در زمستان سال ۱۳۶۶ خورشیدی، من و خانوادهام به دلیل افزایش جنگ و گسترش فعالیت مجاهدین در ولسوالی چاهآب ولایت تخار، مجبور شدیم به کابل مهاجرت کنیم. خانواده من به دلیل رقابتهای سیاسی آن زمان، از سوی مجاهدین پیوسته تهدید میشد و حتا زمانی که ما بند سفر بستیم تا به کابل برویم، تمامی داروندار زندهگی ما را مجاهدین در مسیر راه تاراج کردند. من که آن زمان کودکی بیش نبودم، بعد از آن حادثه تاراج، نسبت به مجاهدین که در آن زمان رسانههای دولتی به آنها «اشرار» و«ضد انقلاب» میگفتند، نفرت شدیدی پیدا کردم.
در آن سالها در تمام افغانستان، تنها رسانه تصویری، تلویزیون ملی افغانستان بود. بعد از جابهجایی در کابل، روزی پدرم یک تلویزیون سیاهوسفید روسی خرید و به خانه آورد. بعد از آن، من و خواهرانم از زمان شروع نشرات تلویزیون که ساعت 6:00 شام بود، تا ختم نشرات که ساعت 11:00 و گاه 12:00 شب بود، بهصورت پیوسته تلویزیون تماشا میکردیم. البته اکثر اوقات قبل از ختم نشرات ما را خواب میبرد و فردا که از خواب بلند میشدیم، به مادر اعتراض میکردیم که چرا گذاشته بود ما را خواب ببرد و نتوانیم تا آخر نشرات، برنامههای تلویزیونی را تماشا کنیم.
در آن سالها، دولت داکتر نجیب تلاش میکرد تا با استفاده از یگانه رسانه تصویری کشور، ترانههای سیاسی را در وصف ارتش و حمایت از آن پیوسته پخش و نشر کند. آهنگهایی چون «قوای سرحدی سنگر گرفته» از وجیهه رستگار، «دا د آزادی خاوری» از شادروان عبدالله مقری، «ای سربازه یاره…» از شادروان بخت زمینه و… برای من جذابیت خاصتر داشتند. در این آهنگها، شور حماسی، وجد سیاسی و دفاع از سرباز و ارتش و وطن از یک طرف و نوعی بیزاری و زبونشمردن مجاهدین یا به اصطلاح «اشرار» از طرف دیگر، روان کودکانهام را که نفرت عمیقی نسبت به مجاهدین پیدا کرده بود، تسکین و تسلا میداد. بهویژه آهنگ «ای سربازه یاره» مرا بیش از همه جذب میکرد و همزمان با پخش، من نیز آن را با خود زمزمه میکردم.
ای سربازه یاره خیژه به مورچل باندی
بیا د ویده کرمه، سیوری د اوربل باندی
دا پاکستانی دشمن مه پریژده په دی خاوره کی
سترگی ترینه وباسه تش به یو کتل باندی
ای یار سربازم، بلند شو به ترکش سنگر
و بعد بخواب به زیر سایه زلفانم
این دشمن پاکستانی را به این خاک مگذار
و چشمهایش را با یک تماشا، از حدقه بیرون کن
من تا مدتها تصور میکردم که «ای سربازه یاره» از آهنگهای شادروان قمرگل است؛ اما بعدها وقتی با آهنگهای بانو قمرگل آشنا شدم، به این اشتباه خود پی بردم.
من البته موسیقی را به لحاظ فنی و تخصصی نمیدانم و معیار قضاوتم در رابطه به یک آهنگ این است که آیا آن اثر را میتوانم پیوسته بشنوم و نیز با خودم زمزمه کنم یا خیر. به همین دلیل هم است که وقتی با آهنگهای بانو قمرگل در آن سالها آشنا شدم، چندین آهنگش پیوسته ورد زبانم بود و است و هنوز که از آن سالها بیش از 30 سال میگذرد، چند قطعه از آهنگهای این بانو را پیوسته میشنوم.
نخستین آهنگی که از بانو قمرگل شنیدم، آهنگ معروف «ورو ورو کیژده قدمونه آشنا/ شرنگ د پایزیب د عالمونه خبروینه، آشنا» بود. شور و نشاطی که این آهنگ به شنونده منتقل میکند، بینظیر است. یما ناشر یکمنش، نویسنده و پژوهشگر مقیم آلمان، در نوشتهای در رابطه به بانو قمرگل و به نقل از وی مینگارد: «من از همان کودکیها و نوجوانیها پایزیب را خوش داشتم. در جلالآباد بین دختران و زنان بستن پایزیب بسیار رواج دارد. یکی از روزها پایزیبی را که تازه خریده بودم، بستم و مشغول انجام کاری بودم که دیدم زاخیل مرحوم به پاهایم نگاه میکند و لبخند میزند. پس از چند لحظه گفت، آهنگی برایت ساختم و خواند:
ورو ورو کیژده قدمونه آشنا/ شرنگ د پایزیب د عالمونه خبروینه، آشنا…
بعد از نشر این خواندن از رادیو وقتی که از خانه بیرون میشدم، بچهها پشتم میدویدند و میخواندند: ورو ورو کیژده قدمونه.»
