بخش اول: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ کسب استقلال
بخش دوم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ به قدرت رسیدن امیر دهقان و بیسواد
بخش سوم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ استبداد خاندان یحیا
بخش چهارم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ دهه دموکراسی
بخش پنجم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ جمهوری اول
بخش ششم
در هفتم ثور/اردیبهشت ۱۳۵۷، افغانستان کودتای دیگر – کودتای نیروهای چپ وفادار به شوروی علیه نخستین جمهوری را تجربه کرد. نیروهای چپگرا که در به قدرت رساندن سردار محمد داوودخان نقش اساسی داشتند، رییس جمهور داوود را کشتند و به نظام جمهوری او نقطه پایان گذاشتند. فردای کودتا، شورای نظامی – انقلابی رهبری کشور را به دست گرفت. سرهنگ/جنرال عبدالقادر که در دوران ببرک کارمل وزیر دفاع افغانستان شد و اسلم وطنجار که بعدها به مقامهای وزیر مخابرات، وزیر داخله و وزیر دفاع رسید، در رأس شورای نظامی و انقلابی بودند. اما حفیظ الله امین، مرد شماره دوم و مسوول بخش نظامی گروه خلق فرماندهی اصلی را در اختیار داشت. در هنگام کودتا که رهبران حزب دموکراتیک خلق، آن را انقلاب طبقه کارگر افغانستان میخواندند، رهبران اصلی حزب چون ترهکی در زندان به سر میبردند. (طنین، 1384: 331)
کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ به رهبری مارکسیست – لینینستهای طرفدار شوروی، به سنت حکومتداری، زعامت و کشمکشهای خاندان محمدزایی که مدت دو سده ادامه داشت، پایان داد. میتوان گفت که کودتای هفت ثور توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان یکی از تأثيرگذارترین رویدادهای تاریخ معاصر افغانستان است و هیچ رویداد دیگری مثل آن افغانستان را دگرگون نکرده است. رژیم تازه کمونیستی، مناسبات حاکم بر افغانستان را (حداقل در شهرهای بزرگ) دگرگون کرد. اما این رژیم برآمده از کودتا به دلیل سبکسری عدهای از رهبران حزب دموکراتیک خلق، نتوانست فضای آرام سیاسی و اجتماعی را در سراسر کشور برقرار سازد. حزب در روزهای اول پیروزی با سنت حاکم در افغانستان همچون شی بیهودهای که باید در دیگدان سوزانده شود، برخورد کرد. رژيم جدید همهچیز را سرخ میخواست. برای همین میزها، چوکیها، بیرق، تربیونها و حتا جادهها را سرخ کرده بود و این عمل مردم را در حیرت انداخته بود. مردم در همان روزهای اول بر هر چه سرخ بود، لعنت میفرستادند. (عظیمی، 1378: 171)
کودتای ۵۷ در همان روزهای اول با مخالفت درون حزبی و بیرون حزبی مواجه شد. جنرال عبدالقادر که بعدها وزیر دفاع حکومت ببرک کارمل شد، یکی از نظامیان مورد اعتماد سردار داوودخان بود. او در کودتای ۱۳۵۲ با سردار داوود همکاری کرده بود. برای همین، سردار داوود او را مسوول قوای هوایی کشور تعیین کرد. اما او در سال ۱۳۵۷ رهبری کودتا علیه داوودخان را نیز بر عهده داشت. او در کتاب خاطراتش تذکر میدهد که در بیستوچهار ساعت بعد از کودتا علیه داوودخان به این نتیجه رسیدم که مرتکب خطا و خیانت به کشور شدهام و بنا بر همین ملحوظ میخواستم رهبران حزب دموکراتیک خلق را دستگیر کنم و از بین ببرم. او از ۷ تا ۱۲ ثور ۱۳۵۷ کشور را رهبری و مدیریت کرد. جنرال عبدالقادر بعد از مدتی قدرت را به ترهکی و امین تسلیم داد. اما هراس امین و ترهکی از دوباره کودتا کردن او همچنان پابرجا بود. او چند روز بعد از آنکه قدرت را به ترهکی واگذار کرد، به دستور ترهکی و حفیظ الله امین به جرم کودتا علیه حکومت تازه روی کار آمده حزب دموکراتیک خلق افغانستان تا دوران به قدرت رسیدن ببرک کارمل زندانی شد.
