افغانستان با سیطره طالبان به یکی از کانونهای بحران در منطقه تبدیل شده است، زیرا دارای دولتی مشروع و قانونی نیست و افراطیت در آن از سطح گروهها فراتر رفته و به روندی سیستماتیک تبدیل شده است که دستگاههای دولتی را در اختیار دارد. این وضعیت غبارآلود که میلیونها شهروند این کشور را به فکر فرار از آن وا میدارد، برای همسایهگان نیز مایه نگرانیهای گوناگون است و هرازگاهی نشانههایی از آن بروز میکند.
اکنون به نظر میرسد که دامنه بحران در حال گسترش افزونتر است و به فراتر از مرزهای افغانستان سرایت میکند. حملات موشکی متقابل اخیر میان ایران و پاکستان، دو کشور همسایهای که هر کدام رژیم جمهوری اسلامی به سبک خاص خود دارد و هر کدام با امارت اسلامی طالبان به گونهای نرد رفاقت میبازد، نشانههایی از یک آتش زیر خاکستر را نمایان کرد. این رویداد نشان داد که امنیت و ثبات در این منطقه تا کجا شکننده است، و اگر تغییری بنیادین در سیاستها و شرایط سیاسی-اجتماعی آن نیاید، چگونه ممکن است شاهد بروز فاجعههای بزرگ در اینجا باشیم.
یک بخش از سیاستهای اشتباه منطقهای، استفاده ابزاری از گروههای افراطی برای پیشبرد سیاستهای فرامرزیشان بوده است. این کار باعث شد که نیروهای افراطی و تروریست به بازیگران جدی در مسایل سیاسی و امنیتی منطقه تبدیل شوند و بهمثابه واقعیتی بر روی زمین طرف تعامل قدرتهای فرامنطقهای قرار بگیرند. هر گاه نیروهای افراطی در منطقهای رشد کنند، حتا اگر رفتار آنها و حوادث منطقه در کوتاهمدت قابل پیشبینی باشد، اما در بلندمدت هیچ راهی به چنین کاری نیست؛ زیرا قواعد بازی این گروهها از نوع متعارف نیست. میدان دادن به بازیگرانی با رفتارهای نامتعارف، منطقه را به سوی وضعیتی غبارآلود و تیره میراند و این روند با دخالت بازیگران بزرگتر جهانی به اوج پیچیدهگی میرسد.
یک سطح از پیچیدهگی این وضعیت، ریشه در نابهسامانیهای اجتماعی و سیاسی این کشورها دارد. در جایی که حکومتها در برابر مردم خود پاسخگو نیستند و اراده شهروندان در تعیین سرنوشت همهگانی نقش چندانی ندارد، جوامع دچار انسداد سیاسی میشوند و شرایطی قابل انفجار شکل میگیرد. انباشته شدن ناخشنودی و خشم، میتواند هر جامعهای را به انبار باروت تبدیل کند و هر جرقه کوچکی سبب اشتعال آشوبهای بزرگ شود. ناآرامیهایی که در سالهای گذشته در اثر برخورد با پوشش بانوان در ایران زبانه کشید، حکایت از این انسداد اجتماعی داشت؛ جایی که گفتوگو میان مردم و نظام وجود ندارد و بهایی به خواست شهروندان و آزادیهایشان داده نمیشود. پاکستان نیز از این حیث تفاوت بنیادینی ندارد.
به هر پیمانه سطح پاسخگو بودن نظامهای حاکم به ملتهایشان افت میکند، به همان پیمانه نابرابری، محرومیت و شکافهای اجتماعی افزایش مییابد؛ زیرا منابع و فرصتها تنها در اختیار آن دسته از گروههای اجتماعی قرار میگیرد که سهامداران سامانه قدرتند و به اصطلاح رایج در ایران، رانتخوار هستند. هر سه کشوری که دارای رژیم به اصطلاح اسلامی در این منطقه هستند، از اینحیث یکسانند و این سبب شده است که بر شمار محرومان و به حاشیهراندهشدهگانشان افزوده شود. اقشار حاشیهای و محروم در این کشورها فراوانند، اما بخشهایی از این جوامع به دلایل تباری، مذهبی یا زبانی در معرض فشار مضاعف و محرومیت چندبرابر قرار دارند، مانند بلوچها و پشتونها در پاکستان، بلوچها و کردها در ایران و اکثریت اقوام در افغانستان. وجود محرومیت و تبعیض مساعدترین زمینه برای سربازگیری گروههای افراطی، شورشی و حتا تروریست است و این چیزی است که بهآسانی در این منطقه قابل مشاهده است.