بسامد یا به اصطلاح فرنگیها فریکونسی صدای هر آوازخوان متفاوت است. من در صدای بانو قمرگل نوعی از رنج و ستم تاریخی بر زن را حس میکردم؛ نوعی نفس سوختهگی پس از خفقان که حاوی رنج و ستم تاریخی بر زن افغانستان است. هرچند بانو قمرگل در یک خانواده هنرمند به دنیا آمد و بهعنوان یگانه دختر خانواده از جانب پدرش «گلشیرین» که نوازنده طبله بود، مورد حمایت قرار گرفت و بعدها نیز از طریق ازدواج با دینمحمد زاخیل، ترانهسرا و موسیقیدان، توانست به کار هنری خود ادامه بدهد، با این حال در جامعه افغانستان، بهویژه در مناطق پشتوننشین، دستاندرکاران دین، فرهنگ و سیاست، آوازخوانی زنان را برنمیتابند. چنانچه بانو بخت زمینه، یکی دیگر از پیشکسوتان موسیقی پشتو، در اوج جوانی و شهرت خودش در سال ۱۳۶۰ در کابل ترور شد. یا همانطور که فرخنده را در روز روشن و در چندقدمی ارگ ریاست جمهوری، مردم کابل زجرکش کردند.
چهره ماندگار موسیقی پشتو
بانو قمرگل در تاریخ موسیقی افغانستان بهویژه در زبان پشتو، یک استثنا بود و برای نخستین بار، توانست با صدای خود، به موسیقی زبان پشتو جان و رنگ تازهای دهد. به قول یما ناشر یکمنش: «در میان بانوانی که به زبان پشتو میخوانند، قمرگل یک آغاز دوباره است. قبل از او پروین، رخشانه و آزاده و شاید هم یکی دو آوازخوان دیگر، در ضمن خواندنهای خود چند آهنگی هم به زبان پشتو در رادیو خوانده بودند. آن آهنگها ولی در حاشیه کارهایشان قرار داشت. با قمرگل اما موسیقی بانوانی که به زبان پشتو میخوانند، جان گرفت و با جدیت آغاز شد. او تمام عمر هنری خود را به همین زبان خواند و جز هشت نُه آهنگی که به زبان فارسی سروده، دیگر یا آهنگهای فولکلوریک پشتو را خوانده و یا هم آهنگهای تازه پشتو را.»
یکی از آن آهنگهای ماندگاری که بانو قمرگل را به یکی از آوازخوانهای مورد علاقهام بدل کرد، آهنگی است که وی بر شعری از رحمان بابا اجرا کرده است. این آهنگ را خانم قمرگل در سالهای پسین به صورت مشترک با پسرش ایمل زاخیل نیز در کابل دوباره اجرا کرد.
چی می مینه خدای په تا باندی پیدا کره
ترکه ما په هغه ورز خپله رضا کره
دوه یاران به دا رنگ نه وی چا لیدلی
چی یوه ورته شکنزل کره بل دعا کره
آهنگ دیگری که مرا پیوسته به خودش جلب میکند، آهنگی است که بانو قمرگل با میرمن رخشانه بهصورت مشترک اجرا کرده است: «په لویو غرو باندی راتاو شوه توفانونه…» این آهنگ نوعی حس رهایی، آزادهگی و نوعی از عشق خالص روستایی را به من منتقل میکند.
آهنگ دیگرش که بانو قمرگل را به یکی از آوازخوانهای ماندگار برای من بدل کرد، آهنگ «وگوره ته ماته، تا نظر کی سنگه شکارم/ زه مجنون دمينې دې مظهر کشې سنگه شکارم» است. این آهنگ بر غزلی از رحیم غمزده ساخته شده است. رحیم غمزده خود از آوازخوانان معروف همدوره بانو قمرگل بود. او نخستین هنرمند پشتو است که توانست ترانههای محلی پشتو را با موسیقی غربی اجرا و عرضه کند.
مشعلدار موسیقی پشتو
در افغانستان رسم است که هنرمندان موسیقی برای جلب مخاطبان بیشتر، علاوه بر زبان مادریشان به زبانهای دیگر نیز میسرایند و تولید میکنند. هرچند بانو قمرگل نیز از این امر مستثنا نبود، اما او پیوسته و همیشه در طول پنج دهه زندهگی هنریاش اکثریت آهنگهایش را به زبان پشتو اجرا کرد. به قول یما ناشر یکمنش، بانو قمرگل، تنها نُه آهنگ به زبان پارسیدری اجرا کرد و بس.
فقدان یک اسطوره دوران عسرت
بانو قمرگل در شرایطی از این جهان رفت که در افغانستان زیر سیطره طالبان، زنان و دختران از آموزش و حضور در عرصه محروم شدهاند. هنر ممنوع است و هنر زنانه، گناه کبیره تلقی میشود. به قول جهانگیر ضمیری، شاعر، «در این فصل هنرستیز، چه دردناک است از دست رفتن بانو قمرگل، آن هنرمند خوشالحان، قناری ننگرهار و بلبل افغانستان. تردید ندارم که چراغ یادهایش، در فانوس صدای قشنگش همیشه سوسو خواهد زد.»