قبل از مقدمه
در این کابوس خونآلود
در پیچوتاب این شب بنبست
بنگر چه جانهای گرامی رفتهاند از دست!
هوشنگ ابتهاج (سایه)
صادقانه میگویم که نوشتن این یادداشت سختترین تجربه من در نوشتن بود. من سالهاست که مینویسم و ترس از نوشتن در من شکسته است. پیش از این نوشته، من یک بار دیگر هم دچار ترس از نوشتن شدم، سالها پیش که میخواستم بر مجموعه شعر «دهکده در تانک» احمد بهراد، نقدی بنویسم. آن نقد هرگز نوشته نشد و ترس از رویایی با ماجراهای جنگ، مرا بهسوی فوبیای نوشتن کشاند، فوبیای نوشتن از جنگ!
داستان این ترس ساده است. روان زخمی ما تاب بازنمایی دوباره مصیبتهای جنگ را ندارد. باور کنید که برای نوشتن این نقد از بحران عمیق روانی گذر کردهام. شبهایی که در خلوت خویش با تکتک جملات این کتاب گریستهام. روایتهای این کتاب، آنقدر برایم آشناست که گویی خودم قلم برداشتهام و نوشتهام. سرگذشتها، مصیبتها، نقدها و حتا طنزهای تلخی که در این روایتها آمده، خاطرات مشترک همه ما از جغرافیای تریاک و تفنگ و تنور است که جنگ آن برای نان و خدا، دهههاست که برای سی میلیون جمعیت، مصیبت پشت مصیبت میآفریند. من گاهی در این روایتها، خودم را زیستهام، خانوادهام را زیستهام و قریهام را زیستهام. من چون نیکیار در جغرافیای جنگ بزرگ شدهام و غربت و دربهدری را تجربه کردهام؛ اما در خاطرات زندهگی من تصاویر کوتاهی از جنگ ثبت شده که در روایتهای این کتاب با قلم سحرآمیز عزیز نیکیار، به وجه احسنی روایت شده است.
19 روایت نیکیار از جغرافیای خون و آتش، فقط تجربههای یک خبرنگار جنگ نیست. این روایتها را چون آیینههایی میتوان روبهروی هم قرار داد و از آن بینهایت روایت مشابه در جغرافیای افغانستان به تماشا نشست. تجربههای هر روایت برای من آشناست، گویی در تاریخ دیگری در قریه و روستای من اتفاق افتاده است. خاله حمیده در روایت «نامهای بیگور»، مادربزرگ من است که قریه تا شهر را برای جستوجوی نشانی از پدر درمانده و مستأصل میدود و سرانجام دقمرگ میشود. اصلاً خاله حمیده مادر من است که هنوز عکس پدر را هر صبح به تماشا مینشیند و در این جا، در این دورترین نقطه از گور دستهجمعی، انتظار پدر را میکشد. برای منی که بزرگترین آرزوی زندهگیاش، دیدن قبر پدر است، چه کسی میتواند نزدیکتر از خاله حمیده باشد که در حسرت گور فرزندش هر عصر به گورستان گورهای بینشان میرود و دعا میخواند؟
هلمند زادگاه نیکیار با فراه زادگاه من تشابههای فراوانی دارد. این تشابهها بهقدری نزدیک است که گاهی فکر میکنم کسی از فراه و تجربههای جنگی آن در این بیست سال مینویسد. اصلاً بهتر است بگویم که نیکیار از افغانستان نوشته است. تجربههای او از جغرافیای هلمند، تفاوت زیادی با تجربههای شهرها و روستاهای افغانستان ندارد که مردم در جایی که هیچگونه تفاوتی با هم ندارند، زیستجهان جنگ و مصیبت است.
