افغانستان پسابن
1- نصاب
نظام پسابن ترکیبی از جهادیها و تکنوکراتها بود. جهادگراها که معمولا از پشاور و تهران برگشته بودند، با تکنوکراتهایی که از غرب برگشته بودند، دو طیف باهم رقیب در داخل نظام بودند. این رقابت به حوزه معارف نیز کشیده شده بود. وقتی وزیر معارف از جناح جهادیها بود، تلاش میکرد در همه مسایل خاطر رهبران جهادی و حامیان آنها را بیشتر لحاظ کند و برعکس وقتی تکنوکراتی در آن وزارت صاحب صلاحیت میشد، طیف دیگر را مد نظر داشت. باید یادآور شد که در برخی مورد، بهخصوص در دوره حکومت آقای محمداشرف غنی، معینانی در وزارتخانهها کار میکردند که به دلیل داشتن عضویت کمپ رییس جمهور، نسبت به وزیری که از کمپ عبدالله عبدالله، شریک دولت بود، صلاحیت بیشتری داشتند. در تغییراتی که در نصاب معارف وارد شد، نیز دو طیف از دو اندیشه نمایندهگی کردند و گفته میشود کسانی بهنحوی راه میانی را توصیه و عملی کردند.
حامد کرزی که به قدرت رسید، در حکومت موقت او از جدی 1380 تا جوزای 1381 آقای رسول امین وزیر معارف شد. او تحصیلکرده پاکستان و از دسته جهادیها بود که عضویت حزب محاذ ملی اسلامی به رهبری سیداحمد گیلانی را داشت. پس از شش ماه ماموریت او، آقای یونس قانونی، باز هم از دسته جهادیها و این بار عضو حزب جمعیت اسلامی افغانستان، وزیر معارف شد. پس از قانونی هم داکتر احمد مشاهد، عضو حزب جمعیت اسلامی، بر کرسی وزارت معارف تکیه زد. بعد از مشاهد، نورمحمد قرقین وزیر معارف شد. او نیز از مجاهدین پاکستاننشین افغانستان در دوره تبعید خودخواسته و عضو شورای حلوعقد در دولت اسلامی مجاهدین بوده است. هم حزب محاذ اسلامی و هم حزب جمعیت اسلامی که در آغاز دهه هشتاد اعضای آنها به وزارت معارف رسیدند، از جمله احزاب پشاورنشین بودند که در تشکیل نصاب معارف برای مهاجران افغان با همکاری تخنیکی دانشگاه نبراسکا سهم داشتند. چنانچه در بخش قبلی تذکر رفت، آن نصاب نزدیکی میان تفکر احزاب پشاورنشین و گروه طالبان را نشان میدهد. بنابراین، در نصاب معارف نیز تلاش شد خاطر جهادیها بیشتر لحاظ شود؛ اما بعدا از خشونت نهفته و آشکار در آن کتابها کاسته شد.
علاوه بر آن، نصاب معارف مهاجران افغان در پاکستان تا سال 2006 برای صنوف ابتدایی و تا سال 2011 برای صنوف متوسطه در افغانستان بهعنوان نصاب معارف مورد استفاده قرار گرفت. مجاهدینی که از پشاور به کابل برگشتند، نصاب خود را هم با خود آوردند و با توجه به انتصاب وزیران جهادی در اوایل حکومت جمهوری، آن نصاب مورد استفاده قرار گرفت. از سوی دیگر، آن کتابها که با هزینه سازمان توسعه ایالات متحده و همکاری تخنیکی دانشگاه نبراسکا تهیه و چاپ شده بود، بار دیگر توسط همین سازمان در افغانستان پسابن چاپ و به دانشآموزان توزیع شد. نورین نظری مینویسد: «در سال ۲۰۰۱، سازمان توسعه ایالات متحده امریکا برای نمایش شتابآلود موفقیت امریکا در افغانستان و دانشگاه نبراسکا به خاطر مشوقهای مالی، کتابهای جهادی را بازچاپ و پخش کردند. برای رسیدن به این اهداف، این نهادها وزیر معارف افغانستان آن دوره، یونس قانونی، را متقاعد کردند که کتابهای خشونتپرهیزی که توسط یونیسف تولید شده بود، در حد لازم مذهبی و افغانی نبود و بنابراین استفاده از آن کتابها جامعه مذهبی افغان را در برابر او قرار خواهد داد.» کتابهای یونیسف هم در دوران تبعید احزاب جهادی به پشاور، بهعنوان بدیلی برای کتابهای خشونتگستر چاپ نبراسکا، در آنجا تهیه و توزیع شده بود.
در سال 2006، وقتی محمدحنیف اتمر وزیر معارف بود، کتابها براساس نصاب جدید معارف با هزینه امریکا و دانمارک چاپ و به دانشآموزان دوره ابتدایی توزیع شد. آن کتابها، خشونت نصاب گذشته را نداشت و هرچند مشکلات املایی و تخنیکی آن رفع نشد، اما اندکی از آن کاسته شد. نصاب جدید هم با توجه به نقش گسترده جهادیها در دولت و مشخصا در معارف، اسلامیسازی شد. البته قانون اساسی هم چنین دستوری میداد: «دولت نصاب واحد تعلیمی را، برمبنای احکام دین مقدس اسلام و فرهنگ ملی و مطابق با اصول علمی، طرح و تطبیق میکند و نصاب مضامین دینی مکاتب را برمبنای مذاهب اسلامی موجود در افغانستان، تدوین مینماید.» (ماده 54 قانون اساسی 1382) همین ماده برای اولین بار زمینه آموزش رسمی فقه جعفری در مکاتب و دانشگاهها را فراهم کرد.
