مقدمه
اعتراضهای زنان تنها جنبش اجتماعی در افغانستان زیر سلطه طالبان است که با وجود سرکوب گسترده هنوز نفس میکشد. این در کشوری که جنبشهای اجتماعیاش عمر زیاد درازی نداشته و در پی تطمیع رهبران و یا سرکوب دولتی به تاریخ پیوستهاند، دلگرمکننده است. در واقع، جنبش زنان تنها حرکت صلحآمیز و مدنی در افغانستان است که چالش بزرگی را در برابر رژیم خودکامه و زنستیز طالبان ایجاد کرده است. یکی از دلایلی که تا کنون هیچ کشوری رژیم بر سر کار در کابل را بهرسمیت نشناخته، عدم رعایت حقوق زنان است. جنبشهای اعتراضی زنان به جهانیان نشان داد که زنان افغانستان با وجود موج شدید و گسترده حذف و سرکوب حاضر نیستند از حقوق اساسیشان دست شسته و تن به اطاعت از قیدوبندهای رژیم زنستیز طالبان بدهند.
در این نوشته سعی میشود ابتدا به ویژهگیهای جنبش زنان در بیش از دو سال گذشته و سپس به چالشهایی که فراراه آن قرار دارد، پرداخته شود. در پایان، به اهمیت جنبش زنان و ضرورت پایداری و تداوم آن با توجه به شرایط کنونی کشور اشاره خواهد شد.
ویژهگیها
جنبش زنان افغانستان از ویژهگیها و خصوصیات مهم و قابل توجهی برخوردار است که اگر موفق به تقویت هرچه بیشتر آنها شود، از یکسو میتواند حضور سیاسی ماندگاری در میدان سیاست افغانستان داشته باشد و از سوی دیگر، الگوی جدید و متفاوتی برای کنش اجتماعی – سیاسی ارایه خواهد کرد که سبک مقاومت و دادخواهی در کشور را دگرگون میکند. این خود به تنهایی دستاورد قابل توجهی است که نباید با سهلانگاری آن را دستکم بگیریم. در زیر به چند ویژهگی اعتراض زنان افغانستان پرداخته میشود.
رویکرد شبهآنارشیستی
زنان معترض پس از سرکوب در خیابانها، روش دیگری در پیش گرفتهاند و آن اتکا به شبکههای اجتماعی برای دورزدن سرکوب سازمانیافتهای است که طالبان از روز نخست اعتراض زنان در پیش گرفتهاند. در این سبک اعتراض، زنان در اتاقهای سربسته پلاکارد به دست نسبت به سیاستها و عملکردهای طالبان واکنش نشان میدهند و خواستار تأمین حقوقشان هستند. این اعتراضها بهگونه پراکنده و غیرمتمرکز در ولایتهای مختلف راهاندازی میشود و با آنکه شمار معترضان محدود است، تصاویر و ویدیوهای آن بسیار گسترده در شبکههای اجتماعی و رسانهها نشر میشود. طالبان با تمام ترس و وحشتی که بر جامعه حاکم کردهاند، هنوز موفق به مهار این روش اعتراضی زنان نشدهاند.
اعتراضهای زنان بهگونهای سازماندهی میشود که عنصر رهبری عمودی در آن کمتر به نظر میآید و جایگاه نمایندهگی در آن کمرنگ است. در این اعتراضها نام و نشان احزاب سیاسی پوشالی، نهادهای مدنی دزد و پروژهگیر، مدالگیران انجیاویی، «گدیگک»های پرمدعای چپ، تاجران حقوق بشر و جمهوریخواهان جعلی لافوک و فراری کمتر دیده میشود. زنان معترض دستکم به این بیداری رسیدهاند که عدهای زیر نام دفاع از حقوق زنان دوباره در تلاش پرکردن جیبهایشان هستند. زنان معترض میدانند که نمایندهگان زنان در ۲۰ سال گذشته مثل بقیه نمایندهگان چه تجارت پرسودی را زیر نام دفاع از حقوق زنان راه انداخته بودند و حالا دوباره سعی دارند با استفاده از وضعیت پیشآمده ماهی مرادشان را شکار کنند. این بیاعتمادی به نمایندهگان و سلبریتیهای مدافع حقوق زن، و سازماندهی غیرمتمرکز و افقیگونه، جنبه جالب اعتراض زنان افغانستان است که من دوست دارم آن را شبهآنارشیسم بخوانم. این گرایش مرز میان پختهگی سیاسیِ گسست رادیکال و قاطع از سیاست رسمی و هژمونیک، و نوآموزیِ کنش نامتعارف برای رسیدن به مرحله دگرگونکردن کامل وضعیت موجود چیزهاست.