در شروع پیروزی کودتای هفت ثور ۱۳۵۷، سیاست دولت اتحاد جماهیر شوروی حمایت از کودتاچیان و نظام آنان بود؛ البته بدون مداخله مستقیم. زیرا به رغم تقاضاهای مکرر اعضای حزب دموکراتیک خلق از اتحاد جماهیر شوروی برای حضور مستقیم در افغانستان و حفظ دستآوردها، دولت شوروی از حضور مستقیمش به تکرار امتناع ورزیده بود. سیاست دولت اتحاد جماهیر شوروی تا دوران ببرک کارمل این بود که نظام برآمده از کودتا و حکومت جدید کمونیستی سر پا نگه داشته شود و با این کار در نظر داشت افغانستان را در زمره کشورهای سوسیالیستی قرار بدهد. در این دوره، اتحاد جماهیر شوروی در زمینههای اعزام کارشناسان نظامی برای راهنمایی افسران ارتش، ارسال کمکهای نظامی، تسلیحاتی و مالی برای دولت کابل، راهنمای سیاسی رهبران در زمینههای سیاست داخلی و خارجی و فشار وارد کردن بر کشورهای همسایه افغانستان، به ویژه پاکستان محدود بود. (رحیمی، 1396: 213، 214)
تحولات پس از کودتا، از جمله کودتای حفیظ الله امین علیه ترهکی و سرکوب مخالفان از جمله پرچمیها، دولت شوروی را وادار به مداخله حضوری و نظامی در افغانستان ساخت. به قدرت رسیدن حفیظ الله امین روسها را نسبت به منافعشان در منطقه نگران ساخته بود. برای همین، ارتش اتحاد جماهیر شوروی در ۲۷ دسامبر سال ۱۹۷۹وارد خاک افغانستان شد. نیروهای شوروی حفیظ الله امین را کشتند و ببرک کارمل را به جای آن به قدرت رساندند. (همان، ۲۱۵)
شیوه سیاستورزی این حزب باعث شد که مقاومت سراسری علیه «کمونیسم و بیخدایی» شکل بگیرد. همچنان، اعلام وفاداری این حزب به اردوگاه سوسیالیسم و تبعیت بیچونوچرا آن از سیاست شوروی باعث شد که اردوگاه غرب، به خصوص ایالات متحده امریکا و کشورهای اسلامی با پول و سلاح به کمک دشمنان آن، یعنی مجاهدین متشکل از گروههای داخلی و خارجی بیایند.
قانون اساسی رژیم کمونیستی از جامعه دموکراتیک، از دولت ضامن منافع طبقه کارگر، از حمایت و تطبیق اعلامیه جهانی حقوق بشر و برابری انسانها دفاع میکرد. در ماده چهارم قانون اساسی حکومت که در دوره ببرک کارمل تسوید و توشیح شد، آمده است: «حزب دموکراتیک خلق افغانستان، حزب طبقه کارگر و تمام زحمتکشان کشور، نیروی رهبری کننده و سوق دهنده جامعه و دولت بوده، بیانگر اراده و منافع کارگران، دهقانان، روشنفکران، تمام زحمتکشان و نیروهای ملی و دموکراتیک و مدافع ثابت قدم منافع واقعی تمام خلقهای ساکن وطن واحد افغانستان میباشد.» در ماده پنجم قانون اساسی، رعایت دین اسلام و آزادی اجرای مراسم مذهبی مردم تضمین شده بود. اما در بند سوم همین ماده تصریح شده است که هیچ یک از اتباع کشور حق ندارد از دین به مقصد تبلیغ ضد منافع ملی استفاده کند. در بند چهار ماده چهارم از مساعدت دولت به روحانیون وطنپرست سخن رفته است. (قوانین اساسی افغانستان، ۲۴۳) اما ماده یازدهم قانون اساسی بر دوستی و همکاری همهجانبه با اتحاد شوروی و سایر ممالک سوسیالیستی بر اصل همبستهگی انترناسیونالیستی تأکید کرده بود. (همان، ۲۴۸)
در همان روزهای نخست کودتا، مخالفان حزب دموکراتیک خلق قیام عمومی راه انداختند. در سال ۱۹۷۹ رژیم کمونیستی خودش را مواجه با جنگ و شکست میدید. در همان سال، رژيم کنترل خودش را در تمام قلمرو مجاهدین از دست داده بود و تقریباً ۵۰ درصد نیروهای ارتش ترک وظیفه کرده بودند و با سلاح و تجهیزاتشان به مجاهدین پیوسته بودند. بیشتر از ۴۰۰۰۰ مجاهد از خاک پاکستان در درون افغانستان با ارتش رژیم میجنگیدند که این معادل تمام سربازان رژيم کابل بود. اوضاع داشت از کنترل دولت خارج میشد که اردوی نمبر ۴۰ شوروی با ۷۵۰۰۰ سرباز از زمین و هوا وارد افغانستان شد. (صیقل، ۱۳۹۴: ۳۹۷) تعداد مشاوران شوروی در سال ۱۹۷۹ به ۲۰۰۰ نفر میرسید. این مشاوران در تمام واحدهای نظامی ارتش جابهجا و تصمیمگیرنده اصلی امور بودند. (صیقل، ۳۹۲)
بعد از پیروزی کودتا و قدرت گرفتن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، رژیم کابل با برژنف «پیمان دوستی» عقد کرد. اصل چهارم پیمان دوستی میان ترهکی و برژنف متعهد به همکاریهای نظامی بود. برای همین، در فردای عقد پیمان دوستی، شوروی فرستادن تجهیزات نظامی و مشاوران سیاسیاش را آغاز کرد.
