مثبتاندیشترین انسانها هم وقتی به اتفاقاتی که در قلمرو طالبان جریان دارد نگاه میکنند نمیتوانند منکر فجایع و مصائبی که جریان دارد شوند. رژیم طالبان یکی از عقبگراترین و تاریکاندیشترین رژیمها در روی زمین است. رویکرد تنگنظرانه و ستیزهجویانه این رژیم نسبت به حقوق بشر و حقوق و آزادیهای عمومی زنان و مردان، اسباب حیرت ناظران را فراهم آورده است. قرائت مورد حمایت این رژیم از متون دینی، قرائت انزجارآور و ضدانسانی است. شیوه حکمرانی گروه طالبان، زندهگی را به کام بسیاری از مردم افغانستان، ناگوار ساخته و از این جهت از زمان بازگشت دوباره طالبان، فرار از کشور شتاب بیسابقه یافته است. ناامیدی از آینده زندهگی را به کابوسی برای شمار زیادی از مردم که در زیر سلطه طالبان زندهگی میکنند تبدیل کرده است. با وجود اینهمه، موضوعی که تعجبآور و نگرانکننده است این است که لایههایی از جامعه هنوز هم نسبت به طالبان خوشبینند و شیوه حکومتداری اینان را میپسندند و آرزوی دوام حاکمیتشان را دارند. طبعاً برخی افراد از روی انگیزههای ایدیولوژیک یا قومی از طالبان حمایت میکنند، اما انکار نمیتوان کرد که شماری از افراد در میان سایر لایههای جامعه که بیشتر آنها از اقشار کمدرآمد جامعه به شمار میروند نیز کموبیش حامی طالبان هستند. قراین حکایتگر آن است که این افراد با رضا و رغبت خود و بدون اکراه و اجبار به اظهار نظر به نفع طالبان میپردازند. سوالی که در ذهن متبادر میشود این است که چرا در میان لایههای محرومتر و عقبنگهداشتهشدهتر جامعه طرفداری از طالبان، در قیاس به دیگر لایههای اجتماعی، بیشتر است؟
میدانیم که برای بقای حکومتها در کنار عوامل متعدد دیگر، حمایت دستکم حصهای از مردم لازم است. جالب اینجاست که در مورد طالبان، علاوه بر حمایت اعضای طالبان از حاکمیت این گروه، افرادی هم از حکومت آنها پشتیبانی میکنند که به نظر میرسد از قربانیان وضع موجودند و نظام ارزشیای که طالبان در پی استحکام آنند نه تنها وضع آنان را بهبود نمیبخشد بلکه بدتر هم میکند. در مناطق دیگر جهان هم گاهی دیده شده که طبقات محروم و اقلیتهای زیر فشار بیشتر از اقشار و لایههای مرفه و بهرهمند جامعه، از نظامهای اجتماعی ناعادلانه پشتیبانی میکنند و این نظامها را مبتنی بر عدل و انصاف میشمارند. در وهله اول چنین اتفاقی غیرمنطقی به نظر میرسد، اما وقتی پدیدهای را که در روانشناسی اجتماعی از آن سخن زده شده، بشناسیم، درک میکنیم که این حالت، منطقی و قابل درک و توجیه است.
در روانشناسی اجتماعی از اصطلاحی بهنام «توجیه سیستمی» یاد میشود. تا کنون بحثها و مناقشات فراوانی در این زمینه صورت گرفته است. براساس این مفهوم، شماری از افراد در جامعه از نظر روانی و اجتماعی تمایل دارند وضع موجود را خوب، عادلانه و مطلوب نشان دهند، حال آنکه شاید هیچ نفعی از وضع موجود عاید آنها نشود. میگویند که در زمان جنگهای داخلی امریکا، هزاران سرباز جان خود را در راه دفاع از سیستم بردهداری فدا کردند، در حالی که خود هیچ بهرهای از این سیستم نمیبردند و اصلاً برده نداشتند. آنها به این علت از سیستم بردهداری دفاع میکردند که گرفتار خطای شناختی شده بودند و بردهداری را بخش تجزیهناپذیر از سیستم اقتصادی ایالتهای جنوبی امریکا میپنداشتند.
