با درگذشت شاعر و ادیب بزرگ افغانستان، واصف باختری، زوایای گوناگونی از کار و کارنامه ایشان مورد توجه صاحبنظران قرار گرفت، از جمله پیوند وی با سیاست و تجربه او در این عرصه. او در جوانی به اندیشههای چپ گرایش داشت و یکی از چهرههای موثر در جریان شعله جاوید بود. در آن دوران، اشعار و اندیشههای او برای بسیاری از هواداران آن جریان، الهامبخش به شمار میرفت. جریان شعله جاوید نتوانست در قالب یک حزب منسجم ادامه حیات بدهد و طرفداران آن بهزودی به چندین سازمان خرد و ریزه تقسیم شدند و باختری نیز علاقهاش به کارهای حزبی و تنشهای سازمانی را از دست داد. او هر چند از کار تشکیلاتی بهتدریج فاصله گرفت، اما پس از کودتای ثور دستگیر و زندانی شد و آن تجربه فرصتی پیش آورد تا نسبتش را با سیاست و کار سیاسی بازنگری کند. نتیجه تاملاتش این شد که پس از زندان از سیاست عملی برید و تمرکزش را بر کارهای قلمی، فکری، ادبی و فرهنگی نهاد و در این عرصه به یکی از چهرههای موثر و ماندگار تبدیل شد.
واصف باختری تنها چهره صاحبوزن نیست که پس از یک دوره فعالیت سیاسی با این عرصه بدورد میگوید و به قلمرو فرهنگ کوچ میکند. نمونههای متعددی در افغانستان و نمونههای بیشتری در کشورهای همسایه، کشورهای عربی و سایر کشورهای دنیا هستند که به رغم پیشینههای ناهمگون چپ، راست مذهبی، لیبرال، ملیگرایی و مانند اینها، دست از سیاست کشیده و به کارهای فکری و فرهنگی پیوستهاند. نتیجه تاملات و یافتههای ایندست از چهرههای سیاسی و پسان فرهنگی، این بوده است که فرهنگ بر سیاست مقدم است و امکان ندارد با فرهنگی رنجور، معیوب و نارسا بتوان کار سیاسی مفید و مهمی کرد. همان انشعابها، چنددستهگیها، دشمنیها و سپس تصفیههای حزبی که بارها به ترور و تصفیههای جسدی رقبا میانجامید، خود از نشانههای بارز یک فرهنگ بیمار است. اینکه طیف روشنفکر، مبارز سیاسی و فعال مدنی یک جامعه به فقدان آگاهی تاریخی گرفتار باشد و در اثر نداشتن درکی روشن از جامعه خود، نتواند مرزی میان واقعیتهای درشت و خیالات موهوم ایدیولوژیکش بکشد، نشان میدهد که در چه فرهنگ ناسالمی ظهور کرده و بالیده است. همین نابالغی فکری و فرهنگی است که نیروها را به جای گفتوگو و یافتن راههای همکاری برای سرنوشت مشترک، به ستیز و نبرد میکشاند و تاریخی خونین اما بیهوده و بیمعنا را رقم میزند.
ما اکنون در جایی ایستادهایم که تجربه چندین نسل را پیش روی خود داریم، و اگر توان بازخوانی روشمند آن را داشته باشیم، درسهای فراوانی برای آموختن خواهیم یافت. لازم نیست که سیاست و کار سیاسی را کنار بگذاریم، که این نه شدنی است و نه خواستنی، بلکه باید اولویت را به فرهنگ بدهیم و توان بیشتر خود را در راه اصلاح و بالندهگی آن صرف کنیم. فرهنگ دامنهای وسیع دارد، از آموزش روشهای یادگیری تا روشهای اندیشیدن خلاق و انتقادی، تا بازنگری در منظومه ارزشی و هنجاری، تا چگونهگی زیست جمعی، تا چگونهگی تلاش برای آینده و هزاران کار نکرده دیگر. هرگاه اهمیت کار فرهنگی بر کار سیاسی افزون شد، میتوان نشانههای تغییری معنادار را در افق زندهگی مردم ما پیدا کرد. این یکی از درسهایی است که از کارنامه واصف باختری میتوان آموخت، و میتوان دانست که چرا او نام او ماندگارتر از بسیاری از همگنان سیاستزده او خواهد بود.