من عزیز نیکیار را از نزدیک میشناسم. سالها در هرات با هم سخن گفتهایم و معاشرت کردهایم و من همیشه قلمش را ستودهام؛ اما این کتاب نگاه عمیقتری از شخصیت او به من داده است. این که خبرنگاری در افغانستان اینگونه با قضایا برخورد کند، برای من جالب و در عین حال مایه خرسندی است. پدیده جنگ در افغانستان میتواند برای دههها، موضوع تحقیق برای جامعهشناسان، روانشناسان، ادیبان و شعرا باشد. نیکیار در «…به مساحت یک قوطی گوگرد»، تنها خبرنگار جنگ نیست. او گاهی در این مجموعه شاعری است که شاعرانهگی مصیبت را فریاد میکشد، گاهی جامعهشناسی است که مؤلفههای جامعهشناختی جنگ را تحلیل میکند و گاهی روانشناسی است که از اعماق روان جنگی جغرافیای افغانستان روایت میکند. نیکیار منتقد تمامعیاری است که سیاست جنگی دولت، امریکا و متحدان جنگی آن را به چالش میکشد، ابعاد پنهان جنگ را بهخوبی کشف میکند و بر سیاست رسانهای حاکم که خود بخشی از آن بوده، با لحن عصبانی یورش میبرد.
نقدهای زیادی بر این مجموعه نوشته شده است و امکان نگارش نقد جدیدی را سختتر کرده است. من با خواندن این مجموعه متوجه شدم که این کتاب را باید بارها خواند تا بتوان تأثیر زوایای گوناگون جنگ را بر مناسبات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتا اقتصادی افغانستان از درون آن روشن ساخت. روایتهای نیکیار در این کتاب، بخشهای کوچکی از مصیبتهای جنگ را بازگو میکند، اما میتواند گامی باشد برای تحلیل لایههای زیرین مناسبات جنگ که از نظر بسیاری از ما مغفول مانده است. با وجودی که میتوان این نوشتهها را از منظرهای گوناگونی نقد و بررسی کرد، اما از دید من دو جنبه جامعهشناسی جنگ و آرایههای ادبی، نگاه تازهتری به این مجموعه خواهد بود. بنابراین، از این دو زاویه، کتاب «… به مساحت یک قوطی گوگرد» نقد خواهد شد.
مقدمه
«… به مساحت یک قوطی گوگرد»؛ روایتهایی از خاک و خون، کتابی است که بهتازهگی به قلم عزیز نیکیار و با ویرایش و صفحهآرایی علیسجاد مولایی توسط انتشارات امیری در خزان سال 1402 منتشر شده است. این کتاب با یک مقدمه و 19 روایت، در 149 صفحه، چشمدیدهای نگارنده از زادگاهش هلمند و گاهگاهی هرات و پاریس است. «… به مساحت یک قوطی گوگرد»، همانطور که نویسنده در مقدمه کتاب آورده است، «داستان آدمهایی است که در هیچ جا مکتوب نشده و مردانی که سنگ قبری نداشتهاند و زنانی که در کابوس زیستن و مردن زیستهاند».
عزیز نیکیار خبرنگاری است که سالها در جنوب و غرب افغانستان کار کرده است. به زبان انگلیسی مسلط است و اکنون در فرانسه اقامت دارد. او از جمله روزنامهنگارانی است که خوب کتاب میخواند و خوب فلم میبیند. این موضوع را میتوان در لابهلای روایتهای او بهخوبی مشاهده کرد. از فلم «مارمولک» و «نجات سرجوخه رایان» (روایت 5: 39) مینویسد و در دل پاریس از هنر مدرن «ادوارد مونک» (روایت 18: 134) تحلیل میکند. نویسنده، زوایای پنهان جنگ افغانستان را تیزبینانه دیده است. کمتر کسی به موضوعاتی که او اشاره میکند، نظر افکنده است. این که کاندوم در جنگ افغانستان چه برداشتهایی بین روستاییان ایجاد کرده (روایت 3: 21) و نرخ مرگومیر و سقط جنین زنان، ناشی از بمباران چهقدر بوده (روایت 12: 94) و یا چهگونه اقتصاد جنگ یک من پوچک مرمی را به معیشت خانوادهها تبدیل کرده (روایت 3: 27)، نفوذیهای جنسی طالبان (روایت 13: 101) و یا در بین آنهمه ابزار و ادوات جنگی، او دمبوره ظریف جان (روایت 16: 122) را دیده، نشان میدهد که او خبرنگاری است که متفاوت از دیگران مینویسد.
