در نامه الظواهری که ترجمه آن را برای اولینبار 8صبح نشر کرده است، القاعده از سال 2010 برای اوضاعِ پس از امریکا و چگونهگی تنظیم روابطش با طالبان تدابیری میسنجیده است که مرور آنها به شناخت رابطه کنونی طالبان و القاعده یاری میرساند. در آن نامه هرچند الظواهری ترجیح میدهد که طالبان، حاکمیت افغانستان را از طریق جنگ به دست گیرد، ولی احتمال مذاکره را جدیتر تلقی کرده و نگران بوده است که مبادا «طالبان معتدل» رهبری مذاکرات را به دست گیرند. معتدل، در ادبیات القاعده دشنام است و الظواهری آنان را خاین، جاسوس و منافق خوانده است. او که رهبر گروه جهادی با آجندای جهانی بود، حق هم داشت. پایان زندهگیاش در کابل، پیشبینی و ترسش، هر دو را موجه ثابت کرد.
در آن نامه الظواهری ترجیحاتش را بهگونهای دستهبندی کرده است که در هیچحال، نباید القاعده دست از افغانستان بردارد و حتا زمانی که «خاینان، جاسوسها و منافقین» رهبری مذاکره با امریکا را هدایت کنند و «امارت» طالبانی با سکانداری چنان طیفی در کابل مستقر شود، بازهم باید تدابیری برای «اعتمادسازی» روی دست گرفته شود. او گزینه قدرتگیری از طریق زور را به خاطری ترجیح میدهد که این امر منجر به اشتعال بیشتر جنگ میگردد؛ زیرا به گفته الظواهری اگر طالبان با اتکا بر قوه قهریه افغانستان را تسخیر میکردند، زمینه برای فعالیت القاعده بیشتر مساعد میشد و دیگر آن گروه «بار دوش» طالبان نه، بلکه متحدی برای دفاع بود. در گزینه ایدهآل الظواهری افغانستان پس از حاکمیت مجدد طالبان، باید به جهنم تمامعیار جنگ بدل میشد و امریکا و متحدانش برای انتقام از طالبان دست به تجاوزات بیشتر میزدند و در نتیجه باعث برانگیختن احساسات بیشتر مسلمانان گشته و سراسر جهان اسلام را برای جهاد نهایی آماده میساخت. البته او خود آنقدر عاقل بوده است که تحقق این آرزوی جهادیاش را کمتر محتمل بداند و انتظار نداشته باشد افغانها و مردم پاکستان حاضر باشند همه در برابر قدرتهای ضد طالبان و ضد القاعده کفن بپوشند تا از ویرانهها و گورستانهای آنان آتش جنگ بزرگتری در خاورمیانه، سراسر جهان اسلام و هر جایی که کتلههای قابل توجه مسلمانان زندهگی میکنند، در بگیرد، تا در نهایت چه شود؟ القاعده پیروز شود و خلافت برپا کند! خلافتی که در آن افغانستان حاشیه غیرمهم باشد. از همین رو او برای احتمال طبیعیتری که قدرتگیری طالبان از طریق مذاکره باشد، آرزوها و تدابیری را در نامهاش مطرح کرده است. به نظر الظواهری بهترین مذاکره زیر رهبری ملا محمدعمر میسر میشد. احتمالاً تعهد ملا عمر به تضمین حفاظت از جان برادران عربش مهمترین علت این ترجیح بوده است. شاید نفوذ روابط خویشاوندی اسامه بن لادن و ملا محمدعمر و نفوذ شخصی رهبران القاعده بر آن ملا نیز علت این ترجیح بوده باشد. البته نگاه بدوی ملا عمر به سیاست و سادهگیهای دهاتیاش میتواند از علتهای اصلی تمایل القاعده به نزدیکی با او باشد. الظواهری نوشته است که «صلیبیها… برای امضای توافق با ملا محمدعمر هزاران بار مردد میشوند.» در واقع به نظر الظواهری توافق صلح بین طالبان تحت رهبری ملا عمر و امریکا ممکن نبوده است. از این رو، او برای گزینه بدتر که توافق بین طالبان منافق و خاین (برای القاعده) و صلیبیون باشد، تدابیری را مطرح کرده است که با شرایط امروزی صدق میکند.
