در ادامه شعر نزیهی جلوه بهتر است شعر ملکالشعرا بهار را بیاوریم و بعد برسیم به بحثهای دیگر.
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تمنای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است، مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید
این شعر را بهار در ۱۳۱۲ در زندان شهربانی سروده که در این زمان نزیهی ۲۷ سال داشته است. اگر این امر را در نظر بگیریم که این شعر چند سال بعد به افغانستان رسیده، در آن صورت میتوان گفت که شعر نزیهی از سرودههای او در نخستین سالهای صدارت استبدادی هاشم خان است. شعر نزیهی در حقیقت تبلوری است از تجربههای تلخی که شاعر در زمان حبیبالله کلکانی، استبداد نادرخانی و هاشم خانی پشت سر گذاشته است.
شعر بهار بدون تردید گونهای از شعر مقاومت در برابر استبداد خودی است که پرخاشی است آمیخته با اندرز به حاکمان، که از این نگاه بیشتر به شعرهای محمود طرزی شباهت دارد. هم پرخاش وجود دارد و هم پند و اندرز به نطام حاکم. در شعرهای محمود طرزی نیر روحیه حاکم چنین است. هر دو شاعر در تلاش به هم ریختن دستگاه حاکمه نیستند، بلکه بیشتر میخواهند تا دستگاه از بیداد دست بردارد و بهسوی دادگری گام گذارد. در شعر بهار میخوانیم:
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
شعر نزیهی، شعر مقابله و رویارویی با استبداد حاکم است. شعری است که چنان شیپوری به هدف دگرگونی نظام نواخته شده است. به حاکمان پند و اندرز نمیدهد، بلکه به نسل جوان هشدار میدهد که راه رستگاری در نوحه و زاری نیست؛ بل باید به پا برخیزند و دشمن را به آوردگاه فرا خوانند تا خود را و همه مردم کشور را از ذلت و خواری آزاد کنند.
دست ما دامنتان باد جوانان غیور
که از این ذلت و خواری، همه آزاد کنید
استبداد نظام حاکم مردم را ذلیل و خوار ساخته است و باید این وضعیت را با فروافگندن نظام از ریشه دگرگون ساخت. در خانه صیاد باید آتش افگند. این صیاد همان نظام حاکم نادر – هاشم است که مردم را به بند و زنجیر کشیده است. میدانیم تا صیاد هست مرغان آزاد که همان مردمند، در امان نخواهند ماند و آزادانه نخواهند توانست سرودخوانی کنند. او نظام حاکم را دسته شیادانی میداند که بر کشور حاکم شدهاند. نیروی مبارز در برابر چنین شیادانی همان نیروی جوان است و چنین است که باربار بر جوانان فریاد میزند:
ای جوانان، ستم مرتجعان چند کشید
تا به کی رحم به این دسته شیاد کنید
چشم امید به تو نسل جوان دوختهام
درخور شان و شرف مملکت آباد کنید
به هر صورت، بهار و نزیهی این شعرها را در روزگاری سرودهاند که در هر دو کشور خودکامهگان حاکم بودند و روشنفکرکشی و به زندان افگندن آزادیخواهان و دگراندیشان، پایه اصلی سیاست آنان را میساخت.
بهار خود در زندان است. دلش در هوای دیدن باغ تنگ شده است. به نظام حاکم هشدار میدهد که اگر هوای آبادانی خانه خود را دارد، خانه دیگران را ویران نکند. اما نزیهی با حاکمان گفتوگویی ندارد. وضعیت را و استبداد حاکم را روشن میسازد و به مردم و بهگونه عمده به جوانان هشدار میدهد که برخیزند و نظامی را که ننگ بشریت است از پای دراندازند.
ننگ دارد بشریت ز چنین کهنه رژیم
طرح ویرانی این بنگه ز بنیاد کنید
آشیان همه مرغان ز ستم آتش زد
قصد آتش زدن خانه صیاد کنید
نزیهی در این شعر ستم همهگانی را بیان میکند. دشمن یکی است و سوار بر اسب چموش قدرت مردمان را شلاق میزند؛ به جز آنانی را که در سایه رکاب سیاه او گام زدهاند و دست در کاسه او دارند. وقتی استبداد همهگانی است، پس عدالت نیز باید همهگانی باشد. در سرزمینی که همهگان را نیروی حاکمه سرکوب میکند، هیچ گروهی و هیچ قومی به تنهایی نمیتواند به سعادت و بهزیستی دست یابد.