شبهآنارشیسم در واقع دیالکتیک عبور از واقعیت مسلط و واقعی و برعکس بازگشت به آن است. این گرایش در حالی که امیدواری به شکلگیری سبک جدید مقاومت را ایجاد میکند، نوعی ترس را نیز همیشه با خودش دارد؛ ترسی که به شما گوشزد میکند، ممکن است کنش انقلابی به ضد خودش مبدل شود. دلیل اصلیای که انقلابهای معروف جهان در حین پیروزی شکست خوردند، این بود که به حد کافی رادیکال نبودند و زمینه را برای پاگیری دوباره و در نهایت بازگشت ارتجاع فراهم کردند. در شبهآنارشیسم هنوز عناصری از سیاست وحدت، مدیریت عمودی و نمایندهگی وجود دارد و کنشگران هنوز با تهماندههای تفکر ارتجاعی وداع نکردهاند و بنابراین، سیاست اصیل رهاییبخش هنوز بهگونه کامل متولد نشده است. در این گرایش، با آن که سیاست ارتجاعی در حال شکستخوردن است، همچنان تهدید جدی محسوب میشود و نباید آن را دستکم گرفت.
حالا اگر با این پیشفرض نظری به قضیه نگاه کنیم، اعتراض زنان افغانستان هنوز بهگونه کامل از رهبری عمودی و سلسلهمراتبی گسست نکرده است. زنان معترض با توجه به سرکوب شدید اعتراضها از جانب طالبان، مجبور شدهاند شبهریزومیک عمل کنند و چشمداشت چندانی به صدور فراخوانها نداشته باشند. زنان افغانستان از آگاهی بلند آنارشیستی برخوردار نیستند، چون هنوز دلبسته قهرمانبازی، رهبرزدهگی و نمایندهگیاند. پس این نگرانی همیشه جدی است که اعتراض زنان ممکن است بهجای گسست کامل از سنت مدیریتی ناکام و فرسوده اما نهادینهشده و هژمونیک موجود، در آن حل شده و زیادهخواهی آنارشیستی ابتداییاش را کنار بگذارد. فسادزدهگی جامعه مدنی افغانستان و نبود تجربه جنبشهای افقی در این کشور، دو عامل عمدهای است که به این نگرانی بیشتر دامن میزند. تنها در صورت ادامه و گسترش اعتراضها میتوان پی برد که جنبش زنان به کدام سو در حرکت است و آیا میتواند از تندباد سهمگین انجیاوییسم، فسادزدهگی و نمایندهگی نجات پیدا کند یا نه. اما تا اینجای کار نیز اعتراض زنان افغانستان توانسته است آغازگر سبک مبارزاتی جدیدی در افغانستان باشد که اگر در نطفه خنثا نشود، میرود تا یکی از درخشانترین روشهای مبارزه افقی را در جامعه افغانستان نهادینه کند.