محتویات این کتابها اما در مواردی، تحریف شده بود. از جمله میتوان به تحریف تاریخ اشاره کرد که در همه نصابهای جدید صورت گرفته است. حتا در آخرین نصاب که در زمان ماموریت داکتر میرویس بلخی در وزارت معارف نشر شده، نیز نگاه چندگانه و تلاش برای تحریف اذهان کودکان را میتوان دید. مثلا وقتی در فصل سوم کتاب تاریخ صنف نهم (چاپ 1398) نگاه کنیم، امیر عبدالرحمان خان را حاکمی معرفی کرده است که برای کشور و تحکیم دولت مرکزی تلاش بسیار کرد؛ ولی این تاریخ نمیگوید که برای این هدف او سالها مردم را قتل عام کرد. شکنجههای معروف امیر عبدالرحمان خان، به بردهگی کشاندن مردم و فروش زنان، پسران جوان و دختران مردم را یاد نکرده است. چیزی در مورد خصوصیت و ویژهگی دوران امیر عبدالرحمان در این کتاب نیامده است. وقتی به دوران حبیبالله کلکانی میرسیم، بهسادهگی لقب «بچه سقاو» او یاد میشود و خصوصیت دوره او بهعنوان یک دوره بد تذکر مییابد: «خصوصیات آن ﻣرحله، دربرگیرنده اخلال امنیت، چور و چپاول اﻣﻮال دولتی و رکود تجارت بود.» (تاریخ صنف نهم 1398: 55) این در حالی است که تلاش شده از کسانی چون عبدالرحمان، چهرههای وطندوست معرفی کنند. در مورد نادر خان هم دقیق مخالف توصیف غلاممحمد غبار آورده و گفته است که او «در جنگ استرداد استقلال افغانستان نقش اداره جبهه جنوب را برعهده داشت که ضربات قاطع را بر نیروهای انگلیس وارد کرد.» (همان، 57) در حالی که غبار او را مردی مکار اما خوشچانس توصیف میکند که در هنگام فرار از معرکه، استقلال توسط امانالله خان اعلام شد و او فقط چانس آورد. ادبیاتی که تاریخ صنف نهم مکتب به کار میبرد، هم جالب است. در مورد کلکانی میگوید که او در سال 1929 «وارد شهر کابل گردید» (همان، 55)، اما در مورد نادر خان مینویسد که او «در سال 1929 میلادی به سوی کابل حرکت کرد و کابل را نجات داد.» (همان، 57) تحریف جنجالی دیگر هم در کتاب فرهنگ صنف یازدهم صورت گرفته بود که وقتی از مدالآوران المپیک یاد کرده بود، به جای آوردن نام و عکس روحالله نیکپا که تنها مدالآورد المپیک در تکواندو بود، عکس و نام دو نفر دیگر را آورده بود؛ یکی نثاراحمد بهاوی که در المپیک شرکت کرده، اما مدال نگرفته بود و دومی یک بازیکن کریکت که اصلا شامل ورزشهای المپیک نیست. مردم این اقدام را به تبعیض و تعصب علیه هزارهها ربط دادند و گفتند که روحالله نیکپا به دلیل هزاره بودن از کتابها حذف شده است. وزارت معارف هم توضیح منطقیای برای این کار نداشت. هرچند آن کتاب در دوران وزارت فاروق وردک چاپ شده بود، اما نصابی که در دوران میرویس بلخی، از باسوادترین وزیران معارف کشور، تهیه و توزیع شد، نیز مشکلات نگاه متفاوت به تاریخ را با خود حفظ کرده است، همانطور که در بالا از تاریخ صنف نهم یاد شد.
فساد مالی و اداری نیز که از آن بهعنوان یکی از دلایل داخلی سقوط جمهوریت یاد میشود، معارف را آلوده کرده بود. فساد همپای جمهوریت پسابن متولد شد و به محض گشایش ادارات دولتی، وارد آن نهادها گردید. حامد کرزی، رییس جمهور پیشین، نیز آشکارا از فساد حمایت میکرد. باری او در سخنرانی خود گفت که اختلاس کنید، ولی پول آن را به دبی نبرید، همینجا سرمایهگذاری کنید. گفته میشود که در زمان وزارت آقای اتمر در معارف، تشکیلات بیسبب خرد و کلان میشد و او برای کسانی بست جدید ایجاد میکرد و اگر کسی را میخواست برکنار کند، بستش را از تشکیلات حذف میکرد. پس از آنکه داکتر فاروق وردک وزیر معارف شد، فساد بیشتر دامن معارف را آلود. در همان زمان بود که سیگار یا اداره بازرس ایالات متحده در امور افغانستان، در گزارشی از حیفومیل 769 میلیون دالر حرف زد و گفت که در تشکیلات وزارت معارف دانشآموزان، معلمان و مکتبهای خیالی وجود دارند که بودجه آنها پرداخت میشود. آقای فاروق وردک آن اتهامها را رد کرد، ولی اسدالله حنیف بلخی که پس از او به وزارت معارف رسید، آن را تایید نمود.
از این کاستیها اگر بگذریم، در مجموع، در دهههای 80 و 90 خورشیدی، یک تحول بزرگ در عرصه آموزش به میان آمد. قانون اساسی جمهوری اسلامی (1382) دولت را به ارتقای معارف مکلف کرد: «دولت برای ارتقای معارف در همه سطوح، انکشاف تعلیمات دینی، تنظیم و بهبود وضع مساجد، مدارس و مراکز دینی تدابیر لازم اتخاذ مینماید.» (ماده 17 قانون اساسی 1382) این قانون همچنان مانند قوانین اساسی گذشته تعلیمات ابتدایی را اجباری کرد، اما یکی از نکات مثبت آن، آموزش زبان مادری ساکنان محلات گوناگون کشور بود که در ماده 43 ذکر آمده است. براساس این حکم، کتابهای زبان اوزبیکی، پشهای و بلوچی چاپ و در مکاتب مربوط به گویشوران آن زبانها توزیع شد. ماده 44 این قانون اساسی، دولت را مکلف به «طرح و تطبیق برنامههایی در راستای ایجاد توازن و انکشاف تعلیم برای زنان، بهبود تعلیم کوچیان و امحاری بیسوادی در کشور» کرد.
