صدایش در گلو گیر کرده است. نوای آن مدتهاست که آهنگ ندارد و به گوش مردم تالقان نمیرسد. با طلوع خورشید شهر تالقان که از یک بامداد دیگر به اهالی آنجا خبر میداد و کوکبهاش را در آن شهر میگستراند، صدای او نیز پیشاپیش خبر آمدآمد یک آغاز دیگر را از قریهای به قریهای، از خانهای به خانهای و از صحرایی به دشتی به گوش مردم میرساند و با گویندهگی برنامه زیبای «صبح با مردم» مهمان خانهها بود. فریده با آن برنامه پس از سالها زحمت در دل مردم جا خوش کرده بود. مردم در کنار آنکه با تنظیم فریکونسی رادیوها خبرهای خوش و ناخوش را میشنیدند، صدای او را نیز از آن دریچه دنبال میکردند. اما پس از حاکمیت طالبان صدای او برای همیشه از رادیوهای مردم اهالی منطقه تالقان خاموش شده است. صدایی که از پس رادیوها بلند بود و فریکونسی آن در هر سوی تالقان دنبال میشد، مدتهاست که نوای آن روح دیگر، جان دیگر و روز دیگر به اهالی آن دیار نبخشیده است. او را به جرم زن بودن از محل کارش که سالهای عمرش را در آن سپری کرده بود، راندهاند. او برای ایجاد برنامههای مختلف اجتماعی و تفریحی به هدف شاد کردن دل اهالی خسته از جنگ منطقه، بهخصوص برای بلند کردن صدای زنان، از جانش مایه گذاشته بود. اکنون او همانند بسیاری از خانمهای افغان از حق کار محروم است و روزهایش را در حسرت لحظات خوب ازدسترفته شام میکند.
فریده بیستوسهساله، کودکی، نوجوانی و جوانیاش را در تخار سپری کرده است. او در این ولایت چشم به جهان گشوده و قد برافراشته است. تخار برای او روزهای خوش و ناخوش زیادی را رقم زده است. در اینجا بارها به زمین خورده و با تکیه بر شانه استوار پدر، بار دیگر برخاسته است. فریده در تالقان یادگیری علم را از الفبا شروع کرده و تا ختم مقطع لیسانس پیش رفته است. او دانشآموخته رشته زبان و ادبیات فارسی دری است؛ رشتهای که او آن را از ایام کودکی دوست داشت. فریده از جمله دختران خوشبخت روزگارش است که در میان دیگر دختران قریه با حمایت پدر درس خواند و وارد حرفه خبرنگاری شد؛ اما او نیز همانند بسیاری از زنان مبارز افغان در این راه بهایی را پرداخته است.
فریده از هنگامی که خود را شناخته بود، همانند بسیاری از دختران قریهاش در کارهای پرمشقت روستا با مادرش سهیم بود و یگانه دستیار مادرش در اجرای کارها بود. دختران روستای آنها به رسم دیرینهشان از هنگام شناخت خود باید در کنار مادر، کارهای خانه را یاد میگرفتند. نان پختن، دوشیدن، دستدوزی و دامداری جزو کارهای زنانه است که هر دختر تالقانی باید قبل از ازدواج آنان را کامل یاد بگیرد تا خانوادهها آنان را با دل جمع به خانه شوهر بفرستند. یکی از آرزوهای مشترک خانوادهها در آنجا، به ازدواج دادن دخترانشان با نام نیک بوده است. دختران نیز با این رسم دیرینه خو گرفته بودند و کسی به جز این سرنوشت، پایان دیگری نداشت. معیار باارزش بودن و دختر خوب بودن، اطاعت از دستور دیگران، شرم داشتن، ساکت بودن و سربهزیر بودن دانسته میشد. دختر خوب و باحیا کسی بود که تن به خواستهای بزرگانشان میداد و خود حق انتخاب چگونهگی سرنوشتش را نداشت، اما تعداد اندکی همانند فریده نیز در میان دختران تالقانی بودند که در پی تغییر سرنوشت خویش پا آنسوتر گذاشته بودند.