فراقومی
خواستهایی که جنبش زنان مطرح میکند، برعکس برخی از جنبشهای اجتماعی اخیر و جریانهای سیاسی در کشور، قومزده نیست. زنان از حقوق اساسی خودشان که آموزش، کار، تفریح و زندهگی مصون و شرافتمندانه است، دفاع میکنند که مختص هیچ قوم و قبیلهای نیست. طالبان با اعمال سیاستهای زنستیزانه همه زنان را، چه پشتون باشد، چه هزاره و تاجیک و اوزبیک، هدف قرار دادهاند. زنان معترض نیز از اقوام مختلفند و خواستهایی که مطرح میکنند شامل رعایت حقوق خاصی که مختص قوم ویژهای باشد، نیست. درست است که در جنبش زنان افغانستان حضور برخی از اقوام بیشتر از اقوام دیگر است که برمیگردد به سیاست به شدت قومزدهای که همواره در این کشور نقش هژمونیک داشته و هیچ گرایش سیاسیای – حتا همانهایی که سعی داشتهاند با قومزدهگی بجنگند – از آفت مسمومکننده آن درامان نبوده است. این سیاست قومی مردسالارانه است و زنان صرفاً در آن حضور سمبولیک دارند و از آنان استفاده ابزاری میشود. اما واکنش جنبش زنان به این سیاست مردسالارانه قومزده فراقومی است.
شاید استدلال کنید که زن مفهوم قومشناسانه نیست و طبیعی مینماید که خواستهای جنسیتی مطرح کند نه قومی. بلی، شکی در این وجود ندارد که زن مفهوم جنسیتی است تا قومی؛ اما آنچه روشن است اینکه در جامعهای که سیاست قومی حضور پایدار و هژمونیک دارد، حتا مفاهیم جنسیتی نیز رنگورخ قومی – طبقاتی به خود میگیرند: زن پشتون از زن تاجیک و هزاره و اوزبیک فرق دارد و نمیتوان آنها را در یک ردیف قرار داد. این را سیاست قومی از نوع طالبان به ما گوشزد میکند. به بازداشتهای اخیر زنانی که متهم به عدم رعایت حجاب مورد نظر طالبان بودند نگاه کنید. این گروه بیشتر در دو ساحه کابل – دشت برچی که هزارهنشین است و خیرخانه که تاجیکنشین است – دست به بازداشت زنان میزد. این جا شما به وضوح میتوانید سیاست قومی را که حالا طالبان مجری اصلی آن هستند، ببینید. با این حال، رویکرد کلی طالبان در برابر زنان بیشتر قومی نیست، ایدیولوژیک است. این گروه به زنان بهعنوان یک مساله دینی نگاه میکند و این جا جنسیت نقش بیشتری بازی میکند تا قومیت. البته با این تذکر ضروری که رد پای سیاست قومی در برخورد با زنان نیز گاهی به وضوح مشاهده میشود.
جنبش زنان افغانستان اما استراتژی هوشمندانهای در مبارزه با طالبان دارد. وقتی زنان اعتراض میکنند، کل دستگاه سیاسی – ایدیولوژیک این گروه را هدف میگیرند که سیاست قومی بخشی از آن است. یعنی مزیت اعتراض زنان این است که هم سیاست قومی – از نوع طالبانیاش – را هدف میگیرد و هم کلیت دستگاه سیاسی – ایدیولوژیک طالبان را که ساحه عملیاتی آن فراتر از سیاست قومی است و زنان پشتون را نیز قربانی میکند. ویژهگی یادشده نقطه بارز دیگری در تاریخ دادخواهی مردم افغانستان به خصوص در بیش از ۲۰ سال اخیر است. در کشوری که زهر شوونیسم، قومخواهی، محلگرایی و حزببازی تمام وجودش را مسموم کرده و در واقع کل تاریخ آن را تحت شعاع خود قرار داده است، اتکا بر شعارهای فراقومی، غیرحزبی و انسانی آنهم در برابر یک رژیم تکقومی که منافع یک گروه بسته و ایدیولوژیک را بر منافع کل مردم ترجیح میدهد، امیدوارکننده و قابل قدر است.
