رمان چهار فصل سقوط سیزدهمین اثر سیامک هروی است که در بهار سال ۱۴۰۲ خورشیدی توسط انتشارات امیری به چاپ رسیده است. این کتاب که از دسته رمانهای تاریخی به شمار میرود، دارای هشت فصل، 310 صفحه و دو راوی اصلی است. «نبی» و «جک» هر دو نقش مرکزی را در داستان دارند؛ اما نبی در فصلها و نیمهفصلها حضور بیشتری دارد. هروی در این داستان نیز مانند دیگر داستانهای خود، به روایت جنگ و زندهگی در افغانستان پرداخته و در این رمان خواننده را با لایههایی از رخدادها، چگونهگی سقوط و سرنوشت برخی از شخصیتها آشنا میکند. این رمان مانند بیشتر کتابهای هروی با محض انتشار با استقبال گرمی روبهرو شد و در نخستین هفته، کامل به فروش رفت. حالا چاپ دوم این اثر در دست نشر است.
داستان با هیجان، شور و ترس شروع میشود و حوادث مانند پُتک محکمی بر سر خواننده فرود میآید. صبح روز سقوط که نبی از خواب بیدار میشود، حس میکند که هیچ چیز سر جایش نیست. او از رسیدن طالبان به دروازههای کابل آگاه است؛ اما فکر میکند که این گروه نمیتواند بهآسانی به کابل داخل شود. او یکی از محافظان ریاست جمهوری از زمان حامد کرزی است که در زمان اشرف غنی هم در همین بخش کار میکند و از حلقه نزدیک به محافظت رییس جمهور است. ترس او بیشتر از دیگران است؛ چون او دختر «شیخ جواد غورفانی» را به دلیلی فراری داده و با او نکاح کرده است. شیخ غورفانی از بزرگان طالبان است و شخصیت ترسناک داستان که تا آخر داستان تن نبی از مواجه شدن با او میلرزد.
غورفانی در اوایل با پدر نبی دوست است؛ اما بعدها بر سر ملک و زمین با او سر ستیز پیدا میکند و پدر نبی، مادر و خواهرش را میکشد. در روز سقوط نبی متوجه آمدن ناگهانی نماینده قطر به ارگ میشود و حس میکند که این مهمان ناخوانده با رسیدن طالبان به دروازههای کابل، پیام مهمی دارد. در همین روز نبی متوجه آشفتهگی اشرف غنی و تیم نزدیک او هم میشود و میبیند که لحظهبهلحظه برنامه رییس جمهور تغییر میکند. اما هیچگاه به ذهنش خطور نمیکند که رییس جمهور در آنی فرار را بر قرار ترجیح بدهد و کشور و همه نظام را به طالبان بسپارد.
«غنی گریخت… همه گریختند…» اینجا این غریو و فریاد باقی میماند و داستان خواننده را به ۲۰ سال پیش پرت میکند و نشان میدهد که سقوط از همان زندهگی آرام و پرامید آغاز شده است. هروی به گذشته میرود و نشان میدهد که نبی از کجا به کجا رسیده و چه زندهگی داشته است. درس، عشق، خانواده و محیط و توصیف طبیعت همه دست به دست هم میدهند تا ما نبی و خصوصیات فردی و روانی او را بیشتر و بهتر بشناسیم.
در رمانهای سیامک هروی معمولاً عشق و عاشقیها دوطرفه است؛ یعنی همین که شخص ادعای عاشقی میکند، طرف مقابل هم بلافاصله عاشقش است. در رمان «در رکاب عشق» آرش و آناشید در یک نگاه عاشق هم میشوند، در رمان «گرگهای دوندر» مصطفا و نگار فقط هر دویشان در لحظه نخست عاشق هم هستند و کشته و مرده یکدیگر. در این رمان نیز داستان نبی و مرجان و همچنان جک و میشل، همان کاسه و همان آش است. تنها فرقش این است که در این داستان جک و میشل در امریکا به هم میرسند و نبی و مرجان به خاطر زمینخوار شدن پدر نبی و قلدوریهای او، به هم نمیرسند. «پدرم به سگ دختر میدهد، به تو نمیدهد.» این آخرین جملهای است که دختر دوستداشتنی نبی به او میگوید. هرچند در رمانهای سیامک هروی همیشه جنگ، ناامنی و زدوخورد سایه بر سر زندهگی مردم دارد و بحث تاریخی چاشنی آنها است، اما در همه آثار او عاشق و معشوقی خواهی یافت که داستانی در داستان است و رمانهایش را جذاب و پرکشش میسازد.
