خاک کردن آرزوها، چشمپوشی و گذشتن از آنها اتفاقی است که از کودکی تا امروز به تکرار تجربهاش کردهام. من دختر رشدیافته در خانواده روشنفکر و جامعه مردسالار هستم. از زمان کودکی این رویا را در سرم داشتم که تبدیل شوم به یکی از گویندهگان خبر، و همیشه برای رسیدن به این آرزو تلاش میکردم. برای رسیدن به این موفقیت من از گوش دادن به اخبار تا تمرین در مقابل آیینه، سخنرانی در محافل رسمی دوران مکتب، خواندن روزنامهها و اشتراک در صنفهای آموزشی فن بیان را آزمودم. سال ۱۴۰۰ هجری شمسی دانشآموز صنف یازدهم بودم و سخت برای کانکور درس میخواندم. هرچند شب و روز را با صدای جنگ میگذراندیم، اما انگیزه من برای ادامه همچنان استوار بود و قصد نداشتم تسلیم شوم. شدت جنگ میان نظامیان دولتی و جنگجویان طالب هر روز بیشتر میشد، تا جایی که مکاتب بدون اخذ امتحان چهارونیمماهه تعطیل شدند و بعد از چند روز معدود شاهد سقوط شهرها بودیم.
همزمان با از هم پاشیدن نظام جمهوریت در افغانستان، مردم کشور ضربه روحی و اقتصادی محکمی را تجربه کردند و من نیز یکی از آنها بودم. پس از سقوط حکومت و بسته شدن دروازههای مکاتب بهروی دختران به افسردهگی دچار شدم. حس میکردم دستوپایم را بستهاند و هیچ کاری نمیتوانم برای آیندهام انجام دهم. با گذشت هر روز تحمل چاردیواری خانه برایم سختتر میشد و سعی میکردم راهی برای برونرفت از این اوضاع پیدا کنم.
تمام راه را طالبان برای دختران بستند و من ناامید هنوز در جستوجوی گریزگاهی از این وضعیت بودم. بعد از چند ماه دوری از مکتب و محیط درسی، موفق شدم وارد صنوف آموزشی آنلاین زبان شوم و دوباره تقریباً روحیهام را بهدست بیاورم. همه روزه دروس مکتب را در خانه با خودم تکرار میکردم و اوقات خالی خود را با یادگیری زبان، مطالعه رمان و کتابهای انگیزشی، تمرین نقاشی و سرگرمیهای متعدد پر میکردم. اما نرفتن به مکتب و گوش ندادن به دروس معلمان همچنان شکنجهام میکرد. تمام زمستان را با شنیدن وعدههای باز شدن مکاتب از سوی طالبان گذراندم و از اینکه فکر میکردم قرار است سال جدید دوباره به مکتب بروم و به اهدافم برسم، بیحد خوشحال بودم. اما من و تمام دختران دانشآموز بالاتر از صنف ششم با شروع سال جدید تعلیمی، همان روز اول سال از رفتن به مکاتب منع شدیم و دروازههای مکاتب باز هم بهروی ما بسته ماند.
حالا که سال نو و بهار نو شده و ما باز زمستان را به امید باز شدن درب مکتب و دانشگاه گذراندیم، با ناامیدی و جواب رد مواجه شدیم. زنگ مکتب به صدا درآمد، اما نه برای دختران. شاهدیم که سومین سال تعلیمی زیر سلطه طالبان در افغانستان آغاز شده و ما هنوز هم در بیسرنوشتی بهسر میبریم. طالبان که ادعای برقراری حکومت اسلامی را میکنند، با منع کردن دختران از کار و آموزش دم از تطبیق حقوق زنان در پرتو شریعت در افغانستان میزنند. اما کسانی که اندکی با حقوق زن و حقوق بشر آگاه باشند، به چنین ستمی رضایت نمیدهند. حالا یک سال سیاه دیگر را در پیش داریم و دیگر واقعاً شوق و انگیزه گذشتهام را از دست دادهام و دستوپایم را بسته میبینم. این نه تنها وضعیت من که وضعیت دختران بسیاری در افغانستان است؛ دخترانی که چشم انتظار باز شدن دروازههای مکاتب و دانشگاهها هستند.