مدنی و مسالمتآمیز
معترضان زن با ادبیات نرم و آشتیجویانه خواستار تأمین حقوق ازدسترفتهشان هستند. آنان نه زبان به لعن و نفرین میگشایند و نه دست به عمل خشونتبار میزنند. زنان بهگونه بسیار مدنی و مسالمتآمیز شعار «نان، کار و آزادی» سر میدهند و به ترورها، بازداشتها و خشونتهایی که به فعالان زن روا داشته میشود، معترضند. این رویکرد شاید از نظر اغلب مردان افغانستان که درگیری گرم و خشونتبار را نشان غیرت و مردانهگی میدانند و به آن فخر میفروشند، خوار دانسته شود؛ اما همین رویه میتواند نقطه قوت و چه بسا رادیکالترین رویکرد در برابر یک نیروی مردانه خشن و شبهنظامی باشد که تنها با زبان تفنگ آشناست و بویی از اعتراض مدنی نمیبرد. این ناآشنایی میتواند با قدرت گیجکنندهگی بلندش دشمن را بیشتر سراسیمه و دستپاچه کند که با این کار، تمرکز جنگی او سلب میشود. شما اگر تفنگ به دست به جنگ طالبان بروید، چندان کنش ناآشنا و ترسناکی نکردهاید. چون این حرکت از یکسو کار سرکوب را برای طالبان سادهتر و راحت میکند و از سوی دیگر، به دلیل گرایش خشونتطلبتان مقبولیت زیادی در سطح داخلی و جهانی پیدا نمیکنيد. اما اگر بهگونه کاملاً مدنی و غیرنظامی دست به اعتراض بزنید، بخشی از توانایی و نیروی جنگی همیشه آماده طالبان را از آنها میگیرید.
یکی از دلایلی که جنبشهای مدنی برای رژیمهای توتالیتر و غیردموکراتیک چالشساز میشوند، ایجاد بنبست تصمیمگیری است. چه توجیهی برای سرکوب معترضان کاملاً غیرنظامی میتوان داشت؟ اگر معترضان را سرکوب کنید، با خشم بیشتر مردم و جهانیان روبهرو میشوید و اگر فقط نظارت کنید، معترضان ممکن است ابتکار عمل را در دست گیرند. درست است که بیشتر رژیمهای استبدادی اهمیتی به این موضوع نمیدهند و بیدرنگ به سرکوب معترضان میپردازند. با اینحال، سرکوب جنبشهای مدنی دشوارتر از شورشهای نظامی است، چون سرکوب شورشهای مدنی هزینه بالاتر دارد. در ضمن، زنان معترض از روشی استفاده میکنند که هم تلفات انسانی را به حداقل میرساند و هم امکان ردگیری و بازداشت معترضان را کمتر میکند. در حالی که کوچکترین اعتراض زنان نیز در شبکههای اجتماعی و رسانهها پوشش داده میشود و اثرگذاری خودش را برجا میگذارد. این رویه اگر ادامه یابد، طالبان را در نهایت وادار به عقبگرد میکند، بهویژه در وضعیتی که یکی از شرطهای اصلی جهان برای مشروعیتدهی به طالبان رعایت حقوق زنان است.
چالشها
شکی وجود ندارد که در افغانستان زیر کنترل طالبان مردان نیز زجر و زبونی زیادی میکشند و تحت فشارهای روزافزون این گروه خردوخمیر شدهاند؛ اما با این حال، در مقایسه با زنان وضعیت بهتری دارند و دستکم هنوز از حقوق و امتیازهای ناچیزی برخوردار هستند. این به لطف مردسالاری حاکم بر جامعه افغانستان است. سیاست حتا در دموکراتترین و توسعهیافتهترین کشورها مردمحور است؛ اما این وضعیت در کشور توسعهنیافتهای مثل افغانستان بدتر از هر جای دیگر از زنان قربانی میگیرد؛ بهگونهای که آنان حتا از حقوق اساسی آموزش، کار، ورزش و تفریح نیز محروم میشوند، چه رسد به حق اعتراض در برابر سیستم سیاسی و به چالش کشیدن بربریت دینی حاکم بر کشور. از این نظر، تصور میشود مقاومت زنانه در مقایسه با مقاومت مسلحانه مردانه سرسختی و پایداری بیشتری داشته باشد و نباید بهسادهگی در برابر موج ویرانگر خشونت و سرکوب طالبانی فروکش کند. با این حال، مقاومت زنانه کنونی در افغانستان با چالشهای جدی روبهرو است که در زیر به موارد درشت آن پرداخته میشود.