در حین مطالعه چهار فصل سقوط، خواننده در بین رمان گم میشود. ناگهان از عاشقانههای نبی به قتل و خونریزی خانواده او مواجه میشود. نبی برای انتقام به روستای غورفان لشکرکشی میکند. فکر انتقام یک لحظه هم او را آرام نمیگذارد. او با همراهی سه دوستش هاشم، کریم و انور (که همه محافظان اشرفغنیاند) با جمعی از سربازانی که از ولایت لوگر و قلاردوی آن ولایت جمع میکند، به روستای «غورفان» حمله میکند و قلعه او را به زیر آتش میگیرد؛ اما غورفان با خانوادهاش موفق به فرار میشوند و صرف برزگر و دو کودک او جا میمانند. نبی دختر او را میبرد تا در انتقام از خون خواهر و پدر و مادرش بکشد؛ اما وقتی میبیند دختر زیبایی است، او را نکاح میکند و میگوید بگذار اینگونه پدرش زجر بیشتری بکشد.
ثنا تا صفحه آخر کتاب حتا یک کلمه هم حرف نمیزند، اما خواننده حس میکند که او هزار فریاد بیصدا دارد. ثنا در داستان هروی نمادی از دختران بیصدا و رنجکشیده افغانستان است که تا آخر عمر در درون دردی دارد و عصیانی؛ اما در جامعه مردسالار و ضد زن، آه برنمیآورد و مرگ تدریجیاش را زندهگی میکند. نبی در حالی که حالا زن دارد و هر شب او را به آغوش میکشد، تا آخر داستان در بند عشق مرجان میماند: «آه، مرجان کامل بود. هیچی کم نداشت. تنها نامش مرجان نبود، رخ مرجانی هم داشت و آن دو چشمش به مرواریدهایی که تازه از دریا صید شده باشند، میمانست.» (ص 44)
ما انسانها دو گرگ در درون خود داریم؛ یکی آرام و دیگری سرکش. باید بدانیم که کدام یک را پرورش دهیم یا چه غذایی را به خوردش بدهیم. این به آدمیزاد ربط دارد که به کدام یکی غذا میدهد تا لجامدار اعمال آن شود. حوادث زندهگی اما گرگ مهربان و عاشق درون نبی را میکشد و او را به یک وحشی تمامعیار تبدیل میکند.
در «فلاشبک»های رمان، به دوره حکومت تازهتأسیس حامد کرزی هم پرت میشوید. وقتی حامد کرزی از سفر توکیو برمیگردد و مژده کمک پنجونیم میلیارد دالری را به ظاهر شاه میدهد، او بعد از تعریف ماجرایی از زمان سلطنش به کرزی میگوید: «حامد جان! مردم کشور را بشناس. اگر مواظب نباشی، هرچه جهان کمک کند از پیش تو میدزدند.» (ص ۱۲۰)
این جملات برای حامد کرزی گفته میشود؛ اما همیشه مانند زنگی در گوش نبی صدا میکند و او با چشم سر میبیند که پول کمکهای جهانی چگونه غارت میشود و چطور در ارگ ریاست جمهوری اختلاس میکنند. دزد که فقط سر گردنه نمیگیرد و یا از دیوار خانهای بالا نمیرود. نه، بسیاری از دزدهای عصر جمهوریت نیکتاییپوش و دریشیکردهاند، عطر هم میزنند و با زبانهای خارجی هم آشنایند. برخی حتا آکسفورد و هاروارد هم خواندهاند.
در داستان چهار فصل سقوط ضمن اینکه راویها در حال تغییرند، زاویه دید هم تغییر میکند. آنی که روای است، ناگهان به حاشیه میرود و سوژه راوی دیگری میشود. زاویه دید در میانفصلها و حتا در فصلها از اول شخص به دوم و سوم شخص مدام در تغییر است. بهصراحت میتوان گفت که در داستاننویسی افغانستان از نگاه تکنیکی کسی چنین پرداختی در رمانها و داستانهایش نداشته است.
همانطور که داستان کتاب از فصلی به فصلی میرود، پیچیدهگیهایش نیز بیشتر میشود. این بار روایت بر محور شخصیت دیگری به نام «جک» میچرخد. او از نیروهای امنیتی امریکایی است و کارش از کویته، جایی که امریکا بعد از 11 سپتامبر تصمیم به حمله بر افغانستان و محافظت از کرزی میگیرد، شروع میشود.