الظواهری گفته است، در صورتی که طالبان از طریق مذاکره و تعهد به وضع محدودیت بر القاعده به قدرت برگردند، آنگاه نخست مراقب اوضاع میمانیم و واکنش نشان نمیدهیم، بلکه برای جلب اعتماد «رهبران مخلص» طالبان خواهیم کوشید تا آنان مانع فعالیتهای ما نشوند، چرا که «فعالیتهای جهادی القاعده موافق با مصالح مسلمین است»، با سیاستها و تصامیم آنان مخالفت نخواهیم کرد و در پی تعامل خواهیم بود. الظواهری نوشته است که برای جلب اعتماد امارت دوباره حاکم شده، تا جایی پیش خواهند رفت که دست به هیچ فعالیتی که رابطه آنها را تخریب کند، نخواهند زد؛ اما فوراً افزوده است که کارها را از طریق شبکههای مخفی انجام خواهند داد. القاعده اعتمادسازی را صرفاً برای داشتن اقامتگاه امن لازم ندارد. در آن نامه نشانههای بسیاری از نیت آن سازمان برای استفاده از خاک افغانستان به منظور گسترش اهداف جهادیاش دیده میشود. در جایی از نامه آمده است که «باید از شیوه خاص آموزشی برای طالبان بهطور خاص و مردم افغانستان بهطور عام پیروی شود که این مساله باعث ایجاد نسلی از رهبران ایدیولوژیک [از میان افغانها] خواهد شد.» در واقع القاعده برای خود جایگاه معلم و رهنما قایل است و تربیت رهبران ایدیولوژیک در افغانستان را ماموریتی مهم میداند. حتا اگر مثل گذشته کمپهای آموزشی مستقل نداشته باشد، نفس حضور این شبکه در افغانستان و تماس دایم رهبران آن با رهبران و فرماندهان طالب، زمینه گسترش نفوذ القاعده را در داخل افغانستان فراهم میسازد و فرصت کمنظیری برای تدارک جنگی دیگر میشود. چرا که به استناد آن نامه، القاعده از همان زمان باور داشته است که قدرتگیری طالبان عواقبی خواهد داشت که به سود اهداف جهادی تمام میشود. یکی از این عواقب، شعلهور شدن مجدد آتش ترور در پاکستان است.
آنچه در نامه الظواهری آمده، چکیده دیدگاه او در ارتباط به آینده افغانستان و جهان اسلام است. در آن دیدگاه رفاه و آسایش مردم و ساکنان این سرزمینها دیده نمیشود، بلکه هرچه شعلههای جنگ بیشتر شود، به همان اندازه از نظر القاعده پیشرفت صورت گرفته است. در سند دیگری که یک سال پس از آن نامه، از سوی القاعده نشر شده و با عنوان «یادداشت استراتژیک؛ مانیفست القاعده» به فارسی ترجمه شده است، نیز همان دیدگاه آتشافروزی و سودجویی دیده میشود. در آن سند، طالبان یک گروه روستایی، فاقد هر گونه مهارت دولتداری، ارایه خدمات و حتا فاقد محبوبیت عنوان میشود که تنها یک کالا برای عرضه در بازار سیاست افغانستان در اختیار داشت: امنیت.
در صفحه 32 آن سند آمده است: «جنبش طالبان… هیچگونه اقداماتی در راه توسعه، پیشرفت و آبادانی کشور انجام نداد و هیچگونه چشمانداز سیاسی تقدیم نکرد و برخلاف دیگر احزاب از محبوبیت چندانی در بین تودههای مردم برخوردار نبود تا بتواند مورد استقبال و حمایت مردم افغانستان قرار گیرد، بلکه تنها دلیل سیطره آنها بر این کشور کالایی است که تمام مردم در وضعیت هرجومرج و آشوب به دنبال آن هستند و آن امنیت و احساس آرامش است، و به لطف خداوند متعال توانستند امنیت و آرامش را برای مردم به ارمغان آورند.» این قضاوت رسمی القاعده در مورد حرکت طالبان است که خود را معلم، حامی و مدافعش میداند! در ذکر لطف خداوند متعال نیز صداقتی دیده نمیشود، چرا که نویسنده همان سند تذکر داده است که طالبان در دور اول به حمایت قدرتهای خارجی و به دلیل شکست تلاشها برای توافق دموکراتیک به قدرت کشانده شدند. در صفحه 31 آمده است: «زمانی که قدرتهای جهانی دخالت در این کشورها را به سود خود نمیبینند یا اینکه قادر به دخالت در این کشورها نیستند، همانگونه که اکنون برمیآید، تنها راه برونرفت را در ایجاد قدرتی با ویژهگیهای داخلی میدانند. همانگونه که در مورد جنبش طالبان شاهد سلطه این جنبش بر افغانستان هستیم؛ زیرا موازنه قدرت در این کشور که در احزاب این کشور نمود پیدا کرده بود، به توافق دموکراتیک بین خود دست نیافت. به همین جهت جنگ خانمانسوزی بین آنها درگرفت و در نتیجه آن شاهد کوچ دستهجمعی مردم و ناآرامی و بیتوجهی جهانیان به این منطقه از جهان بودیم؛ زیرا دیگر خطر نفوذ روسیه آن را تهدید نمیکرد. به همین دلیل جنبش طالبان بهعنوان ضرورتی گریزناپذیر ظهور… کرد.»
