شکنندهگی در عرصه سیاست و دولت زمانی پدیدار میشود که نهادهای رسمی دولت جایگاه، منزلت و مفید بودن خود را بهعنوان مرکز تخصیص منابع و ثروت و اعمال قدرت مشروع از دست بدهند که در نتیجه آن، مردم حکومت و نهادهای سیاسی را برای جامعه مفید و مناسب ندانسته، به آن وفادار نمانده و از آن در برابر رقبا حمایت نمیکنند.
از گذشتههای دور به اینسو احزاب سیاسی یکی از عوامل مهم و تاثیرگذار در استواری و پایداری سیاسی در جهان شناخته میشوند. در جوامع سنتی مجال و فرصت ظهور و تاثیرگذاری برای احزاب سیاسی فراهم نیست. در جوامع دستخوش نوسازی، احزاب سیاسی از استقبال کمتری برخوردار هستند.
بالندهگی، تکامل و نهادینه شدن احزاب سیاسی در یک جامعه متضمن پایداری سیاسی است؛ چرا که احزاب با شیوههای ساختارمند، مشارکت سیاسی را از راههای مشروع ترغیب و تعقیب کرده و در سطوح و لایههای مختلف جامعه حامیان خود را داشته و اقشار مختلف را به طروق روشمند وارد کارزار سیاسی میکنند.
یکی از دلایل موفقیت نظامهای سیاسی در کشورهایی چون بریتانیا و ایالات متحده امریکا موجودیت احزاب سیاسی مقتدر و نقشآفرینی آنها در عرصههای اجتماعی و سیاسی است. احزاب سیاسی مقتدر باعث جلوگیری از انحراف سیاسی، بحث و گفتمان جهت آوردن اصلاحات ضروری و ترویج راههای دموکراتیک دستیابی به قدرت میشوند. یکی از عوامل و فکتورهای مهم تداوم سامان سیاسی در کشورهایی چون ترکیه و هند نیز موجودیت احزاب سیاسی مقتدر است. در ترکیه حزب عدالت و توسعه و در هند حزب کنگره ملی در توسعهیافتهگی و ساماندهی سیاسی این کشورها نقش دارند. در ترکیه کمال آتاترک با تاسیس حزب جمهوریخواه خلق توانست در قسمت پیشبرد اهداف اصلاحی خود نسبتاً موفق عمل کند. این در حالی است که در افغانستان امانالله خان در اثر نبود یک حزب سیاسی نتوانست بهگونه موثر به اهداف خود دست یابد.
احزاب از طریق رسوخ و نفوذ روی تودههای مختلف کارگر و دهقان و سایر لایهها و اقشار جامعه میتوانند به اهداف خود برسند.
ساموئیل هانتینگتون یکی از نظریهپردازان مهم حوزه سیاست یکی از عوامل سد راه رشد و توسعه احزاب در جامعه را محافظهکاری دانسته است. در یک جامعه سنتی و محافظهکار، نخبهگان سیاسی و سکانداران قدرت، حزب را بدعت و خطر جدی در برابر قدرت و موجودیت خود میدانند و از رشد و توسعه آن تا حد توان جلوگیری به عمل میآورند.
افغانستان از جمله کشورهای سنتی جهان است که در آن تا کنون مجال و میدانی برای رشد و بالندهگی احزاب فراهم نشده است. گروههای سیاسی که گاه و بیگاه شکل یافته و اعلام حضور کردهاند، بیشتر غیرسازمانیافته بوده و از حمایت تودهها و اقشار مختلف جامعه برخوردار نشدهاند.
بعد از گشایش نسبی شرایط سیاسی و تمکین دولت به آزادی فعالیتهای سیاسی در دهه 1340 هجری شمسی، گروهها و احزاب سیاسی علنی و مخفی دست به سازماندهی فعالیتهای سیاسیشان زدند. حزب دموکراتیک خلق افغانستان در این دوره تشکیل شد. این حزب اما از همان آغاز گرفتار آفت جناحگرایی شده و به خلق و پرچم تجزیه گردید و قبل از آن که به پختهگی برسد، سیر افول و اضمحلال را پیمود. حزب دموکراتیک خلق به دلیل نداشتن پایگاه عمیق مردمی و نیز به علت سنتی بودن جامعه نتوانست به درون تودهها نفوذ کند که در نهایت موفق نشد بهگونه موثر و عمیق روی جامعه افغانی اثر بگذارد.