عزیز نیکیار نام این مجموعه روایتها را به خوبی انتخاب کرده است. تمام تاریخ افغانستان و بهویژه بیست سال گذشته، مساحت افغانستان را به قوطیای از باروت مبدل ساخته بود. جنگ، نفرت، انتقام و کشتار بیپایان، این قوطی را هر روز شعلهورتر میساخت. نامهای روایتهای این کتاب، نامهای بامسمایی است که کل روایت را در خود خلاصه کرده است. روایتها، بین گزارشهای خبرنگاری و داستانهای ادبی در نوسان است و قلم نویسنده هر دو سویه را پوشش داده است. کتاب با «روایت گورستان نامها» آغاز شده و با روایت «برای مهربانی» پایان یافته است. این آغاز و انجام، تراژدی و امید را با هم گره زده است. خوانندهای که از گورستان تاریخ این سرزمین شروع میکند و در وانفسای مصیبت با روایتهای جنگ و خون و آتش روبهرو میشود، در آخر با مهربانی به فردای بهتر چشم میدوزد و این امید زمانی زیبا میشود که آخرین جمله کتاب با نام «مهربانی»، دختر یکساله شهید الیاس داعی پایان مییابد. شاید ضمیر ناخودآگاه نویسنده، پایان این همه جنگ و مصیبت و دربهدری را در توجه به دختر و مهربانی یافته است.
جامعهشناسی جنگ
نان، جنگ و خدا سه بسامد پرشمار در کتاب «… به مساحت یک قوطی گوگرد» است. هر سه بسامد در جامعهشناسی جنگ تبلور یافته است. نان بسامد مهمی است که با معیشت و شرافت مردم گره خورده و مهمترین مفهوم در اقتصاد جنگ است، طوری که سربازان در دو طرف جنگ «جبهه شرافت برای نان و آینده» (روایت 2: 14) تشکیل داده بودند و «حتا امریکاییها هم فهمیده بودند که نان مهمتر از کاندوم است» (روایت 3: 26).
جنگ در این کتاب فقط یک بسامد نیست، مادربسامد کل بسامدهای دیگر است که در صورتهای گوناگونی خود را نشان میدهد. جنگ وجوه سیاسی، اجتماعی، دینی و فرهنگی متفاوتی در این کتاب دارد. گاهی در صورت جنگ آب و نفت (روایت 3: 21)، درمیآید و گاهی زیبایی هلمند را خطخط میکند (روایت 6: 50). نیکیار گاهی در مشاهدات خود، شکافهای عمیق اجتماعی را در جنگ شمال و جنوب میبیند، جایی که مردم جنوب، سربازان شمال را دشمن میپندارند و گاهی کشتزارهای جواری را پناهگاه آدمهای جنگی، بهجای عاشقان دلسوخته جنوب میبیند (روایت 7: 58-59). جنگ در نوشتار نیکیار سرود مرگ میخواند، گاهی با سکس برای کشتار رقیب (روایت 13: 102)، گاهی با اقتصاد جرمی تریاک و گاهی با لشکر ارواح معاشبگیران زندهای که مرده بودند (روایت 14: 111). جنگ گاهی مایه سرگرمی آدمیان میشد، طوری که تصویر کرمهای بدن عصمتالله و انفجار بدن او برای نیروهای طالبان مایه سرگرمی و شعف میشده است (روایت 19: 142-143).
