یک هزار روز از بستن مکاتب و ممنوعیت آموزش دختران و کار زنان در افغانستان میگذرد. این یک هزار روز، نمادی از هزاران روز درد و رنج نهتنها برای نیمه جمعیت افغانستان، بلکه برای همه وجدانهای بیدار در جهان است. در این نمایش هزارروزه، درد و رنج و فاجعه انسانی توسط کارگردانان حرفهای هراس در جغرافیای افغانستان، به نمایش درآمده است و همه کشورهای جهان و سازمانهای بینالمللی نظاره کردهاند. نظاره کشورهای افسونزده و گروههای ایدیولوژیک و اینکه از این نمایش لذت میبرند، شاید طبیعی باشد، ولی نظارهگری کشورهای دموکراتیک و نهادهای حقوق بشری، جالبتر از همه است. نظارهگری این نهادها، علاوه بر پیامدهای اجتماعی مبنی بر استمرار وضعیت موجود، به معنای باب شدن و تحکیم سنت جدید در مناسبات بینالمللی است. در سنت جدید، اخلاق و ارزشهای انسانی از ورود در مناسبات بینالمللی منع شده است، همانگونه که زنان از ورود به دانشگاهها در افغانستان منع شدهاند.
نقش نظارهگری جهان آزاد در این درام وحشتناک و تیاتر تاریخی، از نوع بازی با سرنوشت دختران و زنان افغانستان، به معنای غالب ساختن الگوی رفتاری جدید است که در پرتو آن همه ارزشهای انسانی رنگ باخته است. ناله و فریاد زنان محروم در این نمایشگاه دیگر حامل درد واقعی نیست و گویا برای سرگرم کردن تماشاچیان طراحی شده است. ناله دختران محروم دیگر ره به جایی نمیبرد و غریو دختران در سلولهای انفرادی پلچرخی و خودکشی دخترانی که بر حرمت و بدن آنها تجاوز شده، وجدانی را عذاب نمیدهد و رستاخیزی را برپا نمیتواند. در این سنت گویا در جهان تصمیم بر بیداری ارزشی وجود ندارد. حقوق بشر و حقوق زن ابزار سرگرمسازی است که مدلولات واقعی ندارد.
در غیر آن صورت، بسیار واضح است که محرومیت زنان از تحصیل و تحمیل سرنوشت تلخ بیسوادی بر زنان افغانستان، عواقب تلخ برای کشور دارد؛ چه اینکه تهدیدی مستقیم برای جهان است. زنانی که امروز از تحصیل محروم میشوند، فردا نمیتوانند برای جامعه نیروی مفید باشند و پیامد طبیعی آن مادر شدن برای فرزندانی چون طالب خواهد بود. واضح است که طالب هم برای افغانستان تهدید است و هم برای جهان. یکی از رازهای ممکن شدن طالب در افغانستان، وجود مادرانی است که براساس فرهنگ ناانسانی دیروز کشور از حقوق خود، از جمله حق تحصیل محروم بوده و فرزندانی مثل طالب را تربیت کردهاند. گویا براساس این سنت جدید قرار است این چرخه شیطانی بهعنوان مقدر عمومی در افغانستان استمرار پیدا کند. با زنان محروم از تحصیل فرایند خاص از جامعهپذیری در جامعه نهادمند میشود که آگاهی ناانسانی نتیجه طبیعی آن خواهد بود. در این فرایند، محرومیت اساسا محرومیت درک نمیشود تا ناشادی ذهنی و روانی در جامعه پدیدار گردد و براساس آن تلاش برای رفع آن صورت بگیرد. در این روند، گویا جهل مرکب عمومیترین چیزی است که بهعنوان آگاهی در جامعه قالب میشود؛ یعنی اگر در نظامنامه آگاهی طالبان، محرومیت مادران، دختران و زنان افغانستان، محرومیت فهم نمیشود و طالبان از این محرومیت رنج نمیکشند، به دلیل همان جهل مرکب است که طالبان در فرایند جامعهپذیریشان با محوریت مادران محروم از سواد آن را آنگونه باور کردهاند.