نزیهی در هوای عالم دیگری است. یعنی خواهان نظامی است که همهگان در زیر چتر آن بدون تمایز رنگ، نژاد و زبان بتوانند در کنار هم به آسایش سیاسی – اجتماعی دست یابند؛ اما چنین چیزی ممکن نخواهد بود تا زمانی که این کهنه رژیم از پای درانداخته نشود:
تا شود بر همهگان امن و امانت قایم
عالمی نو ز مساوات و حق ایجاد کنید
پرسش این است که این عالم نوی که نزیهی میخواهد، چهگونه نظامی است؟ این نطام یا این عالم نو او همان حاکمیت مردم است که باید برقرار شود، نه آن که دشمن مردم، حاکم بر مردم باشد. او باور دارد که روزی چنین خواهد شد:
روزی آید که شود خلق به خلق حاکم و ما
رفته باشیم از این ورطه، ز ما یاد کنید
حاکمیت مردم بر مردم همان دموکراسی است.
انتخاب و راهیابی نزیهی در دوره هفتم و هشتم شورا یکی از دورههای درخشان زندهگی سیاسی او را میسازد. او در این دوره به جناح چپ و روشنفکرانه مجلس نمایندهگان پیوست و در خط پاسداری از دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی در هماهنگی با روشنفکران دیگر گام برداشت.
دیدگاههای سیاسی او آنسوتر از مرزهای زبانی و قومی راه میزد. او اندیشه فراگیر افغانستانشمول داشت؛ اندیشهای که براساس آن همه شهروندان بتوانند با حقوق مساوی در کنار هم زندهگی کنند.
نزیهی را با چنین دیدگاهی در کمیسیون مشورتی قانون اساسی دهه دموکراسی میبینیم. چنانکه مسوده قانون اساسی دهه دموکراسی در اواخر سال ۱۳۴۲برابر با ۱۹۶۳ تکمیل گردید، قرار بر این شد تا این مسوده پیش از آن که به جرگه بزرگ یا لویه جرگه جهت تصویب ارایه شود، باید از نظر یک کمیسیون مشورتی بگذرد.
میرمحمد صدیق فرهنگ در کتاب خاطرات خود نام 24 تن از شخصیتهای وابسته به ردههای گوناگون اجتماعی را نام برده است که عضو این کمیسیون بودند و نام کریم نزیهی در شماره یازدهم آمده است.
این کمیسیون در نهم حوت ۱۳۴۲ به کار خود آغاز کرد. فرهنگ در پیوند به بحثهایی که در این کمیسیون روی مساله زبانها صورت گرفته بود، این گونه مینویسد: «در قسمت زبان رسمی زبان دری که به جای زبان فارسی به پیشنهاد من در متن درج شده بود هواخواهان برتری پشتو را غافلگیر کرد. آنها ترجیح میدادند که این زبان مانند سابق زبان فارسی نامیده میشد تا آن را بیگانه و منسوب به ایالت فارس از ایالات ایران قلمداد کرده و در افغانستان از رسمیت ساقط نمایند و زبان پشتو را یگانه زبان رسمی و ملی کشور اعلان نمایند. باید گفت که در این موضوع پشتوزبانانی که در کمیته تسوید عضویت داشتند، خصوصاً شفیق و حامد منصفانه رفتار نمودند. یعنی از اصل رسمیبودن هر دو زبان و مساوات در بین ایشان، که در متن درج شده بود، صادقانه دفاع نمودند. معذالک چون تعداد هواخواهان پشتو زیاد بود، فقرهای در متن علاوه شد که به حکومت وظیفه میداد برای انکشاف “زبان ملی پشتو” تدابیر خاص اتخاذ کند و این توصیه در سالیان بعدی از طرف پشتوزبانان یا بهتر است بگوییم بروکراتهای پشتو زبان، به حیث سلاح موثری در جهت حصول هر گونه امتیاز برای خودشان به کار رفت و موضوع مساوات در بین دو زبان رسمی را مسخ کرد. از همه بدتر این که در جمله اضافی مذکور زبان پشتو به حیث زبان ملی یاد شده بود. به طوری که ممکن بود از آن چنین نتیجهگیری کرد که سایر زبانها ملی نمیباشند؛ اما این نکته بعدها، چنانچه خواهیم دید در لویه جرگه بهطور ضمنی اصلاح گردید.» (خاطرات میرمحمد صدیق فرهنگ، ص ۳۳۵)
این که پیشنهاد زندهیاد فرهنگ در آن نشست برتریجویان زبان پشتو را به عقبنشینی واداشته بوده، در آن برهه زمانی گونهای از پیروزی میتوانست بهشمار آید؛ اما مشکلی که این مساله بعداً ایجاد کرد این است که فاشیستان بعدی همچنان به زبانهای افغانستان از روزنه سیاستهای فاشیستی نگاه کردند و تلاش نمودند تا این تلقین غیرعلمی را در افغانستان ایجاد کنند که گویا فارسی و دری دو زبان جداگانه است. در حالی که پارسی دری زبان یک حوزه تمدنی بزرگ است و امروزه دستکم تمام دستاوردهای تمدنی و فرهنگی این حوزه در زبان فارسی دری بازتاب یافته است. به زبان دیگر، فارسی دری روایتگر دانش، هنر، ادبیات، تاریخ فلسفه، سیاست و تمدن این حوزه بزرگ فرهنگی است. چنین امری نه تنها برای فارسیزبانان افغانستان بلکه برای تمام مردم افغاستان مایه سربلندی است. آنانی که در برابر زبان فارسی دری میایستند و در جهت محدودسازی آن تلاش میکنند، نادانسته تیشه بر ریشه زبان خود نیز میزنند.