به باور امین صیقل، تجاوز شوروی به افغانستان به دنبال یک دوره طولانی از فعالیت و مداخلات روسها در افغانستان رخ داده است. زمینه حضور روسها در افغانستان براساس یک سلسله تحولات غیرقابل پیشبینی و اقدامات نادرست رهبران افغانستان فراهم شده بود. خطر تعویض شدن رژيم کابل به یک رژیم اسلامی در اثر کارها و سیاستهای ناشیانه حفیظ الله امین که نتیجه افتادن افغانستان در مسیر کشورهای عربی و غربی بوده، شوروی را وادار به تهاجم به افغانستان کرده است. (همان، ۴۰۱)
اما یعقوب ابراهیمی در نوشتهای زیر عنوان «تهاجم شوروی به افغانستان و رویای رسیدن به آبهای گرم؛ دو پدیده بیربط» این عوامل را در تهاجم شوروی به افغانستان وارد میداند: دکترین برژنف، نگرانیهای امنیتی، هراس از پاکستان و ایران، نگرانی از گسترش نفوذ چین، نگرانی از بلندپروازیهای امریکا و شدت تحولات در داخل افغانستان. به باور آقای یعقوبی «…حمله ارتش سرخ به افغانستان به طور محض ناشی از نگرانیها و اولویتهای استراتژیک مسکو در پرتو پراگماتیسم سیاسی حاکم در دولت برژنف بوده، رویاهای تاریخی و حتا ایدیولوژيک در آن نقش چندانی نداشت… نگرانیهای استراتژیک و امنیتی شوروی از تحولات منطقهای و بینالمللی و همچنان تعهدات مسکو به کشورهای همسو با شوروی برای حفظ حیثیت اردوگاه سوسیالیسم که در چارچوب دکترین برژنف مطرح شده بود، محرک اصلی پیشروی ارتش سرخ به خاک افغانستان بود.»
براساس این دیدگاه، حمله شوروی به افغانستان یک «تحرک دفاعی» در مقابل تحرکات اردوگاه غرب ارزیابی میشود. زیرا عمدهترین دغدغه و برنامه اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دهه هفتاد حفظ وضع موجود و توازن قدرت بینالمللی بود. اتحاد جماهیر شوروی پیشروی ایالات متحده امریکا در جنوب آسیا، شرق مدیترانه و عربستان را به معنای برهم خوردن توازن قدرت میدانست و برای جبران آن به افغانستان حمله کرد. (نگاه شود به مقاله یعقوب ابراهیمی)
براساس دکترین برژنف که از دید غرب «دکترین تهاجم» خوانده میشود، ارتش سرخ میتوانست از تمام کشورهای کمونیستی زیر نام «دفاع از کمونیسم موجود» دفاع و حراست کند. برژنف در یکی از سخنرانیهایش در ۱۹۶۸ در کنگره پنجم حزب کمونیست شوروی خلاصه دکترین خویش را چنین بیان کرده بود: اگر دشمنان داخلی و خارجی سوسیالیسم فکر کنند که میتوانند حرکت یک کشور به سوی سوسیالیسم را به نفع کاپیتالیسم معکوس سازند و اگر این انگاشت خطری را متوجه سوسیالیسم در کشور خاص سازد، خطر مذکور تنها به عنوان مشکل آن کشور نه، بلکه به عنوان مشکل سراسری سوسیالیستی مورد توجه تمام دولتهای» سوسیالیستی خواهد بود. براساس این دکترین، افغانستان کمونیسم را پذیرفته بود و از اینکه کمونیسم با حیثیت شوروی گره خورده است، افغانستان به زور شوروی تا آخر کمونیست باقی خواهد ماند. در صورتی که خطری این کمونیسم را تهدید کند، شوروی به کمک و حمایت آن خواهد شتافت. در ضمن، کمونیستهای افغانستان الزاماً باید در چنین حالتی از شوروی تقاضای کمک نظامی میکردند. برای همین، حمله به افغانستان و دفاع از کمونیسم موجود در این کشور برای شوروی موضوع حیثیتی و اعتقادی بود. با این هم، حزب دموکراتیک خلق افغانستان نتوانست حاکمیت و قدرتش را حفظ کند.
