نظام دانشگاهی و تحصیلات عالی یکی از نمودهای مهم دوران مدرن است که عرصههای تخصصی را از هم جدا ساخته، روشهای پژوهش درخور هر رشته را نشان داده و راه تولید معرفت راستین و قابل اعتماد را بهشکل روشمند آن هموار کرده است. رسالت اصلی دانشگاه، تولید دانشی است که درخور این زمانه باشد، و این کار هنگامی امکانپذیر میشود که با فراوردهای معرفتی پیشین برخورد نقادانه انجام یابد. اندیشههای قالبی افرازشده در زمانههای گذشته، هرچند سبب نوعی پیوستهگی و استمرار میشوند، اما میتوانند به اسارت ذهن انجامیده و مانع پویایی آن شوند. دانشگاه جایی است که امکان آزاد اندیشیدن یا دستکم تمرین آن را فراهم میآورد تا ذهن از قیدوبند قالبهایی که نسلهای گذشته متناسب با افق زمانه خود ساختهاند، رهایی یابد. از این طریق است که اندیشههای نو جرقه میزنند و دانشهای نو پا به هستی میگذارند و چرخ دانش به چرخش میافتد. تنها با دانش بهروزشده، پویا و امروزی است که میتوان مشکلات این زمانه را شناسایی کرد و برای آن چارهای موثر یافت. از اینجاست که نقش دانشگاه در گشودن گرهی از زندهگی امروزی انسانها اهمیت خاص پیدا میکند.
دانشگاه با توصیفی که گفته شد، کاملا مسیری متفاوت با مدارس کلاسیک را در پیش دارد، بهویژه مدارس دینی؛ زیرا رسالتی که مدارس برای خود تعریف میکنند، نه تولید دانش است و نه کشف حقیقت و نه پرسشگری نقادانه. پیشفرض رایج در مدارس این است که همه حقایق اساسی درباره انسان و جهان از پیش کشف شده و ما از کشف آنها بینیاز شدهایم و تنها کاری که باید بکنیم، خواندن آثار آنان و یا حداکثر بازتولید آن در کسوتی امروزی است. از این رو نوآوری در منطق مدارس مترادف با بدعت سیئه تلقی میشود و تجدید به نوسازی شکل و شمایل ظاهری تقلیل مییابد. از آن مهمتر این است که مدارس کاری به مشکلات جامعه و بهبود زندهگی مردم ندارند و تمرکز خود را بر پاسداری از اعتقادات و باورهایی گذاشتهاند که از نیاکانشان به میراث رسیده است. اساسا در مدارس درد و ر رنجهای اینجهانی مردم مانند گرسنه بودن فقرا، محرومیت شهروندان از خدمات اساسی، نابرابری میان ساکنان یک سرزمین، عقبماندهگی در صنعت، فرسودهگی نظام اداری، تخریب محیط زیست، عدم استفاده بهینه از منابع طبیعی، عدم توازن در واردات و صادرات و مشکلاتی از ایندست، مایه رنج و نگرانی نیست، بلکه همه اندوه و ماتم بر پایه ضعیف شدن ایمان، سستی دیانت، کمرنگ شدن عبادتها، از رونق افتادن مراسم آیینی، پایین آمدن جایگاه رجال دین و کاهش کمکهای خیریه به نهادهای مذهبی میچرخد.
اکنون که افغانستان از سوی رجال مدرسه اشغال شده و دانشگاه به تسخیر ملاها درآمده است، نظام تحصیلات عالی افغانستان در حال جان دادن است؛ زیرا تلاش گروه حاکم به این است که منطق مدرسه را بر دانشگاه بقبولاند و دانشگاهیان را به تبعیت از دشمنان دانشگاه وابدارد. دشمنی اهالی مدرسه با دانشگاه از امروز نیست و داستانی درازدامن است؛ زیرا رجال دین از طرح پرسش میهراسند و هر گونه نقادی را به معنای تشکیک در عقیده و ایمان تلقی میکنند و از این رو با نهادی که کارش پرسشگری است، میانه ستیز و نبرد دارند. ملایانی که اکنون رهبری گروه طالبان را به دست دارند، احساس میکنند که حریف دیرینه خود را بر زمین افکنده و زانو بر گلوگاهش نهادهاند تا او را به تسلیم وادارند. آنان میخواهند دانشگاه را به معبدی زیر سیطره کاهنان تبدیل کنند تا به جای پرسیدن و اندیشیدن، به تکرار اوراد و منترهای مورد نظر این گروه بسنده کند.