نظامهای سیاسی ایدیولوژیک به منافع ملی کشورهای خود نمیاندیشند و قدرت سیاسی در خدمت حلقه محدودی از سهامداران قرار دارد. این خود سبب عمیق شدن شکاف میان دولت و ملت شده و راه را به شورشها، آشفتهگیها و حتا انقلابها باز میکند؛ انقلابهایی که نمونهاش را یک دهه قبل در بهار عربی دیدیم. منطقه ما آبستن حوادث مشابهی است و کافی است که معادلات جهانی اندکی تغییر کند و آنگاه دیده خواهد شد که چه حجمی از ناآرامی و نابهسامانی به راه خواهد افتاد و هست و نیست این کشورها را در معرض تاراج خواهد گذاشت.
همه اینها البته قابل پیشگیری است، اگر دوراندیشی و بصیرت لازم بر سیاست حاکم شده و خطاهای سهمگین گذشته کنار نهاده شود. سیاستگذاران و تصمیمسازان این عرصه باید بحرانهای بالقوه را جدی بگیرند و به جای ماجراجویی و هیاهوپردازی به آیندههای دورتر بیندیشند، به نسلهای آینده که نیاز به آرامش، امید و رفاه بیشتر دارند. آنان میتوانند با نگاهی به تجربه کشورهای موفق دنیا، درسهای فراوانی از آن فرابگیرند. برای نمونه، میتوان تجربه کشوری مانند سنگاپور را در نظر گرفت که یک خانم از اقلیت مسلمان آن جامعه میتواند بهعنوان رییس جمهور بر بالاترین کرسی قدرت دولتی تکیه بزند و یکی از موفقترین کشورهای جهان در مبارزه با فساد، ثبات اقتصادی و توسعه اجتماعی را رهبری کند. باید رهبران و سیاستمداران منطقه ما از خود بپرسند که چرا یک بلوچ و یک سنی در ایران، یک شیعه و یک غیرپشتون در افغانستان و یک غیرپنجابی بیرون از حلقه خاص قدرت در پاکستان، حتا اگر از بالاترین شایستهگیها برخوردار باشد، نمیتواند به رده تصمیمسازان آن جامعه ارتقا کند. این تبعیض نهادینه و نابرابری سیستماتیک از کجا میآید و چه عواملی به تداوم زیانبار آن کمک میکند؟ چرا اینهمه ادعای تمدن چندهزارساله و اینهمه ادعای تطبیق دین و ارزشهای اسلامی، نمیتواند آشکارترین نابرابریها را اندکی کاهش دهد و راه را به شکلگیری وضعیتی انسانی و قابل قبول برای شهروندان این جوامع هموار کند.
پرسشهایی از ایندست اگر در گذشته چندان اثری نداشت، اکنون در عصر دیجیتال که سطح آگاهی ملتها از اوضاع دنیا دگرگون شده و از استندردهای حکومتداری در سایر کشورهای جهان اطلاع دارند، تاثیرات عمیقی دارد و عواقب آن قابل اغماض نیست. مردم چیز زیادی نمیخواهند. خواسته ملتها رفاه، آزادی، برابری و عدالت است. اگر دولتها به جای جدی گرفتن این خواسته، به بازیهای گذشته ادامه بدهند و با حمایت از گروههای افراطی تلاش کنند اذهان را برای مدتی از موضوعات اصلی منحرف کنند، در بلندمدت از مهار اوضاع عاجز شده و گور خود را به دست خود خواهند کند. باید پرونده حمایت از گروههای افراطی برای همیشه در این منطقه بسته شود و راهی به همگرایی میان اقوام و ملیتها گشوده شود و تبعیض و نابرابری بر هر پایهای که بنا شده باشد به گورستان تاریخ فرستاده شود. ملتها در فضای عدالت و آزادی به شکوفایی میرسند و منطقه نیز از این راه به ثبات و ترقی خواهد رسید. این به سود همه است.