برای آنکه پیام نویسنده القاعده عریانتر شود، عبارات توضیحی را از جملاتش حذف میکنم. حالا بخوانید که چگونه او نیز بیپرده نوشته است که طالب مخلوق قدرتهای جهانی است، نه نیروی جهادی خودجوش و مردمی: «قدرتهای جهانی… راه برونرفت را در ایجاد قدرتی با ویژهگیهای داخلی میدانند. همانگونه که در مورد جنبش طالبان شاهد سلطه این جنبش بر افغانستان هستیم… دیگر خطر نفوذ روسیه آن [قدرت جهانی] را تهدید نمیکرد، به همین دلیل جنبش طالبان بهعنوان ضرورتی گریزناپذیر ظهور…کرد.» اما همانطور که در نامه الظواهری آمده است، جهادیان القاعده آنعده رهبران طالبان را دوست ندارند که سیاستپیشهگی میکنند، در پی ساختن دولتاند و آجنداهایی برای تحکیم قدرت گروه در درون مرزهای افغانستان دارند، حتا اگر این مامول با کشتن رهبر القاعده به دست آید. اما کسانی را که «امارت» آماده و تیار را به خاطر حفظ جان چند «مهمان» خارجی قمار بزنند، امیرالمومنین قبول میکنند. نباید شک داشت که اظهار علاقه الظواهری به «رهبران مخلص» طالبان، بهخصوص شخص ملا عمر سودجویانه و سیاسی بوده است، نه مذهبی و عقیدتی. او و دیگر رهبران القاعده با اشخاص سیاستپیشه و زیرک در میان طالبان میانه خوب نداشته و از آنان با عنوان خاین و منافق یاد میکردهاند، اما سادهگی ملا محمدعمر برایشان سرمایه بوده است. از این رو حق داریم بگوییم که ذکر عنوان امیرالمومنین در نامه الظواهری برای ملا محمدعمر و تعهد به پیروی از اوامر او به خاطر رضای خدا و ماموریت مذهبی نه، بلکه «مکر» سیاسی بوده است.