دینزدهگی و مردسالاری
زنان در جامعهای دست به اعتراض زدهاند که بیشتر شهروندانش به دلیل ابتلا به ویروس دینزدهگی و مردسالاری نسبت به زنان نگاه تحقیرآمیز دارند: زنان باید در خانه باشند و فرزندانشان را بزرگ کنند، نه در خیابان برای اعتراض. زنان باید آنچه مردان میگویند را بپذیرند. این مردان شامل همه میشود؛ از پدر، شوهر، برادر و پسر گرفته تا ملا و زمامدار کشور. در چنین جامعهای زنان نهایتاً میتوانند درس بخوانند، برای خرید به بازار بروند و کار کنند. اما آنان نمیتوانند سلطه مردسالاری را زیر پرسش ببرند و یا در برابر سیستم سیاسی خودکامه قد علم کنند.
وقتی زنان دینزدهگی و مردسالاری را به چالش بکشند، دیگر فرقی میان ملا و «روشنفکر» وجود ندارد. همه برای این که زنان دوباره به موقعیت بردهوار قبلی برگردند، متحدانه در برابر مقاومت زنانه میایستند تا جامعه «منحرف» نشود. مقابله با مقاومت زنانه در دو شکل ظاهر میشود: نخست، فعال و قابل دید و دوم، غیرفعال و نامرئی. رویه نخست را در حال حاضر طالبان و همفکرانشان انجام میدهند و رویه دوم را، مردان و حتا زنان دینزده و سنتی. در افغانستان بیشتر مردان یک طالب درونی دارند که گاهی آشکار و گاهی نهان میشود.
اعتراض زنان تا کنون به این دلیل نتوانسته از پشتیبانی گسترده مردان برخوردار شود که بیشتر مردان افغانستان با دهنکجی به این اعتراضها نگاه میکنند: زن چه باشد و اعتراضش. آنان نه خودشان جرئت مقاومت در برابر موج رو به گسترش تندروی اسلامی را دارند و نه هم شهامت پذیرش این را که زنان غرور بیشتری از خود به خرج داده و رژیم طالبانی را در حد توان خود به چالش کشیدهاند.
با این وصف، جنبشهایی که نتوانند حمایت بقیه نیروهای جامعه را جلب کنند، در نهایت فروکش میکنند؛ چون خشم و عصیان معترضان رفتهرفته جایش را به ناامیدی و انفعال میدهد. فروکش کردن اعتراضها اما بهمعنای شکست و پایان مقاومت زنانه در افغانستان نیست. اعتراضها با توجه به وضعیت جاری ممکن است دوباره اوج گیرد و حتا شدیدتر هم شود. اعتراض زنان همچون خاری بر چشمان طالبان هرازگاهی به آنان گوشزد خواهد کرد که خشم زنان دست از سر این گروه برنمیدارد.
فسادزدهگی احزاب سیاسی و نهادهای مدافع حقوق زنان
پس از یازدهم سپتامبر و ورود غربیها به افغانستان، بازار حزبسازی بهیکبارهگی گرم شد. بیش از صد حزب با اکتواداهای ظاهراً مردمی به میدان سیاست وارد شدند. بیشتر این احزاب که از استحاله تنظیمهای جهادی، تجزیه حزب دموکراتیک خلق و از آدرس سازمانهای مائوییست پدید آمده بودند، به دلیل عدم برخورداری از پایه تودهای، با کرایه و یا خرید شناسنامههای مردم، در وزارت عدلیه دولت پیشین ثبت نام کرده و جواز فعالیت گرفتند. این احزاب که باید از جایی تمویل میشدند و حتا با این اشاره وارد میدان شده بودند، با فعالیتهای انجیاویی نه تنها کاری برای مردم انجام ندادند، بلکه شامل فساد رایج در دولت مورد حمایت غربیها شدند و از این سبب، به دامان این دونر و آن دونر چنگ زدند تا «چانته خالی»شان را پر کنند.
