فریدریش نیچه در باب اخلاق معتقد به بازنگری در بنیادها بود و از این رو خلاف پیشینیان که اخلاق را به فضایل و رذایل تقسیم میکردند، او به اخلاق سروران و اخلاق بردهگان تقسیم کرد. از نظر او اخلاقی که مایه ضعف و سستی شود و زبونی و تسلیمپذیری را ترویج کند، اخلاق بردهگان است و معادل با آن چیزی است که قدما رذایل اخلاقی میگفتند. او تاکید داشت که باید اخلاق سروران را احیا و ترویج کرد و آن اخلاقی است که مبتنی بر عزت، غرور، اعتماد به نفس و معطوف به قدرت و توانایی باشد. در بستر شرایط اجتماعی افغانستان، شاید این دیدگاه بیشتر از هر چیزی درخور تحلیل و درک ما از وضعیت زنان این کشور باشد. وضعیت رقتباری که زنان افغانستان دارند، زاده ضعیف نگه داشتن آنان است و تا هنگامی که برنامههای راهبردی برای توانمندسازیشان وجود نداشته باشد و این برنامهها با جدیت دنبال و پیاده نشود، تغییری چشمگیر در سرنوشت آنان و سرنوشت این کشور روی نخواهد داد.
آغاز کار از اینجا خواهد بود که ببینیم چه چیزهایی زنان را ضعیف نگاه میدارد. ضعف هر انسان، مرد یا زن، نخست ریشه در ذهن و روان دارد و سپس در شرایط و مناسبات بیرونی. هنگامی که کسی به تواناییهایش واقف نیست، از حقوقش اطلاعی ندارد، از علل و عوامل ضعفش چیزی نمیداند و به وضعیت نامطلوبی که بر وی تحمیل شده است اعتراضی ندارد، او ضعیف میماند، به ناتوانی خو میکند و مصیبت و بدبختی را سرنوشت گریزناپذیر خود میپندارد. بدترین اسارت در زندهگی انسان، اسارت روانی است که او را از درون به زنجیر میکشد و هر گونه آمادهگی برای رهایی و آزادی را از او میرباید و در برابر ناملایمات زندهگی رام و ناتوانش میکند. گام نخست برای توانمندسازی زنان دادن آگاهی و تغییر ذهنیت ایشان است.
برای آنکه زنان به آگاهی لازم برسند، سواد و تحصیل بهترین راه به شمار میرود، هرچند یگانه راه نیست. تاریخ بشر نشان میدهد که آموزش همهگانی پیشینه درازی ندارد و در اغلب مراحل تاریخی مختص طبقات محدودی از فرادستان بوده، و تنها در عصر حاضر امکان یادگیری برای همه فراهم شده است. محدودیت زمینههای تحصیل رسمی در گذشته نمیتوانست مانع آگاهی انسانها شود و بسیاری بودند که حتا بدون تحصیل رسمی به آگاهی اساسی در زندهگی دست مییافتند. برای آگاهی دادن، حتا اگر زمینههای تحصیل رسمی فراهم نباشد، راههای متعدد دیگری وجود دارد، بهویژه در عصر حاضر که افزون بر رادیو و تلویزیون، انترنت و امکانات دیجیتال زمینههای وسیعتری را برای یادگیری فراهم آورده است. با این هم، باید تاکید شود که آموزش رسمی و سیستماتیک حق اساسی زنان است و باید زمینههای آن بیهیچ قید و شرطی مساعد گردد. این نخستین گام برای توانمندسازی زنان است، زیرا دانایی توانایی است.
دانایی واقعی آن است که به توانایی اقتصادی بینجامد و راه خودکفایی را به زنان یاد بدهد. وابستهگی اقتصادی، آشنا نبودن با مهارتهای تولید سرمایه و دور افتادن از چرخه تولید سبب ضعف و آسیبپذیری است، چه برای مردان و چه برای زنان. اگر بخواهیم زنان افغانستان توانمند شوند، باید راههای درآمد داشتن را به آنان یاد بدهیم. باید کمپین گستردهای همراه شعارهای مناسب به راه اندازیم تا جامعه را در این راه بسیج کند. همچنان، باید اتحادیه کارگری زنان تشکیل شود و از حقوق آنان در عرصههای کاری دفاع کند. باید دانش اقتصادی و مهارت این کار را همزمان و یکجا در میان زنان ترویج کرد تا آنان بخشی از چرخه تجارت و تولید باشند. توسعه متوازن جامعه یعنی مشارکت زن و مرد در تولید.