خدا بسامد دیگری است که با نان و جنگ گره خورده است. مفهوم خدا در کتاب «… به مساحت یک قوطی گوگرد»، با دو بعد فلسفی و جامعهشناسی دین گره خورده است. نویسنده در جایی از چیستی خدا در زمان کودکیاش یاد میکند، این که خدا همیشه باقدرت است و در آن زمان که نیروهای امریکایی بر افغانستان یورش آورده بودند، از دید او و بسیاری از روستاییان افغانستان، خدا با جورج بوش بوده است (روایت 4: 41). او در وجه جامعهشناسانه، از خدای طالبان سخن میگوید؛ خدایی که از شعر حافظ خوشش نمیآید (همان: 41). خدای طالبان، خدای جالبی است، طوری که رمضان و روزه را در خدمت جنگ (روایت 12: 93-94) قرار میدهد و سربازانش (طالبان)، ده ماه را برای خدا میجنگیدند و دو ماه را برای تریاک (روایت 17: 130).
به جز این سه بسامد پرکاربرد که خود را در جامعهشناسی جنگ نشان میدهد، خواننده میتواند رد پای معترض روشنگر چپی را هم در دل تاریک جنگ افراطیت و لیبرالیسم مشاهده کند. معلم صاحب شاهزمان، نمونه بارزی از چنین تفکری است که هنوز در روستاهای افغانستان از یک دوره سوغات حکومتداری شرق بر کشور به جای مانده است، همویی که این جنگ را «دویل ناشرافتمندانه بین دین و کاپیتالیسم» (روایت 11: 88) میداند.
نگاه نیکیار در میان بوی خون و دود و باروت و نفرت، عشق را از نظر دور نگه نداشته است. جامعهشناسی عشق در جنگ، یکی از دردآورترین تراژدیهای جنگ است که تا کنون کسی بهدرستی به آن نپرداخته است. حسیبالدین عاشق نمونه بارز این عاشقانهگی در درون نفرت جنگ است. کسی که برای عشق جان داده بود نه برای نان (روایت 7: 57) و چه دردناک است که «مرگ در زمان جنگ واقعیت عینیتری از عشق است» (همان: 60).
نویسنده، نکتههای باریکتر از موی دیگری از جامعهشناسی افغانستان به دست میدهد. جامعهشناسی زادوولد، سکس و حس قدرت در جامعه قبیلهای افغانستان و جایگاه ملا در مناسبات روستایی (روایت 3: 23) دو مورد مهم از نگاه جامعهشناختی کتاب به جنگ است. شناخت دقیق او از آدمیان جامعهستیز با نام دین و قبیله و تصویری که آنان از خودی و غیرخودی -خدا یا شیطان – (روایت 19: 141-142) میسازند، جامعه دوقطبی در روستاهای هلمند را نمایش میدهد که شاید در بسیاری از روستاهای افغانستان مصداق داشته باشد.
نگاه جامعهشناختانه نویسنده در این کتاب، تقریباً در سراسر روایتها جاری است. تلاقی بسامدهای خدا، نان و جنگ، در تمام این کتاب سایه افکنده است. مگر میتوان جامعهشناسی افغانستان را سوای این سه ابرمفهوم شناخت؟ معانی این مفاهیم در کشور افغانستان متفاوت از هر جامعه دیگری است. به همین دلیل است که نویسنده در فرانسه برای بازگویی مصیبتهای جنگ در افغانستان، نمیتواند به مخاطب غربی، معانی رویدادها را توضیح دهد. نویسنده به جامعهشناسان افغانستان، فرصت اندیشیدن بیشتر در لایههای گوناگون مناسبات روستایی افغانستان را گوشزد میکند، شورش پنهانی که از یک قرن بدینسو، هرگونه فرصت توسعه را از ما گرفته است.