تنها طالبان نی، بلکه سرزمین افغانستان نیز در چشم القاعده و دیگر جهادیان خارجی نقش چوب سوخت و سرزمین حاشیهای را دارد که تنها برای مشق جهاد و در دادن شعلههای جنگ سودآور است. در صفحه 71 یادداشت استراتژیک آمده است: «به محض اعلام خروج زودهنگام و فوری نیروهای امریکا از افغانستان خود را در برابر اوضاع و تحولات جدیدی خواهیم یافت. برای بهرهبرداری مناسب از نتایج جنگ، نیازمند مجموعهای از تاکتیکهای نوین هستیم. این مساله به این معنا نیست که ما باید به پناهگاههای امن خود در افغانستان و دیگر مناطق باز گردیم؛ زیرا این مناطق همانگونه که اشاره شد، در حاشیه قرار دارند و جزو مناطق حیاتی و مهم به شمار نمیروند.» خلاف آنچه گروهی از مردم مظلوم ما تصور میکنند، افغانستان به خاطر دهها سال سوختن در جنگهایی که گاه از دهان همه طرفهای درگیر ندای جهاد و نجات جهان اسلام بلند بوده است، به چشم جهادیان جهانی سرزمین مقدس، محوری و مزار میلیونها «شهید» نه، بلکه همانطوری که استراتژیست القاعده بهروشنی گفته است، پناهگاه امن، منطقه حاشیهای و غیرحیاتی است. در ادامه، استراتژیست القاعده نوشته است: «فکر میکنم وقت آن رسیده است که حضور و نقش عربها در افغانستان پایان یابد؛ زیرا دلیلی که بیست سال قبل به خاطرش به آن کشور رفتند و در راه تشویق و آموزش و رهبری نبرد تلاش کردند، بهتدریج ثمره و نتایج آن را مشاهده میکنیم [به شدت درگیری غرب در اواخر دهه اول حضورشان در افغانستان اشاره دارد] و اکنون تنها وظیفه آنها برداشت این ثمره و حصول نتیجه زحمات آنها در مکان مناسب است.» آدم سادهدل باید با شنیدن کلمات «ثمره» و «حصول نتیجه» نگران شود که افغانستان چرا از ثمره جهاد و حصول نتیجه آن محروم شود. ثمرهاش هم ما باید بچینیم. ثمره آنچه القاعده میگوید در افغانستان کاشته است، آبادی نیست، بلکه جنگ بسیار بزرگتر و آشوب فراگیرتر است.
افغانستان برای یک جنگ سرنوشتساز با امریکا میدان مناسبی برای القاعده شمرده نمیشود. اینجا برای پناه گرفتن و زنده نگهداشتن شعله جهادگرایی مناسب است. «ثمره» اصلی باید در جای مناسبی چون سوریه، عراق و یمن گرفته شود. در سالهای پس از نشر آن «یادداشت استراتژیک» اتفاقات دردناکی در عراق و سوریه رخ داد که بیشتر شما در جریان آن فجایع قرار دارید. هدف القاعده از ثمرگیری و حصول نتیجه، همان جهنمی است که در سه کشور یادشده عربی برپا شده بود. ثمره تلاش و حاصل پرورشگاههای القاعده صلح نیست، رفاه نیست؛ آشوب است. در صفحه 70 آن سند از آشوب اینگونه به نیکویی یاد کرده است: «بنابراین، این پویایی به چیزی جز آشوب و هرجومرج فراگیر نیاز ندارد.»
عقبماندهگی و ناآگاهی مردم ما نیز برای جهادیان القاعده کالایی ارزشمند است. در صفحه 93 آن جزوه آمده است: «سکنه شهرهای مرفه مثل دبی و ریاض به کمتر از زندهگی اعیانی و مرفهی که به آن عادت کردهاند، راضی نیستند. این از خوشیمنی ما در انتخاب منطقه هدف است. اگر به نقشه جهان نظری بیفکنیم، مناطقی بهتر از افغانستان، سومالیا و یمن بهعنوان مناطق و کشورهای دارای حکومت اسلامی پیدا نمیکنیم؛ زیرا کنش شهروندان این مناطق و سطح زندهگی آنها هرگز تحت تاثیر تحریمها، محاصره اقتصادی و فشاری که حتماً طرح خلافت اسلامی با آن مواجه خواهد شد، قرار نخواهد گرفت.» زیرا به گفته استراتژیستهای القاعده در این کشورها مردم چنان ناچارند که حاضر میشوند در بدل امنیت، از هر آنچه یک دولت غیرطالبانی میتواند عرضه کند، از جمله تحصیل، آزادی و رفاه، چشم بپوشند. اما ای کاش اینان و دوستان طالبشان در عرضه امنیت، تنها کالای سیاسی خود، نیز صادق میبودند و سالها برای خلق ناامنی جهاد نمیکردند. در بیست سال حاکمیت غیرطالبانی، شورشیان جز خلق ناامنی نقشی نداشتند و عرصه را چنان بر مردم تنگ کردند که آرزوی جمع کثیری از هموطنان ما به سفر امن بین خانه و محل کار، بین قریه و بازار و حتا بین خانه و مکتب تقلیل یافته بود.
الظواهری در نامهاش و عبدالله بن محمد در رسالهاش ننوشتهاند امارتی که جز امنیت استبدادی کالایی ندارد، چگونه به دولت نورمال عبور کند؛ چرا که برای آنان امارت طالبان پلهای برای جهیدن به یک آشوب بزرگ بوده است.