پس از آنکه جمهوری اسلامی روی کار آمد، دولت افغانستان با حمایت مالی و تخنیکی کشورهای حامی، هم در راستای بهبود کیفیت و هم در زمینه افزایش کمیت کارهای بزرگی انجام داد. بخش بزرگی از بودجه دولت افغانستان توسط کشورها حامی، از جمله ایالات متحده امریکا، پرداخت میشد. وقتی اولین سال تعلیمی پس از شکست امارت اول طالبان شروع شد، دختران به مکتب و دانشگاه برگشتند و در سراسر کشور چهار میلیون دانشآموز جذب مکاتب شدند: «در بهار سال 1381 جمعا 4 میلیون شاگرد وارد نظام معارف گردیده و تحت این شعار «بیایید که سبق بخوانیم» به سوی مکاتب و موسسات تعلیمی شتافتند.» (احمدی وردک، 1395: 303) فرصت آموزش و کار برای زنان مساعد شد و فضای آرام سالهای آغازین جمهوریت، زمینه رشد معارف را فراهم کرد. بدین ترتیب، دولت کوشید در سراسر نقاط کشور مکتبهای جدید ایجاد کند. براساس نوشته گلآغا احمدی وردک، وزارت معارف از سال 1383 استراتژی جدید خود را بر محورهای ذیل تطبیق کرد: «1. بازسازی تمام عرصههای معارف؛ 2. تجهیز موسسات تعلیمی و مکاتب؛ 3. ارتقای کیفیت تعلیم و تربیه افغانستان؛ 4. توسعه معارف متوازن به سطح کل کشور.» (همان، 303 – 304) در این مدت تعداد زیادی از مکاتب جدید در سراسر کشور گشایش یافت، برای تعدادی از آنها تعمیر ساخته شد و تعمیر برخی مکاتب دیگر در سطح کشور بازسازی شد. به همین گونه، دروازههای دانشگاهها به روی متقاضیان پسر و دختر باز شد و دهها هزار دانشجو تحصیلات عالی را در داخل کشور پی گرفتند. تعدادی از دانشگاههای دولتی و خصوصی در مقطع ماستری نیز تدریس میکنند و برخی رشتهها در تعدادی از دانشگاههای دولتی مقطع دکترا نیز دارند، مانند ادبیات دری و پشتو و همچنان شرعیات در دانشگاه کابل. در دو دهه جمهوریت، دهها هزار تن از دانشگاههای کشور فارغ و وارد بازار کار شدند.
2-موسسات خصوصی؛ بازوی مراکز آموزشی دولتی
ایجاد دانشگاهها، مراکز تربیه معلم و مکاتب خصوصی، از دیگر دستاوردهای بزرگ آن دوره بود. قانون اساسی 1382 حق تاسیس مراکز آموزشی شخصی را به رسمیت شناخت و براساس آن مراکز تعلیمی و تحصیلی متعددی در نقاط مختلف کشور ایجاد شد: «اتباع افغانستان میتوانند به اجازه دولت به تاسیس موسسات تعلیمات عالی، عمومی، اختصاصی و سوادآموزی اقدام نمایند…» (ماده 46 قانون اساسی 1382) برمبنای همین ماده قانون اساسی، هزاران مرکز آموزشی خصوصی در کشور ایجاد شد که بازوی توانمندی هم برای معارف و هم برای تحصیلات عالی کشور بوده است. نخستین دانشگاه خصوصی پیش از تصویب قانون اساسی ایجاد شده بود که پس از تصویب آن قانون، جواز به دست آورد. برخی از این مکاتب و دانشگاههای خصوصی، آموزش بسیار باکیفیتتری را نسبت به مکاتب دولتی ارایه میکردهاند، هرچند آنها هم نصابهای معارف و تحصیلات عالی دولتی را درس میدادهاند. البته تعدادی از این مکاتب و دانشگاهها، در کنار تطبیق نصاب دولتی، برنامههای درسی ممد نیز داشتند. مکتب خصوصی معرفت در دشت برچی کابل، یکی از این نمونههاست که در آن علاوه بر تطبیق نصاب دولتی، برخی مضامین دیگر نظیر موسیقی نیز تدریس میشد. این موسسات در برخی موارد بورسیههایی را نیز به برخی نهادهای خیریه اختصاص میدادند که دانشآموزان و دانشجویان کمبضاعت از آن طریق آموزش میدیدند.
براساس آمار سال 1400 وزارت معارف، در سراسر کشور دو هزار و 865 مکتب خصوصی فعال بوده که 739 هزار و 464 تن به شمول 222 هزار و 713 دختر دانشآموز داشتهاند و توسط 44 هزار و 427 آموزگار به آنها تدریس میشده است. این مراکز، در کنار مراکز تعلیمی دولتی فعال بوده که میلیونها دانشآموز را پوشش میدادهاند. تعداد مراکز تعلیمی دولتی به شمول مکاتب عمومی، تعلیمات اسلامی، انستیتوت تعلیمی و مسلکی، مکتب تعلیمی و مسلکی، تربیه معلم و مکتب سوادآموزی، 16 هزار و 448 مرکز در سال 1400 بوده است. این مراکز، هفت میلیون و 762 هزار و 281 دانشآموز به شمول سه میلیون و 77 هزار و 121 دختر، داشته و توسط 202 هزار و 628 معلم، به شمول 70 هزار و 10 معلم زن به آنها تدریس میشده است.