آرایههای ادبی
عزیز نیکیار شاعر نیست، اما شاعرانهگی مصیبت را بهخوبی میتوان در نوشتههای او دید. گاهی چنان از فضای روایت ژورنالیستی فاصله میگیرد که خواننده با متن یکدست ادبی مواجه میشود. این نوسان در تمام روایتهای کتاب جریان دارد. نویسنده در روایتهای خود تصاویر شاعرانهای از مصیبت میآفریند؛ تصاویری که گاهی تراژدی و زیبایی را یکجا با خود دارند: «ما در قطعههای کوچک زمینهایمان اندوه را با اشکال هندسی متفاوتی دیدهایم… من در یک عصر یک روز بلند، در یکی از همین قطعههای زمین در هلمند، اندوه را در یک مکعب مستطیل کاغذی، در دستان لرزان زنی دیدهام که درد فراوانی از پیکر بیجان فرزندش بر دل داشت… یک نفر از اهالی آن قطعه کوچک زمین، خود را در میدان پهلوانی چنان بر زمین زد و انتحار کرد که اندوه بار دیگر، مجال یافت تا خود را برای هر کسی به شکل هندسی مختلفی به نمایش بگذارد و زمین را و جهان را به قطعههای کوچکتری تقسیم کند، حتا به مساحت قوطی گوگرد» (روایت 4: 36-37). یا در جای دیگر از عبارت شاعرانه خودکشی دستهجمعی جنینها در شبهای جنگ (روایت 12: 95) سخن میگوید و دمبوره ظریف جان را «مانند لالهای قدکشیده و خوشرنگ میان علفهای هرز» میبیند. او گاهی از زبان ثناءالله مینویسد که جهان برای او سطل شیری بود که از گاو خود میدوشید و گاه خودش گاو ابلقی را در خواب میبیند که از پستانهایش خون میآید (روایت 11: 86-88). توصیف نویسنده از «جمیز بریدی»، سرباز امریکایی که زیباییهای طبیعت هلمند را میستاید (روایت 6: 49)، تجلی «پاسبانها همه شاعر بودند» سهراب سپهری در وحشتکده جنگ هلمند است. تصویرسازی نویسنده از مرگ «احسان» و تصاویر آخرالزمانی از انفجار بین گوسفندان در هلمند، دو تصویر ناب از تراژدی جنگ است که بیان استادانه آن از عهده هر کسی برنمیآید (روایت 18: 137-138). روایت آخر کتاب «برای مهربانی»، متن ادبی است که خبرنگاری مصیبت را شاعرانه بیان کرده است. این متن شاید به دلیل احساس دوستی نویسنده با خبرنگاری که در جنگ کشته شده، بیشتر از سایر متون احساسی به نظر برسد، اما او توانسته احساس ناب خود را برای رفیق سفرکرده شاعرانه بیان کند.
عزیز نیکیار علاوه بر بیان شاعرانه مصیبتهای جنگ، از مقولههای ادبیات عامیانه زبان پارسی در افغانستان بهره برده است. نان را در خون تر کردن و خوردن (روایت 18: 136)، بیسوری جنگ (روایت 15: 122)، تیر غیبی (روایت 11: 88)، جوانمرگ شدن (روایت 10: 78) و گوشت دم توپ (روایت 13: 99) از مهمترین این مقولههای زبان پارسی است.
نویسنده گاهی به طنز متوسل میشود؛ طنز تلخی که در میان تلاطمهای اندوهناک مطالعه این کتاب، اندکی لبخند بر لب میآورد. تصاویری که او از کاندومهایی که امریکاییها در روستاها توزیع کردهاند و کودکان از آن بهعنوان بادبادک استفاده میکنند (روایت 3: 22)، طنزی است که جنگ را ملعبه کودکان کرده است. در جای دیگری، افراد طالبان با صدای بلند افراد ارتش افغانستان را به روزهگرفتن تشویق میکنند (روایت 12: 94)، و چه طنز تلخی است این جنگیدن مسلمان در برابر مسلمان برای دین!