به روایت فرهنگ، «در روز دوم مذاکرات هنگامی که مساله زبان مطرح بود، کریم نزیهی موضوع حقوق زبان اوزبیکی و سایر زبانهای محلی کشور را مطرح ساخت. به واقع سکوت از حقوق آنها خلای مهمی در متن قانون شمرده میشد؛ اما پیش از آن که موضوع مورد مباحثه اصولی قرار بگیرد قدیر ترهکی ضمن رد پیشنهاد نزیهی، زبانهای مذکور را به حیث زبانهای منحط یاد کرد. این امر موجب آن شد که نزیهی هم مجلس را ترک بگوید.»
(همان، ص ۳۳۶)
تا تاریخ، زبان و فرهنگ وجود دارد این جمله «منحط» قدیر ترهکی که غیر از زبان پشتو دیگر زبانها و فرهنگهای این سرزمین را حتا در دورانی که سلطنت شرمسار افغانستان میخواست بوزینهوار تقلید دموکراسی کند، بر پیشانی دموکراسی گویا افغانی چنان خطی از شرمساری و سرافگندهگی باقی خواهد ماند. همین جمله قدیر ترهکی بسنده است تصور کنیم که اگر او نیروی هیتلر، موسولینی و صهیونیستهای اسراییل را میداشت خداوند میداند که چه آتشی بر فرهنگ و زبانهای دیگر کشور نمیریخت. شاید او نمیدانست که زبان و فرهنگ مردم همان کوههاییاند که هیچ فاشیستی نمیتواند آن را از جای بر کند. صدها و هزاران فاشیست دیگر چون قدیر ترهکی میآیند و آب و خاک میشوند، اما مثنوی معنوی مولانا و خمسه امیرعلی شیر نوایی مانند دهها شهکار دیگر برجای خواهند ماند. این که در سدههای آینده کدام زبانها میمیرند و از حوزه فرهنگی و تمدنی جهان بیرون میشوند، مربوط میشود به این امر که این زبانها چهقدر ظرفیت دادوگرفت دارند و چهقدر میتوانند هستی خود را به حیث یکی از استوارترین و موثرترین پیوند در میان انسانها نگه دارند.
سیاستهای فاشیستی هرگز و هرگز نمیتواند ماندگاری ادبی و فرهنگی را تضمین کند. سیاستهای فاشیستی خود دشمن فرهنگ و زبانند. با اینهمه، تشدید سیاستهای چرکین زبانی، نژادی و مذهبی در رژیم نادر خان و میراث سیاسی او نه تنها جلو هر گونه توسعه اجتماعی و فرهنگی را سد کرد، بلکه سبب شد تا چنین اختلافهایی روز تا روز ژرفا و دامنه بیشتری پیدا کند. سیاستهایی که سنگبنای فاشیسم قومی و زبانی را چنان پی ریخت که امروز فاشیستان به اصطلاح مدرن میآیند و خشت و سنگ دیگری بر این دخمه جهنمی میگذارند و در میان اقوام، زبانها و فرهنگهای رنگارنگ کشور دیوار میکشند.
تاریخ فراموش نمیکند. تاریخ روشن میسازد که پیشنهاد نزیهی «منحط» بود یا سخن فاشیستی قدیر ترهکی که هنوز بوی گند فاشیسم آن دماغ انسانیت را آزار میدهد.
این هم شاید یکی از طنزهای سیاه روزگار است. نزیهی که پنجه در پنجه فاشیستان کرده بود تا جایگاه زبان اوزبیکی و دیگر زبانهای کشور در قانون اساسی مشخص گردد و تاریخ ادبیات اوزبیکی نیز نوشته شود، هنوز سرودههای اوزبیکی او گردآوری نشده و به نشر نرسیده است.
نزیهی که همه هستیاش عشق به کشور و مردم آن بود، پس از تجاوز شوروی، در حالی که دیگر بار سنگین زندهگی و ناتوانیهای پیری شانههای استوارش را خم کرده بود، به سال ۱۳۶۱ خورشیدی کشور را ترک کرد.
میدانیم که درختان کهنسال در خاک و آب و هوای دیگر سبز نمیشوند. این گونه بود که او به سال ۱۳۶۲خورشیدی در شهر دهلی هند چشم از جهان بست و قلب تپنده او که همیشه آتشفشانی از عشق به مردم و کشور را در خود داشت، خاموش شد؛ اما نامش در فهرست مبارزان راه دموکراسی و آزادی و شعر پایداری افغانستان جایگاه بلند و پرشکوهی دارد.