کسانی که در مسایل اقوام، نژادها و چگونهگی شکلگیری جوامع تحقیق میکنند، به این باورند که خون تنها عامل تشکیل کتلههای هویتی نیست، بلکه فرهنگ (زبان، پوشاک، موسیقی، ادبیات، عنعنات، خوراک و…) منافع مشترک اقتصادی-سیاسی و جغرافیا، گروههای انسانی را صاحب هویت مشترک میسازد. این هویتها به درجات (قبیله، قوم و ملیت) شکل میگیرند و با توجه به سطح انکشاف و ترقی جامعه هرکدام در مرحلهای از رشد اجتماعی برجستهتر میگردد.
در ارتقای جوامع از خانوار و خیل به قبایل و از قبایل به اقوام و آنگاه به ملت و از آنجا به شکلگیری حوزههای بزرگ فرهنگی، منطقهای و عاقبت جهانی، موانعی وجود دارد. از موانع زیربنایی و اقتصادی که بگذریم، تعصب نظاممند و انحصار، مانعی مهم در برابر ادغام و گذر جوامع به مراحل پیشرفتهتر است. از صحبت در مورد هویتهای کلان فرهنگی فرامرزی و منطقهای میگذریم. به دلیل عقبماندهگی کشور ما، فعلاً شکلگیری هویت مشترک ملی آرمان بسیار مترقی است و به چشم برخی از هموطنان دور از دسترس و آرمانی مینماید. از اینکه در چنین مقام اجتماعی گیر ماندهایم، حق داریم تاسف بخوریم. در عصری که مردم در بخشهایی از جهان، از بند مرزها گذشتهاند و دغدغههای کلان بشری دارند، به خطرها و فرصتهای مشترک انسانی فکر میکنند، نگران آینده هوش مصنوعی و رابطه انسان با آن، چگونهگی توزیع ثروت در سراسر جهان، بحران آبوهوا و رابطه زمینیها با موجودات احتمالی فرازمینیاند، ما هنوز گرفتار بازتعریف هویتهای کوچک فرهنگی و مرزکشیهای محلیایم. اما انکار این عقبماندهگی و توسل به تجاهل روشنفکرانه نیز کارساز نیست. باید به وضعیت موجود اعتراف کنیم و برای عبور از آن گپ بزنیم و تلاش ورزیم.
در توافق بر سر هویت مشترک ملی دچار دردسرهای بسیاریم. عوامل زیادی از جمله عقبماندهگی اقتصادی و فرهنگی و ناتوانی ما در عبور از ذهنیت روستایی زمینهساز این دردسرهایند. در این میان، موضع کسانی که هویت مشترک ملی را انحصار کردهاند و برای آن چوکات سلیقهای و قومی معرفی میکنند و از دیگران میخواهند خود را بتراشند و در آن جای دهند، مانعی بزرگ است و تنشهای بسیاری خلق میکند. آنان انتظار دارند که «دیگران» وقتی تراشیده در چوکات دلخواه آنان قرار گرفتند، باید آگاه باشند که «افغانیت» پدیده درجهدار است و افغان اصل و کماصل داریم. این تعریف تعصبآمیز از هویت ملی، واکنش ایجاد میکند و آدمهایی که فزیک و فرهنگشان با آن چوکات انحصاری و محدود برابر نیست، رانده میشوند و به واکنش دست میزنند. بعد از آن، عمل و عکسالعملها ادامه مییابد، چوکات معرفیشده لگدمال میگردد و بنیادهای حداقلی که برای شکلگیری هویت مشترک ملی به میان آمده، آسیب میبیند.
این معضل تنها در سطح ملی وجود ندارد، بلکه بزرگان سیاسی، تاجران قومی و تحصیلکردهگانی که تصور میکنند در آینده افغانستان قومیت باید معیار اصلی تقسیم قدرت و ثروت باشد، در ترسیم مرز و دستهبندی آدمها بین اقوام و در درون هر قوم نیز کشمکشهای بسیار دارند و رسانهها پر از کمپین و تبلیغات آنان است. بهگونه مثال در روزهای اخیر در رسانههای اجتماعی بر سر هویت هزارهها دو بحث جریان داشت و بسیار سخن بین مخالفان و موافقان ردوبدل شد. بحث اول در درون جامعه هزاره بود که در آن کسانی میکوشیدند بگویند چگونه گروهی از مردم (سیدها) که قرنها در مناطق هزارهنشین زندهگی کرده، با لهجه هزاره صحبت میکنند، لباس و خوراک و مذهب و موسیقی و فولکلور هزارهای دارند، هزاره هستند یا نیستند. بحث دوم در مورد گروهی از هموطنانی بود که در مناطق تاجیکنشین زندهگی میکنند، ولی در هویت تاجیکی و هزارهایشان اختلاف نظر است.