خانواده بهعنوان اولین کانون جامعهپذیری، با مادران محروم از سواد، فرزندان رها در باد روزگار را تحویل جامعه میدهد و اساسا انتظاری غیر از آن ناصواب خواهد بود. البته این تحلیل و ارجاع ممنوعیت زنان از تحصیل در افغانستان به جهل مرکب طالبان به معنای انکار عوامل و فاکتورهای سیاسی و استخباراتی دخیل در امر ممنوعیت زنان از تحصیل در افغانستان نیست.
راز نظارهگری جهان
همچنان که اشاره شد جامعه بینالمللی در این یک هزار روز، عمدتاً نظارهگر بوده است. این نظارهگری را میتوان به دلایل مختلف ارجاع داد، ولی در اینجا به یکی از مهمترین عوامل آن اشاره میشود: شکست نگاه آرمانگرایانه در عرصه نظام بینالملل.
اگر چه جدال میان ریالیسم و ایدهآلیسم یکی از جدالهای درازدامن و تاریخی در نظام بینالملل است، ولی شکست دموکراسی و حقوق بشر در افغانستان با بازگشت هراس بنیادین و سرکوبشدهگان مذهبی در این کشور، در 15 آگست 2021 رسما اعلام شد. یک هزار روز از بستن مکاتب و ممنوعیت تحصیل در افغانستان نمیگذرد، بلکه سنت جدید بینالمللی هزارروزه شده است. شکست اخلاق و آرمان و خط خوردن ارزشها از مناسبات جهانی، هزارروزه شده است. اگر اخلاق زنده میبود و صداقتی در امر پاسداری از ارزشهای مدرن در دنیای مدرن وجود میداشت، هیچگاه شانسی برای بازگشت جرثومههای وحشت فراهم نمیشد. در 15 آگست 2021 تنها نظام جمهوری اسلامی در افغانستان شکست نخورد، بلکه اعلام پیروزی ریالیسم و شکست ایدهآلیسم در سطح منطقه و جهان بود. در آن روز دموکراسی بیاعتبار شد و تشت رسوایی دموکراتهای جهان از بام بلند آسیا یعنی افغانستان به زمین افتاد. به نظر میرسد تا احیای دوباره ایدهآلیسم، زمان زیادی نیاز است و خیلی امیدی به برخورد آرمانگرایانه در برابر ظلمت در افغانستان از سوی جهان نیست و نخواهد بود، بلکه جهان بسیار علاقهمند است که با همه چیز بهعنوان کارت بازی، بازی کند، از جمله با سرنوشت زنان در افغانستان. در این برداشت هیچ چیزی نه خوب است و نه بد؛ از همه چیز براساس کارآمدی و مفیدیت آن میتوان بهره برد. در این دیدگاه دموکراسی، اخلاق، حقوق بشر و مناسبات انسانی از ارزش ذاتی برخوردار نیستند، بلکه هر کدام ابزاری است برای تعقیب منافع فصلی بازیگران و بهانهای است برای تحمیق تودهها و مردم در سطح جهان!
به نظر میرسد تغییر در نقش جهان از حالت تماشاگری به برخورد واقعی برای حمایت از زنان در افغانستان، یک مطالبه اخلاقی و آرمانی نیست که با رنگ باختن آرمانگرایی، دلیلی برای حمایت از زنان در افغانستان وجود نداشته باشد، بلکه حمایت از زنان در افغانستان تأکید بر استراتژی واقعی برای جلوگیری از تهدیدهای واقعی آینده است که از رهگذر فربه شدن و عمومی شدن تروریسم در افغانستان میسر است. سیاست ریالیستی ایجاب میکند که از زنان افغانستان حمایت صورت بگیرد. برخورداری زنان از تحصیل در افغانستان، مستقیما به معنای کاهش دادن شانس رادیکالیسم و تربیت فرزندان افسونزده خواهد بود. طبیعی است به هر میزانی که شانس رشد و تربیت رادیکالیسم کاهش یابد، جهان با تهدید کمتری مواجه خواهد بود و این واقعیترین استراتژی است که جهان میتواند آن را تعقیب کند.