فریده با اینکه در کارهای خانه به مادرش یاری میرساند و یک دستش به آن کارها مصروف بود، دست دیگرش در لای کتاب و قلم بود. با اینکه والدینش در ابتدا با درس خواندن و مکتب رفتن او مخالف بودند، اما شوق و علاقه فریده آنان را وامیدارد تا دخترش را به مکتب بفرستند. یکی از دغدغههای والدین او نیز همانند بسیاری از اهالی روستا، ازدواج دخترش با نام نیک بود؛ اما فریده از آوان کودکی به چیزی دیگر میاندیشید. به جای دستدوزی و گرفتن سوزن، دوست داشت قلم بردارد و بنویسد. به جای نان پختن، دوست داشت بیشتر وقتش را در کنار معلمش در مکتب بگذراند و به جای اشتراک در محفلهای زنانه، دوست داشت در تنهایی کتابهای داستان مطالعه کند. این خصوصیتها او را از دیگران متمایز میکرد و پدرش را بیشتر متوجه دختر درسخوانش میکرد.
فریده از صنف هفت شروع به خواندن و سرودن شعر کرد و همواره دوست داشت شعرهایش مخاطب داشته باشد. از سویی، میخواست کسی در میان هیاهوی زمان تشویق شود. او محتاج یک روزنه برای ادامه کار بود تا بهتر و بیشتر بدرخشد. از میان همه، پدرش را مییابد تا به شعرهایش گوش دهد. فریده مخاطب خاص شعرهایش را مییابد و پس از آن همواره دلنوشتههایش را به گوش پدر میخواند و پدر نیز متوجه استعداد و سختکوشیهای دخترش میشود. دنیای شعر و سرودن آن برای پدر و گاه در صف مکتب، باعث میشود که عدهای از دوستانش به او پیشنهاد دهند تا راه دیگری برای یافتن مخاطب بیشتر جستوجو کند. او پس از جستوجو، سری به دنیای رسانه میزند و اولین بار با موج رادیو برخورد میکند.
آن زمان رادیو در روستای تالقان یکی از بهترین و پرکاربردترین رسانهها در میان مردم بود و خواندن شعر و به نشر رسیدن یکی از شعرهای فریده در برنامههای رادیویی، رویای او شده بود. از آن طریق میتوانست مخاطبان شعرهای خود را بیشتر از پیش کند. تماس گرفتن با رادیو و خواندن شعر در آنجا اما کار سادهای نبود. بعد از تماس گرفتن او، همه میدانستند که فریده در رادیو شعر میخواند و صدایش را همه میشنوند. این کار، خلاف خواست اهالی روستا و خانوادهاش بود. با این هم فریده دلش را به دریا میزند و این خواست را با پدرش در میان میگذارد. پدرش ابتدا مخالفت میکند و این کار را ننگی برای خود و اعضای خانودهاش میپندارد، اما اصرار و شوق دخترش او را وامیدارد تا به فریده اجازه دهد. او با یکی از برنامههای رادیویی تماس گیرد و شعرهایش را میخواند. فریده میگوید: «وقتی برنامه شروع میشد، پدرم موبایل خود را برایم میداد و میگفت بیا دخترم که برنامهات شروع شده، اما مادرم همیشه مخالفت میکرد و میگفت نباید به رادیو زنگ بزنم.»
شعر خواندن فریده در برنامههای رادیویی و عادت کردن مردم به صدای او، دریچهای برای آغاز کار رسانهایاش میشود. پس از بارها شعر خواندن، او خود را هر روز در محیط رسانه مییابد. آنجاست که فکر میکند یگانه راه پیشرفت او، ورود به دنیای رسانه است. میگوید: «خیلی علاقه داشتم در رادیو گویندهگی کنم و خود را هر روز در همان محیط تصور میکردم و کار با رسانه یگانه آرزویم شده بود.» اما فریده میدانست که این خواسته هرگز از سوی خانواده و بهخصوص مادرش پذیرفته نمیشود؛ چون او مخالف شعر خواندن دخترش در رادیو بود. مادر فریده همانند بسیاری از زنان دیگر روستا به فکر ازدواج دخترش بود: «مادرم فکر میکرد که اگر من در رادیو کار کنم و یا هم شعر بخوانم، مردم قریه چه خواهند گفت که دخترش سربههوا شده و دیگر کسی پشتم به خواستگاری نخواهد آمد.»