در مورد اینکه چرا آدمها دچار سوگیری توجیه سیستمی میشوند حتا در شرایطی که نظام حاکم یا قوانین با منافع آنها در تعارض قرار دارد، نظرات متفاوتی وجود دارد. بدون شک قسمتی از عوامل برمیگردد به عوامل روانی. ظاهراً تصورات و عقایدی که سیستم موجود را توجیه میکند، عملکرد تسکیندهنده دارد و به فرد اطمینان خاطر میدهد که وضع موجود به سودش هست و موقعیتی که در آن قرار دارد موقعیت مطلوب است، حال آنکه در واقع چنین نیست. او با این کار میکوشد اضطراب و احساس گناه را از خود دور کند. روانشناسان معتقدند که انسانها به صورت ذاتی تمایل به حفظ وضع موجود دارند و این مسأله نیز میتواند در تمایل افراد به توجیه نظام مطلوب کمک کند.
در خصوص طالبان، مسأله دیگری نیز وجود دارد و نباید از آن غفلت کرد. طالبان بهنام دین و شریعت و خدا بر مردم حکمروایی میکنند. از زمان شکلگیری این گروه تا کنون، موضوع تطبیق شریعت و اجرای حدود الاهی یکی از شعارهای اصلی این گروه را تشکیل میداده است. در این سالها، رهبر این گروه نیز پیوسته از ضرورت تطبیق شریعت خدا سخن میزند و در برابر خواستهای جامعه جهانی بیاعتنایی میکند. طرح شعار تطبیق شریعت و قوانین خدا در جامعه افغانستان، جذابیت دارد و عدهای را میتواند به سوی این گروه سوق دهد. به علت آنکه آموزش و سواد در کشور نهادینه نشده و قوام نیافته و همچنین آگاهی و تفکر انتقادی در میان لایههای مختلف جامعه رواج نیافته است، افرادی که سخن از خدا و دین او میزنند به آسانی قادر میشوند مردم را بفریبند و گرویده خود سازند. تودهها به آن اندازه از آگاهی و شناخت نرسیدهاند که بتوانند خودشان حرفهای درست را از نادرست جدا کنند. اصلاً مردمی که شب و روز خود را صرف یافتن لقمهنانی میسازند، فرصتی برای فکر کردن در صحت و سقم ادعاهای طالبان ندارند. از جهت دیگر، مخالفان طالبان نیز حتا اگر در خارج از کشور بهسر میبرند جرأت نمیکنند گفتمان دینی طالبان را مورد نقد و بازبینی قرار دهند، چرا که از اینکه مورد تکفیر قرار گیرند میترسند. این است که میدان وسیعی به دست طالبان افتاده تا با هیجان بیشتر از اسلام و شریعت بگویند و خود را مالک انحصاری دین جا بزنند، هرچند برداشتهایشان از دین به حدی کهنه و فرسوده و منسوخ باشد که اعتراض مهمترین مراکز دینی در جهان اسلام را برانگیزد. ریشهدار بودن عقاید دینی در میان مردم، زمینه را برای شارلاتانها فراهم میسازد تا با سوءاستفاده از احساسات و عقاید تودهها، آنان را اغفال کنند و بر شانههایشان سوار شوند.
نارضایتی از نظام طالبان در داخل کشور گسترده است. محدودیتهایی که طالبان بر زنان و جوانان وضع کردهاند، جامعه را به ستوه آورده است. اوضاع دشوار اقتصادی نیز رنج مردم را مضاعف کرده است. با اینحال، این نکته را نمیتوان کتمان کرد که قسمت قابل توجهی از مردم، نسبت به رژیم طالبان خوشبینی دارند و از وضع موجود دفاع میکنند و آن را ایدهآل میدانند. رهبران طالبان یاد گرفتهاند با وجود خرابیهایی که به بار آوردهاند، از احساسات مردم به نفع تحکیم حاکمیت خود بهره ببرند. تا زمانی که سواد و آگاهی در میان لایههای مختلف جامعه تکثیر نشود و تودهها با حقوق خود بهطور کامل آشنا نشوند، ممکن است نظام ناعادلانهای که طالبان بهوجود آوردهاند دچار زوال و فروپاشی نشود. رهبران طالبان روی جهل و ناآگاهی مردم حساب باز کردهاند و آن را موتور محرکه ماشین دیکتاتوری خود میدانند. عجیب نیست که این گروه از همان روزهای اول بازگشت دوباره، اقدامات مقتضی را انجام میدهند تا دانش و آگاهی را محدود کنند و به جای آن، آگاهی باژگونه و ایدیولوژی مورد نظر خود را رواج دهند. اگر عموم مردم به آگاهی برسند زمینه برای شکستن حصارهای ذهنی و روانیشان فراهم میشود و یارای آن را مییابند زنجیرهایی را که دستوپایشان را از حرکت بازمانده، پاره کنند.