عبدالوکیل، وزیر خارجه داکتر نجیبالله دلیل فروپاشی رژیم کمونیستی را در دو بُعد – داخلی و خارجی خلاصه میکند. به نظر او، عامل داخلی فروپاشی رژیم مورد حمایت اتحاد جماهیر شوروی، اختلافات درون حزبی، سیاستهای آرمانگرایانه حزب، شیوه نادرست به کاربستن سیاست و مشی مصالحه ملی و اتکای بیحدوحصر حزب بالای یک رهبر به جای اتکا به رهبری جمعی بود. در بُعد خارجی، مداخلات مسلحانه و تجاوز کشورهای خارجی در امور داخلی افغانستان، قطع کمکهای مالی و نظامی اتحاد جماهیر شوروی برای حکومت و رژیم، سازشها و توافقات پنهانی اتحاد جماهیر شوروی با سران مجاهدین و فعالیتهای تخریبی بنین سیوان، نماینده سازمان ملل متحد در امور افغانستان و همکارانش، از عاملهای عمده در فروپاشی جمهوری خلق افغانستان دانسته میشود. (عبدالوکیل، ۱۳۹۵: ۹۵۶، ۹۶۲)
یعقوب ابراهیمی در مقالهای زیر عنوان «دشواری توسعه سیاسی در افغانستان: تقابل دولت مرکزگرا و جامعه مرکزگریز» معتقد است که از کودتای ثور تا سقوط دولت داکتر نجیب، جنگ چهار تغییر عمده را بر مناسبات سیاسی – اجتماعی افغانستان تحمیل کرد. ۱) جنگ بازیگران سنتی افغانستان (خانها و اربابان)، نظام اقتصادی و اجتماعی را که تا قبل از جنگ به هستیشناسی این بازیگران معنا میبخشید، تضعیف کرد.۲) در اثر آن جنگ، جرگه و شوراها که قبلاً نهادهای معتبر تصمیمگیری در افغانستان بودند، جایشان را به قرارگاههای مجاهدین و شورشیانی دادند که از زور و خشونت به عنوان ابزار اصلی کار میگرفتند.۳) نظام اقتصادی روستاهای افغانستان که در آن زمین و زراعت منبع اصلی درآمد و ثروت مردم و دولت بود، در جنگ از بین رفت و جای این اقتصاد را اقتصاد جنگ گرفت که در این اقتصاد «بازارهای سیاه، مالیات بیقاعده، باجگیری، راهگیری و تولید و قاچاق مواد مخدر منابع مهم درآمد بودند.» ۴) در جریان این جنگ ملاها و طلبهها که همیشه وظیفهشان آموزش امور دینی در محلات بود، به عنوان شبکههای سیاسی در سراسر کشور عرض وجود کردند. (ابراهیمی: ۱۳۹۹)
به باور نبی عظیمی، بازندهگان اصلی جنگ با شوروی مردم عام افغانستان بودند. زیرا « کاشانههای ایشان بودند که مملو از مخروبهها و آجر شدهاند، این سرزمینها و کشتزارهای آنها بوده که سوخته، لم یزرع و میلیونها ماین در آن فرش گردیدهاند و بالاخره این شوهران، پدران و پسران آنها بوده که در چنان یک جنگی که باید ربوده میشد، کشته شدند. (عظیمی، ۱۳۷۸: ۳۷۱)
منبعها
- ابراهیمی، یعقوب (۱۳۹۹)، دشواری توسعه سیاسی در افغانستان: تقابل دولت مرکزگرا و جامعه مرکزگریز، روزنامه ۸صبح.
- رحیمی، سردار محمد (۱۳۹۶)، ژئوپلیتیک افغانستان در قرن بیستم، چاپ سوم، کابل، نشر واژه.
- طنین، ظاهر (1384)، افغانستان در قرن بیستم، تهران، انتشارات عرفان.
- صیقل، امین (۱۳۹۴)، افغانستان معاصر: تاریخ مبارزات و بقای یک ملت، ترجمه محمد نعیم مجددی، کابل، انتشارات سعید.
- عظیمی، نبی (۱۳۷۸)، اردو و سیاست، مرکز نشراتی میوند.
- عبدالوکیل (۱۳۹۵)، از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان، جلد دوم، بیجا، انتشارات یوسزاده.
- قوانین اساسی افغانستان (۱۳۸۶)، انتشارات وزارت عدلیه.