زنان در اکثر کشورها، بهویژه کشورهای توسعهیافته نشان دادهاند که در عرصههای اجتماعی و سیاسی نیز تواناییهایشان کمتر از مردان نیست. امروزه به حد کافی چهرههایی از زنان سیاستمدار را میشناسیم که در رهبری کشورهای خود موفقتر از بسیاری از رهبران مرد بودهاند. در افغانستان نیز بخشی از فرایند توانمندسازی زنان حضور زن در سیاست و اجتماع خواهد بود. باید صدای زن به همان پیمانه شنیده شود که صدای مرد. باید قانون با حضور زنان نوشته شود تا توازن لازم در آن به وجود بیاید. قانونی را که مردان به تنهایی بنویسند، نامتعادل خواهد بود. همان طور که زن و مرد در کلیت زندهگی بشری نقش و حضور مشترک دارند، در ساختن قوانین هم باید چنین مشارکتی حفظ شود تا تبعیض برای همیشه رخت بربندد.
آخرین گام برای توانمندسازی زنان این است که با همه امکانهای دفاع از حقوق خود آشنا شوند و همه تواناییهای لازم برای این کار را پیدا کنند. طبیعی است که زن موجودی خشونتطلب نیست و لطافت طبع و ظرافت روح وی اجازه نمیدهد که دست به رفتارهای ناامنکننده جامعه بزند. اما هنگامی که مبارزات زنان از راههای مسالمتآمیز به جایی نرسد و تلاشهای صلحجویانه آنان با خشونت و سرکوب روبهرو گردد، در آن صورت آنان حق خواهند داشت که برای دفاع از حقوق خود متوسل به نیرو شوند. آنان مجبور خواهند بود که فنون رزمی را فرابگیرند و برای دفاع از کرامت و عزت خود بجنگند. اگر دختران کوبانی در برابر نیروهای داعش دست به سلاح نمیبردند و دوشادوش مردان به سنگرهای گرم نمیرفتند، مانند دختران ایزدی به اسارت گرفته شده و در بازارهای بردهفروشی به تاراج گذاشته میشدند. در افغانستان نیز زنان این کشور اگر ببینند که راه دیگری برای بازیافت حقوقشان نمانده است، یکی از راههای توانمندسازیشان مجهز شدن به این تواناییهاست.
جنبش زنان در افغانستان باید آسیبشناسی شود و تاریخچه آن از این حیث مورد بازخوانی قرار بگیرد که تا کجا توانسته است زنان را از حالت ضعف و آسیبپذیری به سوی قوت و توانمندی عبور بدهد. همچنان، کارنامه احزاب و گروههای سیاسی و اجتماعی باید مورد بازخوانی قرار بگیرد که آیا توانمندسازی زنان در برنامههایشان جایی داشته است یا نه. قوانین و لوایح رسمی در کشور نیز باید مورد بازنگری قرار بگیرد تا از آنچه ضعف و آسیبپذیری زنان را در پی دارد، پاکسازی گردد. باید فرهنگ مردسالارانه را به فرهنگی انسانسالارانه تبدیل کرد که انسانیت بیقیدوشرط مبنای کرامت، عزت و حقوق شهروندان باشد، نه اموری ثانوی مانند ذکورت و انوثت. زن باید حق داشته باشد که در مقام رهبری جامعه قرار بگیرد و سکاندار سرنوشت جمعی باشد. بسیاری میپرسند و پرسشی به جا نیز هست، که اگر رهبری جهان در دست زنان میبود، آیا ما جهان بهتری نداشتیم؟ دستکم این را میدانیم که زنان توانمند دنیای بهتری خواهند ساخت.