همینگونه براساس فهرستی که در وبسایت وزارت تحصیلات عالی نشر شده، 134 دانشگاه و موسسه تحصیلات عالی خصوصی در کشور فعالاند که در کنار 42 دانشگاه و موسسه تحصیلات عالی دولتی کار میکنند. البته آماری که در سال 1400 از سوی اداره ملی احصاییه و معلومات نشر شده، تعداد دانشگاههای خصوصی را 129 و تعداد دانشگاههای دولتی را 39 باب گفته است. این تفاوت آمار ظاهرا به این دلیل است که آمار وبسایت وزارت تحصیلات عالی از مدتی به این سو بهروز نشده است. پس از برگشت طالبان به قدرت، برخی از دانشگاههای خصوصی به دلایل مختلف از جمله ناتوانی در تامین هزینههای خود، از فعالیت بازماندهاند. یکی از این موارد، «دانشگاه خصوصی افغانستان» است که به تاریخ 19 دلو 1401 از پایان کارش خبر داد.
براساس آمار، در همان سال (1400 خورشیدی) در دانشگاههای خصوصی در مجموع 16 هزار و 845 استاد، به شمول دو هزار و 423 استاد زن، مصروف تدریس بودهاند. براساس همین آمار، در سال 1400 خورشیدی، 351 هزار و 231 دانشجو در کشور مصروف تحصیل بودهاند که از آن جمله 247 هزار و 377 تن آنان پسر و 103 هزار و 854 تن دختر بودهاند. البته همین آمار تاکید دارد که تعداد دانشجویان در سال 1400 نسبت به سال گذشته، 19 درصد کاهش داشته است. 196 هزار و 906 تن به شمول 59 هزار و 868 دختر، مجموع دانشجویان دانشگاههای دولتی بوده و 151 هزار و 904 تن به شمول 42 هزار و 763 دختر، دانشجویان دانشگاههای خصوصی بودهاند. این رقم، دو هزار و 421 دانشجو به شمول یک هزار و 224 دانشجوی دختر انستیتوتهای علوم صحی را نیز شامل میشود.
3- آموزش متوازن؛ وضعیت زنان چگونه بود؟
اکثر دانشآموزان در کشور، بنا بر بافت اجتماعی، روستاییاند. براساس آمار وزارت معارف، در سال 1390 در مجموع هفت میلیون و 590 هزار و 510 دانشآموز در سراسر کشور به مکتب میرفتهاند که از این میان سه میلیون و 56 هزار و 379 دانشآموز شهری و چهار میلیون و 534 هزار و 131 دانشآموز روستایی بودهاند. بنابراین، 59.73 درصد کل دانشآموزان را روستاییها تشکیل میدادهاند. از میان دانشآموزان شهری، یک میلیون و 843 هزار و 153 دانشآموز پسر و یک میلیون و 213 هزار و 226 دانشآموز دیگر دختر بودهاند. در همان سال، دو میلیون و 866 هزار و 357 دانشآموز روستایی پسر و یک میلیون و 667 هزار و 774 دانشآموز روستایی دختر بودهاند. باید توجه داشت که مکاتب شهری در سراسر کشور فعال بودند، اما در برخی روستاها طالبان مکاتب را آتش میزدند، انفجار میدادند و میبستند. آنها در مواردی معلمان را در مسیر راهها شکنجه کرده و کشتهاند.
یکی از مسایل مهم، آموزش زنان و دختران است. دوران جمهوریت برای آموزش زنان طلاییترین دوره تاریخی شمرده میشود. پیش از آن نیز در برخی دورهها از جمله دهه قانون اساسی و دوران حکومتهای کمونیستی زمینه آموزش زنان مساعد شده بود، اما آموزش متوازن وجود نداشت و زنان روستانشین اکثرا از آن محروم بودند. براساس آمار وزارت معارف، در سال 1390 از میان دانشآموزان روستایی، 63.21 درصد پسر و 36.78 درصد دیگر دختر بودهاند. 60.30 درصد از دانشآموزان شهری نیز پسر و 39.69 درصد دیگر دختر بودهاند. این نشان میدهد که دختران و زنان در روستاها کمتر از شهرها به آموزش دسترسی داشتهاند، در حالی که در شهرها هم بیش از 60 درصد دانشآموزان را پسران تشکیل میدادهاند. در سال 1400 دانشآموزان روستایی پنج میلیون و 738 هزار و 523 تن بوده که سه میلیون و 645 هزار و 122 تن پسر (63.52) و دو میلیون و 93 هزار و 401 تن دختر (36.47) بودهاند. در مجموع زنان بسیار کمتر از مردان، هم در شهرها و هم در روستاها، به آموزش دسترسی داشتهاند.
با این حال اگر بهصورت موردی بررسی کنیم، وضعیت برخی از ولسوالیها بسیار وخیم بوده است. براساس آمار سال 1400 وزارت معارف، 71 ولسوالی هیچ مرکز آموزشی دخترانه نداشتهاند؛ البته برخی از آن ولسوالیها مکاتب مختلط معدودی داشتهاند که فقط شامل صنفهای پایین میشدهاند. در این میان تنها 15 ولسوالی در ولایت قندهار و 10 ولسوالی در ولایت هلمند بدون مکتب دخترانه بودهاند. پنج ولسوالی قندهار حتا یک مکتب مختلط هم نداشتهاند؛ یعنی هیچ دختری در آن مناطق به مکتب نمیرفته است. این در حالی است که در برخی ولسوالیها تعداد دانشآموزان دختر نسبت به دانشآموزان پسر بیشتر بوده است. براساس آمار سال 1399 وزارت معارف، در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی 19 هزار و 21 دانشآموز دختر و 17 هزار و 820 دانشآموز پسر به مکتب میرفتهاند. باز هم در همین ولایت، تعداد دختران دانشآموز در ولسوالی جغتو چهار هزار و 414 تن و تعداد دانشآموزان پسر چهار هزار و 255 تن بوده است. باید گفت که این موارد، از نادرات است.