این دغدغهها دست در دست هم میدهند و بارها مانع مطرح کردن خواستهاش با والدینش میشوند. چندین سال از این موضوع میگذرد و فریده در آن مدت با یکی از اقوامش در سن کم ازدواج میکند و دل مادر را نیز اندکی راحت میسازد، اما تصمیمش هر روز جدیتر از قبل برای کار در یکی از رادیوهای تخار میشود. بالاخره تصمیم خود را با دلهرهای که دارد، با شوهر و خانوادهاش مطرح میکند. مادرش بار دیگر مانع کار او میشود و پدرش از نارضایتی سکوت اختیار میکند، تا اینکه یکی از دوستان نزدیک و در عین حال خواهر شوهرش که پیش از آن در یکی از رادیوهای شهر تخار کار میکرد، تصمیم میگیرد رسانهای را در تالقان ایجاد کند. خبر این کار را اولین بار به فریده میدهد و از او درخواست میکند تا در آن راه یاریاش رساند.
فریده با شنیدن این خبر از خوشی دست از پا نمیشناسد و با فراموش کردن مخالفتهای شوهر و والدینش جواب بلی همکاری را به دوستش میدهد؛ چون فکر میکند که کارش با بیگانه نه، بلکه با خواهر شوهرش است و از این رو شوهر و والدینش مخالفت نخواهند کرد. او میگوید: «پدرم زود راضی شد و مادرم نیز با دیدن شوق و استعدادی که در کارم داشتم، اجازه داد. بعد از آن هر دو مرا تشویق میکردند.»
فریده و دوستش که صاحب امتیاز و رییس رادیوی تازهتاسیس بود، در سال 1391 خورشیدی پایههای اولین کار رسانهای خود را در شهری که بسیاری مخالف کار آنان به خاطر زن بودنشان بودند، میگذارند. آنها برای رسانه نوپای خود اسم زنانه انتخاب میکنند. هدف از ایجاد این رسانه نیز بلند کردن صدای زنانی بوده که همواره مورد ظلم خانواده، شوهر و اجتماع قرار میگیرند. آنان از این طریق میخواستند صدای زنانه را که قبلا از رادیوهای محلی شنیده نمیشد، به گوش اهالی روستا برسانند. فریده میگوید: «هدف از ایجاد رسانه این بود که ما میخواستیم صدای زنان را انعکاس بدهیم و آنان را به خودکفایی و خودشگوفایی برسانیم. دادخواهی برای زنانی بود که زیر شکنجه شوهر، خشو و ننو میمردند؛ ولی صدایشان را بلند نمیکردند. هر زن میتوانست به رادیو بیاید و صدایش را بلند کند و حق خود را بخواهد.»
ایجاد این رادیو کار سادهای برای فریده و دوستش نبود. آنان از جانشان مایه گذاشتند تا رسانهشان را سرپا کنند. آنها کارشان را با مخالفت شدید مردم، خانواده و همچنان در بدترین شرایط اقتصادی، بنا کردند. هیچ دست یاری برای ترقی کار به سوی آنان دراز نشد، بلکه در عوض دستانی برای توقف کار آنان پاپوش درست میکردند تا به هر نحوی آنها را از ایجاد رسانه زنانه منصرف کنند. فریده میگوید: «همه میگفتند دختر فلانی رادیو ساخته، خدا میفهمد چه کارهای بدی در آنجا میکند. از طرفی، مردم به برادر رییس ما میگفتند که برو برای خواهرت یک پایه ماشین خیاطی بگیر که کار کند، رادیو چیست، آنجا فقط جای فساد است.» فریده و دوستش با تمکین نکردن به قیدگیریها، گفتوشنودهای اهالی روستا و خانواده، کار رسانه خود را در شرایطی که هیچ پولی برای کرایه گرفتن تعمیر نداشتند، در خانه شخصی خود آغاز میکنند.