احزاب و گروههای وابسته به کشورهای غربی در این خوردوبردها توانستند صاحب نانونوال شده، به بورسیه و مدال برسند؛ اما بقیه که وابستهگی کمتری داشتند و یا «هنر» پروژهگیری را بلد نبودند، در حد گرفتن جواز فعالیت ماندند و کسی هم به سراغشان نرفت. احزابی که صاحب نانونوال شده و برنامههای انجیاوسازی و پول کشیدنشان پررونق شد، بزرگترین فعالیتهای آنها راهاندازی چند تظاهرات با افراد کرایی بود که بیشتر برای جلب توجه سفارتخانههای غربی (دونرها) انجام میشد نه مردم. این احزاب هیچ کار ریشهای و پایدار برای کمک به نهادینهشدن حقوق زنان و مبارزه با دینخویی و مردسالاری حاکم بر جامعه افغانستان نکردند و برعکس، با استفاده ابزاری از زنان و راهاندازی برنامههای مضحک و عوامفریبانه، بهگونه غیرمستقیم سبب تداوم زنستیزی و کماهمیت جلوه دادن نقش زنان در جامعه شدند.
به این ترتیب، نخستین تجربه حزبسازی پس از حضور غربیها در افغانستان، منجر به ورشکستهگی عبرتآور شد. اگر احزاب سیاسی از نفوذ بلندی در میان مردم برخوردار شده و ظرفیت اعمال فشار بر رژیم طالبانی را میداشتند، امروز زنان بهعنوان شهروندان معترض، به تنهایی مسوولیت مقاومت در برابر محدودیتهای زنستیزانه طالبان را بر دوش نمیگرفتند و این گروه نیز قادر نبود بیباکانه و بدون محاسبه به سرکوب زنان معترض بپردازد.
در کنار احزاب سیاسی، نهادهای متعدد مدافع حقوق زنان نیز نه تنها کار بنیادی و پایداری برای زنان افغانستان نکردند، بلکه با رویه مشابه احزاب سیاسی، یکی از عاملان وضعیت فاجعهبار کنونی زنان هستند. مسوولان این نهادها که تجارت پرسودی را زیر نام دفاع از حقوق زنان در افغانستان راهاندازی کرده بودند و حالا در کشورهای غربی زندهگی راحتی دارند، هنوز دست از کاروبار «دفاع از حقوق زنان» نکشیده و تلاش دارند از دختران معترض در افغانستان زیر سلطه طالبان، در نشستهای بینالمللی «نمایندهگی» کنند که واکنش زنان معترض را در پی داشته است. تنها کاری که گاهگاهی این سلبریتیهای «مدافع حقوق زنان» در غرب میخواهند انجام دهند، درود فرستادن به شهامت و غرور دختران معترض است و بس؛ اما اگر دوباره فرصتی برای پروژهگیری و ادامه تجارت «دفاع از حقوق زنان» فراهم شود، مطمئنم که این تاجران حریص و ریاکار برمیگردند تا پول بیشتری به جیب بزنند.
سیاست انجیاویی و سلبریتیساز
همانطوری که گفته شد، در بیست سال حضور غربیها در افغانستان سیاست مانند هر عرصه دیگر به شدت انجیاوییزه و سلبریتیساز شد. با روی کارآمدن دوباره طالبان، نه تنها که توقفی در این روند رخ نداده، بلکه این نوع از سیاست با گذشت زمان رنگ و رونق بیشتری به خود گرفته است و همه کنشگران اجتماعی و سیاسی به نحوی از آن متاثر شدهاند. پس شگفتآور نیست اگر جنبش زنان نیز به این اپیدمی مرگبار دچار شود. پس، سلبریتیسازی، انجیاوییزهشدن، فردگرایی و پروژهزدهگی از تهدیدهای جدیایاند که میتواند هر اقدام مقاومتگرانه از جمله اعتراض زنان افغانستان را به بیراهه ببرد. رویکرد شبهآنارشیستی نیز میتواند ما را بهسادهگی ناامید کند، چون به همان میزان که از ظرفیت تبدیلشدن به پلاتفرم شکوهمند رهاییبخش برای تمام مبارزان راه آزادی برخوردار است، به همان میزان پتانسیل مبدلشدن به ضد خودش را نیز دارد.