مورد دیگر، آموزش متوازن است. با توجه به اینکه در شهرها نفوس متمرکز و در روستاها غیرمتمرکز و پراکنده است، و از جانب دیگر اکثر مردم افغانستان روستاییاند، الزاما باید تعداد مکاتب روستایی خیلی بیشتر از مکاتب شهری باشد. تعداد مکاتب شهری در همان سال پنج هزار و 15 باب بوده که 28.2 درصد کل مکاتب کشور میشده است. همچنان 12 هزار و 765 مکتب دیگر روستایی بوده که 71.79 درصد مکاتب را تشکیل میداده است. این در حالی است که براساس آمار سال 1401 ریاست احصاییه و معلومات، مجموع نفوس افغانستان 34.3 میلیون برآورد شده که 70.6 درصد روستانشین، 25 درصد شهرنشین و 4.4 درصد هم کوچیاند. بنابراین، درصدی مکاتب روستایی (71.79) با درصدی نفوس (70.6) همخوانی دارد و نشان میدهد که اگر براساس تعداد نفوس فکر شود، آموزش در دوران جمهوریت فراگیر و نسبت مکاتب با نفوس قابل قبول بوده است. با این حال، متغیرهای دیگر هم باید در نظر گرفته شود که مهمترین آن پراکندهگی جمعیت در روستاهاست. این امر، فاصله بین خانهها و مکاتب را افزایش میدهد که میتواند در برخی موارد مانع دسترسی دانشآموزان به مکاتب شود. علاوه بر آن، در سالهای نخست ریاستجمهوری حامد کرزی اکثر مکاتب روستایی ساختمان نداشت که تعدادی از دانشآموزان در فضای باز و تعدادی در زیر خیمههایی که یونیسف کمک کرده بود، درس میخواندند. ساختمان برخی از مکاتب روستایی با هزینه دولت و شماری هم با هزینه مردمی ساخته شده است؛ اما هنوز مکاتب بسیاری ساختمان ندارند.
با این حال اگر مناطق و ولایات مشخصی را بررسی کنیم، آموزش متوازن نبوده است. دلیل عمده آن، دسترسی گروه طالبان به برخی مناطق بوده است. نبود امنیت که عامل اصلی آن طالبان بودند، باعث شده بود که در برخی مناطق کشور دانشآموزان از آموزش محروم شوند، حتا دانشآموزان پسر. هر جا طالب دسترسی داشت، مکتب بسته بود. آنها سالها بر مکاتب حمله کردند، ولی در سال 2011 گزارش شد که این گروه با دولت افغانستان به توافق رسیده تا در بدل افزایش مضامین دینی در مکاتب، از حمله بر آنها خودداری کند. براساس آمار وزارت معارف، در سال 1400 خورشیدی 750 مرکز آموزشی در سراسر کشور غیرفعال بودند. 394 مکتب غیرفعال پسرانه، 61 مکتب دخترانه و 150 مکتب دیگر مختلط بودند. باقی مراکز آموزشی، شامل تربیه معلم، تعلیمات اسلامی و سوادآموزی بودند. بیشترین مکاتب غیرفعال در سال 1400 نیز در ولایت قندهار بوده که خاستگاه و پایگاه اصلی طالبان به شمار میرود. 235 مرکز به شمول 204 مکتب در قندهار در آن سال مسدود بودند. در بغلان، پنجشیر، سمنگان و ولایت کابل هیچ مکتب و مرکز آموزشیای غیرفعال نبود.
امارت دوم
در امارت دوم، شبیه امارت اول طالبان، زنان از آموزش و کار محروم شدهاند. این بار اما این محرومیتها آهسته و پیوسته انجام شده است. اولین اقدام طالبان، ممانعت از آموزش دختران بالاتر از صنف ششم بود. پس از آن، بر نوع پوشش دانشجویان دختر محدودیت وضع کردند و آنها را مجبور به پوشیدن لباسهای دراز سیاه و چادر سیاه نمودند. سپس برنامههایی را روی دست گرفتند که باعث میشد زنان از تدریس در مکاتب باز بمانند. یکی از آن طرحها که در غزنی پیاده شد، تبدیل کردن آموزگاران زن از مکاتب شهری به ولسوالیهای دوردست این ولایت بود.
علاوه بر آن، طالبان پوشیدن یونیفورم مکاتب را منع کردند و اخیرا خودشان یونیفورم جدیدی را بهشکل مکتوبی به مکاتب معرفی کردهاند که در آن بر اسلامی بودن لباس و صورت استادان و دانشآموزان تاکید شده است.
در اوایل میان دانشجویان پسر و دختر، «پرده شرعی» کشیدند و پس از آن روزهای آموزش دختران و پسران را از هم جدا کردند. سپس به تاریخ 29 قوس 1401 دانشجویان دختر را از تحصیل منع کردند که تا هنوز از بازگشایی دانشگاهها و مکاتب به روی دختران خبری نیست. پس از آن هم به تاریخ 1 جدی 1401 مراکز آموزشی و کورسها را به روی دختران بستند. طالبان همین چند روز پیش هم یک برنامه آموزشی خبرنگاری در شهر جلالآباد ننگرهار را به دلیل حضور خبرنگاران زن اخلال کردند. در طی شانزده ماه از آغاز تسلط مجدد طالبان، آنها به ملاها اسناد تحصیلی و تعلیمی توزیع کردند تا بهعنوان استاد وارد دانشگاهها و مکاتب شوند. برخی مضامین از جمله فرهنگ، تعلیمات مدنی و هنر رسامی را حذف کرده و ملاهای بسیاری را استاد مقرر کردهاند. واحدهای ثقافت در دانشگاهها را سه برابر کرده و طرح تاسیس هزاران مدرسه دینی را روی دست گرفتهاند.