مردم هزاره در سه کتله مذهبی شیعه جعفری، شیعه اسماعیلی و سنی زندهگی میکنند. گروهی از این مردم در مناطقی به سر میبرند که اکثریت باشندهگان آنها تاجیکاند. عدهای از آنان تذکره تاجیک دارند، اما به نظر میرسد هنوز بر سر اینکه تاجیکاند یا هزاره، دچار تردیدند. برخی میپرسند در حالی که قزلباشها، بیاتها، کردها، اوزبیکها، ترکها و پشتونهای بسیاری بهآسانی در درون جامعه تاجیک ادغام شدهاند، چرا هزارههای سنی مناطق تاجیکنشین، حتا اگر تذکره تاجیک هم گرفتهاند، هنوز ادغام نگردیدهاند؟
بخشی از مردم هزاره در گذشتهها به دلایل اشتراک فرهنگی و نیز فرار از رنج تعصبات و محدودیتهای سیاسی و فرهنگی که در برابرشان وجود داشته، کوشیدهاند تا به تاجیکها نزدیک شوند و به آن چتر پناه بگیرند. عدهای موفق شدهاند، ولی در چند دهه اخیر دیده شده است که بخشی از این مردم به دلیل مقاومتی که در برابر ادغامشان در جامعه تاجیک وجود داشته، بر هویت هزارهای خود جدیتر از گذشته تاکید کردهاند. اصولاً، در صورتی که مقاومتی از سوی جامعه میزبان وجود نمیداشت، فرصت خویشاوندی کافی فراهم میشد و در کسب منافع اقتصادی و سیاسی محلی فرصت برابر میبود، آنان احتمالاً تاجیک میشدند؛ چرا که حداقل در دورانی که هزارهها رسماً مغضوب حاکمان بودند و دستگاههای اداری، نظامی و تعلیمی با آنان چون بیگانهگان رفتار میکرد، هزارههای سنی که در همجواری با تاجیکان زندهگی میکردند، میخواستند تاجیک باشند. اما موانعی که بر سر راه ادغامشان وجود داشته، باعث بقای هویت هزارهای آنان شده است.
سرگذشت آنان بهروشنی تاثیرات مخرب تعصب و تفرقههای محلی را آشکار میکند و نشان میدهد که با نگاه برتریجویانه نمیتوان زمینه اختلاط فرهنگی و شکلگیری هویتهای جمعی کلانتر را فراهم ساخت. مسیر همسویی، ادغام و گذر از هویتهای محلی به سود مشترکات فرهنگی و ملی کلانتر، با ذهنیتهای قومی و تعصبآمیز پیموده نمیشود.
اگر معیارهای فرهنگی را اصل بگیریم، هزاره و تاجیک میتوانند دو عنصر یک هویت کلانتر باشند و بهتدریج فاصلههایشان چنان کمرنگ شود که دیگر تفکیک آن دو آسان نباشد. درگیری بر سر اینکه چه کسی تاجیک و چه کسی هزاره است، حکایت از عقبگرد دردناک جامعه دارد. هویتهای انسانی دارای حاشیههای درهمتنیده و انعطافپذیر است، از این رو نباید وقتی پشتون تاجیکشده، تاجیک هزارهمانند، اوزبیک ترکمنوار و پشهای پشتونشده میبینیم، تعجب کنیم. آنانی که اهمیت همبستهگی را درک میکنند و میدانند که ادغام قبایل، اقوام و فرهنگها در همدیگر اتفاقی طبیعی است، باید مانع تشدید عقبگردهای تلاش برای «پاکیزهقومی» شوند.
در درون جامعه هزاره نیز مشکل تنشهای هویتی جریان داشته است. بهطور مثال سیدهایی که در جامعه هزاره صدها سال زندهگی کردهاند، کمتر در آن هویت جمعی مدغم شدهاند. احتمالاً علت اصلی جذبنشدن سیدها نیز جایگاه سیاسی و اقتصادی نازل هزاره و در عین حال مقام ویژه مذهبی بوده است که سید در آن جامعه داشته است. مقام سیدی و منافع اقتصادی و معنوی حاصل از آن، مانع ادغام آنان شده است، ورنه هزارهها نیز مثل اقوام دیگر ترکیبی از قبایل گوناگون با ریشههای نژادی متنوعاند و در میانشان میتوان خانوادههایی را یافت که میدانند در میان گذشتهگانشان هندو، ترک، عرب، تاجیک، بلوچ یا پشتون بودهاند. البته این روند در دهههای اخیر و با افزایش سطح سواد و نیز ارتقای نسبی جایگاه این قوم در سیاست و اقتصاد تا حدودی تغییر کرده است و اکنون بخشی از سیدها خود را هزاره میخوانند. در دهههای اخیر تعصبات نژادگرایانه از درون هزاره نیز بر درزها کوبیده و گاه از زبان آدمهای مشهور سیاست و فرهنگ هزاره پیامهای تعصبآمیز به سیدها شنیده میشود. بعد از جنگهای تنظمی کابل، این تفرقه در سیاست بیشتر مطرح شد و واکنشهای تعصبآمیز درسخواندههای هزاره در برابر سید پررنگتر گردید. در دوره جمهوری اسلامی، زمانی که هزاره میتوانست به امتیاز سیاسی و اقتصادی تعبیر شود، نخبهگان امتیازگیر این قوم، با سیدها چون دیگری رفتار کردند و در برابر ادغام بیشتر آنان به جامعه هزاره مانع ایجاد نمودند.
خلاصه اینکه نگاه نژادگرایانه اقوام و فرهنگها را هم در درون خود و هم در برابر همدیگر گرفتار تنشهای بیپایان میکند. آنانی که تریبون رسانهای در اختیار دارند، باید در عبور از این تفرقهها و درگیریهای فرصتسوز یاری رسانند تا درون جامعه هزارهها از تنش با سیدها و قزلباشها و بیاتها فارغ شود، تاجیکها و هزارهها ظرفیت تحمل همدیگر را تمرین کنند، در جذب و ادغام متقابل دچار مشکل نشوند و زمینه را برای شکلدهی هویت مشترک فرهنگی کلانتر فراهم سازند تا در سطح کلانتر در ساختن هویت مشترک ملی که زمینه کار و زندهگی دموکراتیک را برای همه مهیا سازد، موفق گردیم.
تنشهای به ظاهر مهم قومی و فرهنگی، ما را از پرداختن به نیازهای عینی زندهگی باز میدارد. اکنون بیش از هر زمان ضرورت داریم تا به جای صرف انرژی بر خطکشیهای فرهنگی و هویتی، به چیزهایی بپردازیم که نان، آب، مکتب، سرک، زراعت، صنعت و مهمتر از آن آزادی شود.