دانشگاهی که زیر سیطره ایدیولوژیهای بنیادگرایانه قرار بگیرد، نمیتواند به تولید علم بپردازد و حتا نمیتواند به دغدغهها و نگرانیهای روزمره مردم توجهی نشان بدهد و دانش را در خدمت حل مشکلات زندهگی بگذارد، بلکه دانش و اندیشه ابزاری میشود در خدمت پاسداری از باورهای یک گروه و توجیه آنها برای ترویج و تزریقشان در بدنه جامعه. تجربه همه نظامهای ایدیولوژیک نشان میدهد که منطق علم را فروشکسته و نهادهای علمی را به خدمتکاران بیمزد و منت ایدیولوژیها و سلطههای برآمده از این ایدیولوژیها تبدیل کردهاند. در آن صورت از دانشگاه اسمش میماند و از دانش کلیشهای بیجان و بیاثر.
طالبان در ماههای اخیر از هزاران ملای ناآشنا با الفبای کار اکادیمیک، امتحان نمایشی گرفتند و به آنان مدارک و القاب دانشگاهی دادند. این نشان میدهد که ناکارآمدی القاب و عناوین مدرسی برای خودشان نیز محرز شده است و تصور میکنند که قرار دادن کسی با لقب ملا و مفتی و شیخ الحدیث بر مسند یک نهاد اکادیمیک، تا چه پیمانه مضحک و بیمعناست و نمیتوان هیچ توجیهی برای آن یافت، دقیقا مانند اعطای لقب جنرال نظامی به ملایی که از یک مدرسه فارغالتحصیل شده و یک روز در نهادی نظامی آموزش ندیده است. پناه بردن ملاهای طالبانی به القاب اکادیمیک و سرقت آنها که در اصطلاح ملایان انتحال گفته میشود، افزون بر اینکه دزدی و دستبرد زدن به ملکیتهای معنوی و سرمایههای ارزشی جامعه است، همزمان نشاندهنده عدم اعتماد به نفس این گروه به تواناییهای علمی خودشان است، و اعترافی غیرمستقیم به این حقیقت است که یک ملا به صرف دانش ملایی خود شایستهگی قرار گرفتن در مراکز و مناصب اکادیمیک را ندارد و اگر بخواهد راهی به غصب آن پیدا کند، دستکم باید مدرکی جعلی و لقبی دروغین برای خود بسازد تا بتواند در آن جایگاه قرار بگیرد.
پیش از این نیز وضعیت دانشگاههای افغانستان، در اثر سالها جنگ که به فرار مغزها و مهاجرت کدرها انجامیده بود، تعریف چندانی نداشت و سطح تولید علم و معرفت در آن به هیچ روی در حدی نبود که از محیطهای دانشگاهی توقع میرود، اما دستکم زیرساختهای اولیه یک نظام اکادیمیک را داشت و بالقوه میتوانست زمینه حیات دانشگاهی را در آینده فراهم آورد. اکنون با تسلط طالبان بر این نهاد مهم، یکی دیگر از حلقههای تخریب بر این زنجیره افزوده میشود و زنگ خطری را به صدا درمیآورد که آینده علم و اندیشه را در این سرزمین تیرهوتار نشان میدهد. اگر طالبان افراد وابسته به خود را با القاب و مدارک جعلیشان بر سرتاسر دانشگاههای افغانستان تحمیل کنند، فاتحه نهادهای اکادیمیک خوانده شده و جز نعش بیجانی از دانشگاه باقی نخواهد ماند.
هنگامی که جامعه فاقد نهادهای اکادیمیک است، اندیشیدن به مشکلات عینی مردم و جستوجوی چاره برای آنها ناممکن میشود؛ زیرا اساسا اندیشیدن ناممکن میشود. در جایی که اندیشه به امری ممتنع تبدیل شود، باید مشکلات جامعه را به دعاخوانها، جادوگران و مدعیان غیبگویی وانهاد و اجازه داد که کشتی بهگردابافتاده یک سرزمین بداقبال بیشتر در کام گرداب فرو رود تا کاملا غرق شود. باید به کمک دانشگاه شتافت و آن را از هجوم دشمنان کینهتوز آن رهایی داد و از این راه جامعه را از غرق شدن دایمی نجات بخشید.