ساختمانهای مکاتب مدرن را به پایگاه نظامی مبدل کرده و «مدارس جهادی» را به هدف تربیه جنگجو راه انداختهاند. این گروه همچنان گفته است که در هر ولسوالی 10 مدرسه دینی و در هر ولایت یک مدرسه بزرگ جهادی ایجاد میکنند. تا کنون برخی از این مدارس ایجاد شدهاند که اکثرا ساختمانهای عامه و املاک خصوصی را برای آنها غصب کردهاند.
در این مدت مجسمههای دانشکده هنر دانشگاه کابل را شکستانده و رشته موسیقی را حذف کردهاند. علاوه بر آن، آموزش فقه جعفری را در دانشگاهها منع نمودهاند. شرح مکمل آنچه طالبان در شانزده ماه اول تسلط مجدد خود در عرصه آموزش انجام دادند را میتوانید اینجا بخوانید.
پیش از آنکه طالبان برای بار دوم به قدرت برسند، کمیتهای را برای بررسی نصاب آموزشی معارف توظیف کرده بودند که آن کمیته پس از ماهها کار گزارش خود را به رهبری طالبان ارایه کرد. براساس آن گزارش، «خون و خشونت به کتابها برمیگردد». شرح مفصل کار کمیته نصاب طالبان را میتوانید اینجا بخوانید. روزنامه 8صبح که به آن سند دست یافته، در ویژهنامهای آن را به تحلیل و بررسی گرفته است.
آخرین بار هم این گروه تشکیلات تربیه معلم را از ساختار وزارت معارف حذف کرده و آن را غیرموثر خوانده است.
بنابراین، چشمانداز آینده آموزش در کوتاهمدت تاریک به نظر میرسد. تا زمانی که طالبان در راس قدرت باشند و امارت این گروه برقرار باشد، ستیز با دانش و آموزش مدرن، از ویژهگیهای اصلیاش باقی خواهد ماند. بنابراین، دوران تاریک و سیاه آموزش مدرن، به اندازه عمر رژیم طالبان طولانی خواهد بود. حتا اگر این گروه زیر فشار جامعه جهانی مجبور به بازگشایی مکاتب شود یا این محدودیت خود را بر جهان بفروشد، باز هم با توجه به نصابی که این گروه در نظر دارد و از سوی دیگر پایین آمدن کیفیت آموزش با استخدام ملاهای مکتبندیده و دانشگاهنرفته، این دوران برای آموزش مدرن سیاه و تاریک خواهد بود. گروه طالبان، مانند دور قبلی خود، بزرگترین سنگی است که پیش روی آموزش مدرن گذاشته شده است و بهسادهگی دورشدنی هم نیست. با این حال، سرنوشت جوامع، رشد و ترقی با توسل به آموزش مدرن است و همانطوری که این آموزش از سنگاندازیهای کوچک و بزرگ گذشته عبور کرده است، از این سنگاندازی نیز عبور خواهد کرد. تا آن زمان، صدها هزار دانشآموز و دانشجو یا کاملا از آموزش محروم خواهند شد و یا به آموزش بیکیفیت دسترسی خواهند داشت.
طالبان به دنبال کدام نسخه از آموزش میگردند؟
نصاب آموزشی افغانستان مطابق میل طالبان نیست. در این نصاب، تلاش صورت گرفته تا خشونت تبلیغ نشود و دانشآموزان و دانشجویان به بازتولید خشونت تشویق نگردند. طالبان چنین آموزشی را نیاز ندارند. از آنجایی که آنها از مکاتب و مدارس بهعنوان مرکز تولید و کمپهای آموزشی جنگجو استفاده میکنند، هر نصابی که این گروه را به چنین هدفی نزدیک نسازد، مورد پذیرش قرار نمیگیرد. در بدل، نسخهای که طالبان علاقه دارند در افغانستان تطبیق شود، نسخه مدارس دینی پاکستان است؛ جایی که اکثر نیروها و رهبران این گروه در آن آموزش دیدهاند. گفته میشود که در آن مدارس، ضمن آموزش مضامین دینی با خوانش طالبانی، دانشآموزان با روحیه جنگجویی تربیت میشوند و حتا ساختن ماین و استفاده از سلاح را نیز آموزش میبینند. طالبان در دور اول حاکمیت خود نیز برای مسیر دادن آموزش به سمت تربیت جنگجو، شبیه آنچه در مدارس دینی پاکستان جریان دارد، تلاش کردند. وحید مژده مینویسد: «ملا امیرخان متقی[1] در ساختمان علوم اجتماعی نزدیک پلیتخنیک کابل مدرسه بسیار بزرگی به نام «مدرسه فاروقیه» را اساس گذاشت و یک نفر پاکستانی را بهحیث سرمدرس در آنجا مقرر نمود تا شیوه تدریس بهشکل مدارس پاکستانی عملی گردد.» (مژده، 115) آنچه طی دو سال اخیر به نام «مدارس جهادی» در نقاط مختلف کشور تاسیس کردهاند، نیز احتمالا نسخهبرداریشده از مدارس پاکستان است. چنین مدارسی، برای استمرار خشونت و بازتولید آن، نیروهای جدید تربیت میکنند و در اختیار رژیم قرار میدهند. این هدف اما به نظر نمیرسد که همیشه موفقانه به دست آید، همانطوری که تیر طالبان با تاسیس مدرسه فاروقیه به سنگ خورد. مژده در ادامه مینویسد: «توجه به مدارس دینی یا ساختن مدارس، یک هدف عمده را دنبال میکرد و آن تربیت طالبان به منظور جنگ بود. زمانی که تهدیدات امریکا برای حمله به افغانستان آغاز شد، از شاگردان مدرسه فاروقیه خواستند تا برای جنگ به سنگر بروند. شاگردان مدرسه را رها کردند و همه فراری شدند.» (همان)
علاوه بر آن، طالبان که تلاش میکنند بعد مذهبی هویت خود را برجستهتر کنند تا در هنگام مشروعیت سیاسی به مردم نیاز نداشته باشند و آن را از دین بگیرند، با هر نوع آموزش دینی هم سازگاری ندارند. نمونه آن، ممانعت آموزش فقه جعفری است.