با گذشت چندین سال، آنان توانستند برنامههای مختلف اجتماعی و تفریحی مردمپسند را ایجاد کنند و مخاطبشان هر روز بیشتر از پیش میشد. فریده نیز سالها با گویندهگی برنامه بامداد، مخاطبان خود را پیدا کرده بود و در آن برنامه میدرخشید. مردم روستا نیز با کار آنان عادت کرده بودند و هر دو با تبوتلاش شبانهروزی توانستند پس از سالها تجربه ناخوش و دستوپاگیر، نام رسانه خود را شهرهتر و کار رسانهای خود را گستردهتر کنند.
روزهای ناخوش زنان در افغانستان را پایانی نیست و گره در کار آنان هرگز سست نمیشود. این بار گروهی به اسم طالبان بر زندهگی شخصی و کاری فریده و دوستش سایه میافگند و دستان آنان را از پشت میبندد. با تسلط طالبان بر افغانستان، قفلی از ناامیدی بر درب رادیوی فریده و دوستش زده میشود و حق فعالیت برای همیشه از آنان سلب میگردد.
از روز آمدن طالبان به تخار و تسلیمی نظامیهای دولت پیشین، فریده خاطره ناخوشی در ذهن ثبت کرده است که فراموش کردن آن زمان نیاز دارد. پیش از تسلط این گروه بر افغانستان، آوازه آمدن این گروه همه آنان را بر لبه پرتگاه آخرین روزهای زندهگیشان رسانده بود. آنان فکر میکردند که طالبان همه را به دلیل کار رسانهای و ایجاد رسانه زنانه که مدیر مسوول آن نیز زن است، به رگبار میبندند. روزی که طالبان وارد روستایشان شدند، منطقه را صدای خوفناک اسلحه سبک و سنگین گرفته بود. مرمیها بارها بر در و دیوار خانه آنان که دفتر رسانه نیز بود، اصابت میکرد. فریده و همکارانش به این فکر بودند که طالبان بالای آنها حمله کردهاند و قصد دارند آنها را بکشند.
قیامت رنگ و بوی دیگری نداشت. شاید قیامت همین بود که بر سر آنان نازل شده بود. همه از ترس در جایی پناه گرفته بودند. عدهای نیز به رسم آخرین دیدار در انتظار مرگ، همدیگر را در آغوش گرفته بودند. فریده نیز که تصور میکرد آخرین دیدار او با تیم کاریاش و همچنان شوهر و هر دو فرزندش است، همه را برای بار آخر در آغوش میگیرد. او میگوید: «باور کنید که از شدت تیرباران و اصابت آن در خانه، همه منتظر مرگ بودیم. هر لحظه فکر میکردیم که طالبان از دروازه داخل میشوند و همه را میکشند. من برای آخرین بار صورت هر دو پسر خود را بوسیدم و محکم آنان را در آغوش گرفته بودم. آن لحظه هیچگاه از خاطرم نمیرود.» اما پس از گذشت بیشتر از یک ساعت، آنان پی میبرند که درگیری شدید میان نیروهای نظامی حکومت پیشین و طالبان است.
با آن هم، خاطر هیچیک از آنان آسوده نمیشود؛ چون همه در جایی حضور دارند که طالبان بر روستایشان تسلط پیدا کردهاند و هر لحظه نیست و نابود شدن آنان ممکن است. بالاخره عالم برزخ به پایان میرسد و آنها در انتظار سرنوشتشان منحیث خبرنگاران زن نیمهجان میشوند. طالبان حین ورود به پایگاه رسانهای آنها، بدون روبهرو حرف زدن با زنان، با لحن تند به آنها اخطار میدهند که دیگر هیچ زنی حق فعالیت در رسانه را ندارد. میگویند اگر کسی از این دستور سرپیچی کند، عاقبت خوبی در انتظارش نخواهد بود. آخرین قفل ناامیدی نیز بر رسانهای که آنان بیشتر از ده سال در آن زحمت کشیده بودند، زده میشود. پس از آن، فریده و همکارانش که عدهای از آنان نانآوران خانوادههایشان نیز بودند، نزدیک به دو سال است که خانهنشین شدهاند و به امید روزنهای برای یک آغاز دیگرند.