بیشتر از دو سال برای نان، کار و آزادی با همرزمانش جنگیده است. خیابانهای شهر کابل شاهد قدمهای استوار و صداهای عدالتخواهی آنانند. تکتک جادههای کابل گواهی میدهند که او و همرزمانش چهگونه در برابر گروه طالبان ایستاده و در این راه ناملایمتیهای فراوانی بر دوش کشیدهاند. او برای خواستن حق خود و زنان دیگر طعنه شنیده، تازیانه به پا خورده، حرفهای ناپسند و زشت شنیده و شکنجه روحی و جسمی شده است؛ اما با آن هم در برابر کسانی که او و همجنسانش را از ابتداییترین حقوقشان محروم کردهاند، با مقاومت ایستاده است. حکیمه در این نبرد بهای سنگینی پرداخته است؛ بهایی به قیمت از دست دادن خانه، خانواده و دوستانش؛ زیرا پس از تصمیم او برای پیوستن به زنان معترض، خانواده و دیگر عزیزانش او را طرد میکنند و در مبارزه سخت و نفسگیر تنها میماند. او در خیابانهای ترسناک کابل که ممکن بود هرازگاهی بهدست گروه طالبان دستگیر و شکنجه شود، بدون هیچ پشتیبانی مبارزه میکند؛ اما در نهایت زنجیر اسارت طالبان تا بیخ گلویش میرسد و او پس از ماهها ایستادهگی مجبور میشود بهخاطر حفظ جان خود و اعضای خانوادهاش به تنهایی کشورش را ترک کند و راهی دیار غربت شود. او همانند همه زنان معترض برای مبارزه و حقخواهی در برابر زنستیزترین گروه، ابتدا با خانواده، بعد با مردم جامعه که مدام زنان را تحقیر و توهین کرده و با اتهامهای ناعادلانه سرکوب میکنند، و در آخر در خط اصلی نبرد با گروه طالبان جنگیده است. او و همرزمانش بارها در نبردهای ناعادلانه در برابر نوک تفنگ طالبان که بارها آنان را نشانه گرفته، مبارز کرده و برای آزادی زنان از زندان خانهگی از خود گذشتهاند.
حکیمه یکی از دختران معترضی است که در برابر بیعدالتیهای روزافزون گروه طالبان به خیابان رفته و صدای عدالتخواهی بلند کرده است. با گذشت بیشتر از دو سال مبارزه نفسگیر، مجبور میشود به دلیل تهدیدهای بلند امنیتی و مزاحمت طالبان به خانوادهاش، کشور را ترک کند. خانوادهاش بارها مانع اعتراض او در برابر گروه طالبان میشوند و از او میخواهند تا بیشتر از این نام آنان را در جامعه سنتی افغانستان بد نکند. میگوید: «خانوادهام به شدت مخالف اعتراض من در برابر طالبان بودند و بارها مانعم شدند. اما من در برابر خواست آنان ایستاد شدم و راهم را ادامه دادم. این کارم سبب شد تا آنها مرا از خانه بیرون کنند. میگفتند که خودت خو د بلا رفتی ما را هم د بلا ننداز.» او مجبور میشود بساطش را برچیده و با دوستان معترضش کیلومترها دور از خانهاش در جای نامعلومی در خانه کرایی زندهگی کند.
پس از جدایی از خانه و خانوادهاش به اعتراضات در برابر محدودیتهای روزافزون گروه طالبان ادامه میدهد و با دیگر زنان معترض اعتراضاتشان را گستردهتر و متنوعتر میکنند. آنان تلاش میکنند تا واقعیت رفتار گروه طالبان را در برابر مردم افغانستان بهخصوص زنان به جهان نشان دهند. تعلل جهان برای بهرسمیت شناختن طالبان سبب میشود تا این گروه بیشتر در برابر زنان معترض عقدهمند شده و برای دستگیری و شکنجه این زنان دست به کار شود. این گروه چندین زن معترض را بازداشت و بعضی از آنان را در بدل وثیقه رها کرده است. تعدادی از زنان معترض هنوز در اسارت این گروه قرار دارند و به شکل بیرحمانه شکنجه میشوند.