از جانبی، مدارس جهادیای که در نقاط مختلف کشور ایجاد شده، بخش بزرگی از فرزندان یتیم اعضای کشتهشده طالبان را بهعنوان دانشآموز تعلیم میدهند. خانوادههای آنها که باری مردان جوان را به عنوان جنگجو و انتحاری به پای گروه طالبان قربانی کردهاند، این بار فرزندان آنها را به مدارس جهادی میفرستند تا نیروی جنگی و انتحاری آینده طالبان را تشکیل دهند. در کتابهایی که برای سوادآموزی توسط طالبان تهیه شده، نیز کلیدواژگانی مانند «کافر»، «مجاهد»، «جهاد» و غیره آمده است. این کتابها که برخی از صفحات آنها در شبکههای اجتماعی نشر شده، بسیار مضحک و خطرناک است. در آنها برای آموزش الفبا، رهبران طالبان معرفی شدهاند. در یک صفحه آن برای آموزش «ی» آمده است: «در یخچال ما یخ است. ملا محمدیعقوب مجاهد فرزند ملا محمدعمر است. ملا محمدیعقوب در مقابل اشغالگران مرتدان امریکایی جهاد کرده است.»
این گروه تلاش میکند برخی از مضامین مدرن را نیز شامل آن مدارس سازند تا فارغان آنها بتوانند در ادارات دولتی کار کنند و آشنایی ابتدایی تیوریک با برخی مشاغل تخنیکی داشته باشند. مولوی عبدالکبیر، معاون سیاسی رییسالوزرای طالبان، در ماه جوزای سال جاری گفت که باید برخی مضامین عصری نیز وارد نصاب مدارس دینی شود تا آنها توان کار در ادارات دولتی را پیدا کنند.
بنابراین، طالبان از آموزش برآیندی میخواهند که نیروهای مسلح با ایدیولوژی کور باشند تا بتواند جنگجویان سربهکف آینده این گروه را تشکیل دهند و در زمان فروکش کردن جنگ، در ادارات دولتی کار کنند و بدین طریق ادارات نیز از نیروهای غیرطالبانی خالی شوند.
آشتی میان آموزش مدرن و آموزش سنتی
آموزش سنتی از آوان ورود آموزش مدرن به افغانستان معاصر، آن را رقیب خود دانسته و با آن سر ستیز داشته است. در ظاهر امر، این ستیز از تضاد منافع فوری گروههای وابسته به دو نوع آموزش برخاسته است. ملاها و طلبههای مدارس دینی که منافع فوری خود را در اولویت دادن به این نوع آموزش میبینند، گاه نهان و گه آشکار علیه رقیب موضع میگیرند. آنها که پیش از آن در میدان «سواد» به تنهایی جولان میدادند، رقیبی قدرتمند و پرطرفدار را در مقابل خود احساس کردند، نه آشنایی در کنار خود. از جانب وابستهگان آموزش مدرن، بهصورت آشکار علیه آموزش سنتی موضع خصمانه گرفته نشده است. در واقعیت امر اما آموزش سنتی و آموزش مدرن قابل جمع نیست. آموزش مدرن نگاه به آینده دارد، اما آموزش سنتی به گذشته میبیند. از سوی دیگر، آموزش سنتی یک نوع سواد ضدآموزش را ترویج میکند. در این نوع آموزش، دانشآموز، خواندن و نوشتن را میآموزد، اما نمیتواند مهارتهای زندهگی در عصر مدرن را بیاموزد. نصابهای آن نوع آموزش هم بسیار کهنه است که هنوز با «قاعده بغدادی» شروع میشود و با کتابهای کهنه دیگر ادامه مییابد. بهطور مثال، وقتی ادبیات عرب در آموزش سنتی تدریس میشود، هنوز بر «صرف بهایی» و «صرف میر» تکیه دارد، در حالی که زبان یک پدیده متحول است و ادبیات آن نیز باید پابهپای خودش متحول و نوسازی شود. آنچه اکنون به نام ادبیات عرب در مدارس سنتی افغانستان تدریس میشود، مربوط قرنها قبل است و حتا در حوزه زبان عربی هم نمیتواند ربط وثیقی به عربی امروز داشته باشد. آنها به جای زبانهای علمی روز مانند انگلیسی، ادبیات کهن عرب را میخوانند و از مهارتهای بسیار مهم مانند کمپیوتر که بخشی از زندهگی مدرن است، دور میمانند. در آن مدارس، فقر تقدیس میشود و دانشآموزان برای زندهگی فقیرانه آموزش مییابند. به آنان آموزش داده میشود که «صبر» پیشه کردن در برابر فقر، «ثواب» دارد و بدین ترتیب آنها برای مبارزه با فقر انگیزه هم پیدا نمیکنند. آن نیروها وقتی بدون مهارت خاصی به جامعه عرضه میشوند، نه میتوانند به اقتصاد جامعه کمک کنند و نه انگیزه آن را دارند. بنابراین، آموزش سنتی در بهترین حالت میتواند نیروهای باسواد اما خالی از مهارت را به جامعه تقدیم کند که نگاهش حتا نسبت به سواد هم امروزی نیست. این یکی از عوامل عقبماندهگی است. وقتی چنین افرادی به تصمیمگیران جامعه تبدیل شوند، جامعه را نیز دچار عقبگرد میکنند. نمونه حاضرش، گروه طالبان است.