در دوران جهاد و جنگهای داخلی، احزاب اسلامگرا و جهادی بیشتر شباهت به اجتماع ایل، قبیله و تبار داشته و از انتظام و سازمانیافتهگی برخوردار نبودند. بیشتر این احزاب بعد از مرگ رهبران خود دچار چنددستهگی و سقوط شدند مانند جمعیت اسلامی و حزب وحدت اسلامی.
یکی دیگر از جنبههای توانایی حزب پیچیدهگی و عمق سازمانی آن در پیوند با سازمانهای اجتماعی ـ اقتصادی همچون انجمنهای کارگری و اتحادیههای دهقانی است تا حمایت و توجه تودههای مختلف را بهخود معطوف کند. احزاب افغانی فاقد یک چنین قابلیتی بودهاند.
از جنبههای دیگر توانایی احزاب سیاسی این است که اعضا و فعالان آن به میزان زیادی به حزب، منافع حزبی و آرمانهای حزبی وفادار هستند. در افغانستان اعضای حزب پیش از این که به منافع حزبی بیندیشند به منافع شخصی، خانوادهگی و قومی خود فکر میکنند و هیچ وفاداریای به حزب و آرمانهای آن ندارند.
در بیست سال گذشته بهرغم شرایط مناسب جهت تشکیل احزاب سیاسی، هیچ حزب مقتدر و ملی که در سطوح بزرگ تاثیرگذار باشد، شکل نگرفت که آگاهان سیاسی دلایل آن را سنتی بودن جامعه، محافظهکاری و وفاداری بیش از حد به قبیله و تبار میدانند.
با روی کار آمدن دوباره گروه طالبان در غیاب و نبود احزاب سیاسی، به نظر میرسد که شکنندهگی سیاسی با گذشت هر روز بیشتر و عمیقتر میشود. گروه طالبان را هرچند یک حزب سیاسی گفته نمیتوانیم، اما میتوان آن را یک گروه بنیادگرای نظامی ـ سیاسی دانست که بیشتر اعضای این گروه قبل از این که به آرمانها و ایدیولوژی این گروه وفادار باشند به جناحها و تقسیمبندیهای داخلی این گروه، قوماندانانشان، قبیله و قریه خود وفادارترند. این پارادوکس و چندگانهگی در آینده نهچندان دور باعث بیشترشدن شکنندهگی سیاسی، ضعف ساختاری و در نهایت فروپاشی این گروه خواهد شد.
استواری سیاسی یک نظام به توانایی و حضور پررنگ احزاب در صحنه سیاسی بستهگی دارد. یک حزب به نوبه خود، در صورتی تواناست که از پشتیبانی نهادمند تودهها برخوردار باشد. کشورهایی که به استواری سیاسی دست یافتهاند، حتماً در آن احزاب مقتدر حضور و فعالیت دارند، مانند احزاب دموکرات و جمهوریخواه در ایالات متحده امریکا و احزاب محافظهکار و کارگر در بریتانیا.
افغانستان در غیاب احزاب مقتدر سیاسی طی چندین دهه گرفتار التهاب سیاسی شده و در نتیجه، به توسعه سیاسی دست نیافته است. سنتی و محافظهکار بودن جامعه، وفاداریهای قومی و قبیلهای، عدم توسعه سیاسی، فقر اندیشه و عدم نبوغ و بصیرت سیاسی باعث شده تا افغانستان نتواند آبستن تشکیل یک حزب مقتدر سیاسی شود که نتیجه آن شکنندهگی و بحران سیاسی بوده که منجر به فروپاشی پی در پی نظامها در این کشور شده است.