حکیمه و دوستانش نیز در جریان اعتراضات بارها در خیابانها از سوی مردم و طالبان توهین، تحقیر و لتوکوب شدهاند. میگوید: «در هر تظاهرات که اشتراک میکردیم، پیش از رویارویی با طالبان با بعضی از مردمان که پاسبانان ایدئولوژی این گروه هستند، روبهرو میشدیم. آنها به ما میگفتند که بهخاطر خارج رفتن زندهگی را برای ما سخت نکنید و این قدر چیغ و فریاد ناحق سر ندهید. پس از چند قدم برداشتن بهسوی هدف اصلی توسط طالبان محاصره میشدیم و آنان برای ترساندن ما نوک تفنگشان را بهسوی زنان میگرفتند و اخطار میدادند که در صورت پراکنده نشدن بالای ما شلیک خواهند کرد؛ اما ما سرسختتر و نترستر ادامه میدادیم تا این که خشم آنان بیشتر برانگیخته میشد و شروع به دشنام دادن میکردند و ما را فاحشه و جاسوس خارجیها میخواندند. تا جایی پیش میرفتیم که دیگر افراد طالبان با تازیانه و اسلحهشان به جان ما حمله میکردند و بارها خودم و دیگر زنان معترض زخمی و افگار شدیم. گاهی بیرحمانه با پاشیدن آب و گازهای اشکآور و فیر هوایی ما را پراکنده میکردند.» با وجود همه تهدیدهای جانی و ناملایمتهایی که سد راهشان قرار داشت، ثابت قدمتر به راهشان ادامه میدهند.
حکیمه و دیگر زنان معترض پس از دستگیری همقطارانشان مدتی نحوه اعتراضات خود را تغییر میدهند و از خیابانها به مکانهای سرپوشیده رجوع میکنند و از آن جا مخالفتشان را در برابر گروه طالبان با حرکتهای اعتراضی اعلام میکنند. دستگیری همقطاران حکیمه بارها او را ناامید و دلشکسته میکند و این امر بیشتر او را در تنگنای مبارزه قرار میدهد؛ زیرا پس از هر بار اعلام دستگیری زنان از سوی طالبان، کابوس وحشتناک شکنجه خواب از چشمانش میرباید: «طالبان تعدادی از دختران و زنان را از خانهها و دیگر مکانها دستگیر و زندانی میکردند. این کار سبب میشد هم خودم بترسم و هم خانوادهام بترسند و بیشتر مخالفت کنند. متاسفانه این دستگیریها از زمانی که شروع شد تا حال ادامه دارد. بهتازهگی این گروه پری آزاده، یکی از دوستانم را که دوشادوش یکدیگر دادخواهی میکردیم دستگیر کرده و تا حال از سرنوشتش اطلاعی در دست نیست. ژولیا پارسی، منیژه صدیقی و دیگر زنان از چندین ماه به اینسو در اسارت طالبان هستند و به شدت شکنجه میشوند.» با وجود خبرهای ناخوشایند و ترسناک که گاهی استخوان او و دیگر زنان معترض را به لرزه درمیآورد، باز هم به اعتراضاتشان گاهی در جادهها و گاهی در مکانهای سرپوشیده ادامه میدهند. اما او زمانی با بنبست روبهرو میشود و زندهگی برایش تبدیل به جهنم جانکاه میگردد که طالبان او را شناسایی کرده و آدرس خانه و خانوادهاش را مییابند و بارها پشت دروازه خانه او و همسایههایش صف میبندند. سرانجام، کابوس او به حقیقت میپیوندد و خانوادهاش او را مجبور میکنند تا برای حفظ آبرو و عزت آنان کشور را ترک کند. میگوید: «مجبور شدم همسنگرهایم را ترک کنم.» حکیمه پس از تحمل مشقتهای فراوان مجبور میشود همسنگرهایش را تنها بگذارد و راهی دیار غربت شود. او از چندین ماه به اینسو با مشقتها و محدودیتهای فراوان در ایران زندهگی میکند.