با این حال، در مقاطع مختلف تاریخ معاصر افغانستان برای آشتی دادن این دو نوع آموزش، تلاشهای بیفرجام و مذبوحانهای صورت گرفته است. این تلاشها، از سر ناچاری و در حقیقت شکست نیروهای مدرن در برابر محافظهکاران بوده است. نخستین تلاش تقریبا همزمان با ورود آموزش مدرن به کشور، از جانب حکومت امانالله خان صورت گرفت. او وقتی جامعه سنتی آن روز را در برابر خود دید، برای اینکه بخشی از نارضایتیهای جامعه و مشخصا ملاها را کم کند و بدین ترتیب بین آموزش و سواد ضد آموزش آشتی دهد، برخی مضامین مدرن را وارد نصاب آموزشی مکاتب سنتی کرد، درست خلاف چیزی که امروز طالبان برای از بین بردن فاصله میان این دو نوع آموزش، انجام میدهند. «دولت سعی نمود تا میان موسسات تعلیمی عنعنوی و عصری رابطه برقرار گردد. بدین منظور یک سلسله کتب عصری را برای تدریس در آن موسسات فرستاد.» (کامگار، 1377: 28)
دومین گام جدی در این راستا، تاسیس مدارس دینی از سوی دولت در چوکات وزارت معارف بود. «در زمان سلطنت محمدظاهر شاه، در جنب ارایه خدمات تعلیمات عامه مسلکی، تلاش صورت گرفت تا زمینه تعلیمات دینی را نیز در موسسات تعلیمی مساعد سازد که به همین منظور تعداد[ی] از موسسات تعلیمی دینی در چوکات وزارت معارف تشکیل و به فعالیت آغاز نمود.» (احمدی وردک، 1395: 260) براساس احصاییه 1333 وزارت معارف، دو باب دارالعلوم در مرکز کابل و پغمان، سه باب در هرات، یک باب در مزار شریف، یک باب در مشرقی و یک باب در میمنه در چوکات این وزارت فعال بود. (معارف افغانستان در نیم قرن اخیر، ص 38) در ادامه همین روند، در سال 1400 خورشیدی، 794 مدرسه، 219 دارالحفاظ و 110 دارالعلوم در چوکات وزارت معارف فعال بودهاند. براساس آمار سال 1400 وزارت معارف، تنها در مراکز دینی دولتی و خصوصی ثبتشده در این وزارت، 318 هزار و 72 دانشآموز به شمول 84 هزار و 15 دختر مشغول آموزش سنتی بودهاند. این در حالی است که بخش بزرگی از مدارس دینی ثبت دولت نیست و با منابع مالی مردمی و بعضا مشکوک اداره میشوند.
وقتی رنگینه حمیدی از سوی رییس جمهور اشرف غنی بهعنوان سرپرست وزارت معارف مقرر شد، اعلام کرد که وزارت معارف ساختارش را تغییر داده تا اسلام در آموزش جایگاه اصلی خود را بیابد و برای این هدف دانشآموزان از صنف اول تا سوم در مساجد آموزش خواهند دید. این طرح واکنشهای زیادی را برانگیخت. وزارت معارف سرانجام از آن طرح عقب نشست و نوریه نزهت، سخنگوی آن وقت آن وزارت، گفت که آنها طرح خود را صرف در مناطق محروم اجرایی خواهند کرد. این تلاش هم دقیقا زمانی صورت داده شد که دولت جمهوری مدرن در برابر «امارت نامنهاد» سنتی طالبان به زانو درآمده بود و دولت غنی به هر چیزی دست میانداخت تا متکایی بیابد.
راه برعکس امانالله خان در این مورد، توسط طالبان طی میشود. این گروه برای آنکه دو نوع آموزش را آشتی دهد، کیفیت تدریس در مکاتب و دانشگاهها را پایین آورده است تا همسطح مدارس دینی شود. از سوی دیگر، تعداد واحدهای درسی دینی را در مکاتب و دانشگاهها افزایش داده است. مولوی حبیبالله آغا، سرپرست وزارت معارف طالبان، اخیرا در هلمند گفت که فاصله میان مدارس، مکاتب و دانشگاهها از بین رفته است. طالبان که از ذینفعان اصلی آموزش سنتیاند، فکر میکنند تخریب آموزش مدرن به نفع آموزش سنتی است. آنها نصاب مدارس دینی را نوسازی نمیکنند تا به آموزش مدرن نزدیک شود، بلکه نصاب آموزش مدرن را کهنهسازی میکنند تا به مدارس نزدیکتر گردد.
منابع:
1- احمدی وردک، گلآغا (1395)، سیر تاریخی معارف افغانستان، نشر وزارت معارف: کابل.
2- اخلاصی، احمدبخش (1398)، بررسی تاریخی معارف زنان از ظاهر شاه تا حاکمیت طالبان، مجله «راه شکوفایی»، سال یازدهم، شماره هجدهم.
3- اندیشمند، محمداکرام، معارف عصری در افغانستان.
4- انصاری، خواجه بشیراحمد (1391)، مذهب طالبان.
5- بینا، معارف افغانستان در نیم قرن اخیر از 1285 – 1335.
6- پروفایل معارف – غزنی 1399، وزارت معارف.
7- سالنامه احصاییوی معارف سال 1400، وزارت معارف.
8- غبار، میرغلاممحمد (1397)، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، نسخه الکترونیک، انتشارات محسن.
9- فرهنگ، میرمحمدصدیق (1367)، افغانستان در پنج قرن اخیر، ناشر: انجنیر احسانالله مایار.
10- قوانین اساسی افغانستان، وزارت عدلیه.
11- کامگار، جمیلالرحمان (1377)، تاریخ معارف افغانستان (1747 – 1992)، پشاور: مرکز نشراتی میوند.
12- کتاب درسی تاریخ صنف نهم، چاپ 1398.
13- مژده، وحید (1382)، افغانستان و پنج سال سلطه طالبان، تهران: نشر نی.
14- معلومات احصاییوی سال 1390، وزارت معارف.
15- وبسایت اداره ملی احصاییه و معلومات.
16- وبسایت وزارت تحصیلات عالی.
بیشتر بخوانید…