نتیجهگیری
در شرایطی که گروه طالبان حاضر به تغییر خود نیست و با گذشت هر روز قیدوبندها بر زنان را بیشتر میکند، زنان چارهای ندارند جز ادامه مقاومت علیه زنستیزترین رژیم دنیا. طالبان بیشتر از هر نیروی دیگر با عملکردشان به زنان در این کارزار انگیزه میدهند و به مقاومت آنان عمر طولانیتری میبخشند. تا زمانی که طالبان دست از اقدامات محدودکننده علیه زنان برندارند و حقوق سلبشده آنان را برنگردانند، مبارزه محرومترین قشر جامعه در برابر رژیم خودکامه طالبان، شدید یا خفیف، ادامه خواهد یافت. این درگیری زمانی پایان مییابد که یکی از دو طرف بازی دیالکتیکی وجود نداشته باشد. یا زنان باید شکست خود را بپذیرند و از میدان مبارزه خارج شوند، یا طالبان سیاست زنستیزی را کنار گذاشته و به تغییر ماهیت ایدیولوژیکشان تن دهند. اکنون که طالبان حاضر به پذیرش این تغییر نیستند، زنان دو راه بیشتر در برابر خود ندارند: یا تسلیم سیاست سرکوب شده و دست از مقاومت بردارند که در این صورت، چارهای جز پذیرش چهاردیواری خانه ندارند، یا به مبارزه علیه رژیم زنستیز کنونی ادامه دهند که در این صورت، با وجود تهدیدهای بیشماری که متوجه زنان خواهد بود، آینده بهتری در انتظارشان است. تا حالا که زنان گزینه دوم را انتخاب کردهاند و در این راه، هر گونه خطری را با جان و دل خریدهاند.
شکی وجود ندارد که سرکوب شدید منجر به کاهش اعتراضهای زنان شده است؛ اما آنچه اهمیت دارد ادامه این مقاومت علیه یکی از ترسناکترین و مخوفترین رژیمهای دینی در سطح منطقه است؛ رژیمی که حتا تحمل کوچکترین اعتراض در برابر عملکردهای ضد انسانیاش را ندارد و میخواهد مردم به رعیت مطیع و فرمانبردارش بدل شوند. زنان اما تا این جای کار بیشتر از هر نیروی دیگر با مقاومت شجاعانه و پیگیر در برابر سیاست رعیتسازی طالبان ایستادهاند و در حد توانشان ثابت کردهاند که زندهگی نکبتباری را که این گروه برای آنان تدارک دیده است، نمیخواهند. مقاومت زنانه حتا اگر بیشتر از این هم فروکش کند، بازهم از اهمیتش کاسته نمیشود. نفس وجود این مقاومت در شورهزاری بهنام افغانستان دلگرمکننده و امیدبخش است؛ کشوری که غم نان از مردانش بردهگان تمامعیار امارت طالبانی ساخته و تنها چیزی را که به آن نمیاندیشند، ایستادهگی در برابر استبداد دینیای است که کمکم دارد تمام عرصههای زندهگی شهروندان افغانستان را تسخیر میکند.
اگر بقیه شهروندان افغانستان نیز با پیوستن به اعتراض زنان به مقاومت علیه موج رو به افزایش اشغالگری طالبان رنگ و رونق تازهای بدهند، عمر این رژیم ضدمردمی کوتاهتر از آنی خواهد بود که تصور میشود. اصلاً هیچ قدرتی نمیتواند خشم در حال فوران مردم را تنها با استفاده از زور و نیروی نظامی از میان ببرد. استفاده از خشونت در برابر اعتراضهای مسالمتآمیز، تنها به نفرت و انزجار مردم از رژیمهای مستبد میافزاید؛ خشم و نفرتی که اگر از مقاومت خاموش وارد مرحله مقاومت فعال شود، پایان رژیم آپارتاید جنسیتی خیلی زود رقم خواهد خورد.