جک چندین ماموریت در افغانستان انجام میدهد تا اینکه در عملیاتی در ننگرهار از سوی یک سرباز افغان در «حمله خودی» زخم برمیدارد و برای تداوی به امریکا منتقل میشود. او اما در شفاخانه با دختری به نام میشل آشنا میشود و عاشقش میشود و ناگهانی به این میاندیشد که زندهگی همه جنگ نیست و میتوان در کنار دختر زیبایی از دنیا لذت فراوانی برد. او که حالا پول خوبی هم دارد، در فکر خانه و زندهگی میشود و با میشل ازدواج میکند. عاشق شدن جک چنان لطیف و زیبا ترسیم میشود که خواننده فراموش میکند این کتاب در مورد فروپاشی و سقوط یک کشور است. نویسنده خیلی ماهرانه عشق در کشور جهان سومی و جنگزده را با عاشقیهای یک کشور آرام و مرفه به داوری غیرمستقیم میکشد. هروی در تمام کتابهای خود داستان عاشقانهای را برای جذابیت رمانهایش چاشنی میکند؛ یعنی در بین هزاران جنگ، ناامنی، فساد، خرابی، خمپاره و دربهدری روزگار، حتماً یک کنج دنجی را برای رابطههای عاشقانه کنار میگذارد تا باعث جذابیت بیشتر رمان و داستانهایش شود.
میشل حامله و در شرف ولادت است که اوضاع افغانستان دگرگون میشود و جک را که با زبانهای پشتو و فارسی آشنایی دارد، به عملیات خروج فرامیخوانند.
فصل تغییر میکند. حالا نبی و کریم خود را به میدان هوایی رساندهاند تا کشوری به آنها دل بسوزاند و آنها را از افغانستان خارج کند. اینجا است که تمامی قهرمانها در میدان هوایی باهم خلط میشوند.
از واژهواژه این فصل غم میبارد. همه آه و ناله دارند و به فکر فرارند. کسانی چون میوهفروش و چرخدار و حتا فراش که نه طالب و نه دولت و نه داعش و نه امریکایی برایشان فرقی میکند و نه کاری به کارشان دارد، برای رفتن آمدهاند و فرار. به کجا خواهند رفت؟ کِی آنها را خواهد برد؟ غوغایی که در محشرسرای میدان هوایی حاکم است، مدام برای خواننده تصویر و توصیف میشود. مردم در زیر دستوپا لِه میشوند و جک به دنبال افرادی است که امریکا دستور خروج آنها را میدهد. او مدام از این سر میدان به آن سر میدان و از این دروازه به آن دروازه سرگردان است. چهقدر این کتاب ترس و دلهره را به دل آدمی میاندازد. اگر در وقت خواندن کتاب، خود را در حال جویدن ناخنهایتان دیدید یا بغض گلویتان را فشرد، تعجب نکنید. با این کتاب میشود عاشق شد، خنده کرد و زار گریست. این کتاب را با محبت به وطن و عشق به قلم نوشتهاند. از آنجا که در دنیا به رمان و ادبیات توجه خاصی صورت میگیرد، با آثار و نوشتههای سیامک هروی میشود تاریخ کهن و غمدیده این کشور را برای دنیا به نمایش گذاشت.
با مطالعه این کتاب، خاطرات اندوهناکی را تجربه خواهید کرد. کسانی که خود در این مهلکهسرا و این ماجرا در میدان هوایی بوده و آن سختیها را دیدهاند و یا در انفجار خونین میدان، جان عزیزی را از دست دادهاند، با این کتاب بیش از همه حس همزادپنداری خواهند داشت. آنها لحظهلحظه با این کتاب خواهند زیست. سقوط کابل جانگداز بود. هر افغانستانی باید یک بار این کتاب را مرور کند.
در ۳۰ صفحه آخر کتاب شاید خواننده فکر کند که ماجرا تمام است و نبی با پیدا کردن جک از این ورطه رهایی مییابد و سوار هواپیما شده کابل را ترک میکند و ثنا را که غنیمتی از جنگ دارد، با خود خواهد برد. اما نه، هیچ پیشبینیای محقق نمیشود و داستان پایان بینظیر و غیرقابل تصوری دارد.
جملات گزیده:
– اصلاً باورم نمیشد که کشور در آنی بیصاحب شده باشد.
– شاید هم در زیر جلد من شر همچون اژدهایی خفته بود، اما خیر پا بر گلویش گذاشته بود و نمیگذاشت سر بالا کند.
– هر کتاب به یک بار خواندن میارزد.
– عاشق که باشی، گرگ درونت به خودی خود میمیرد.
– اگر در این ملک، غریب چیزی بگوید، میگویند چه گوزیدی؟ اگر خان بگوزد، میگویند چه فرمودی؟
– زنی از جنس حریر… زنی مردتر از هر مردی و زنی زنتر از هر زنی.
– اما خیال هیچ کسی نبود. هیچ کسی به چرخبالها به اندازه پشه هم اهمیت نمیداد، مثل این بود که کارد بر گلوی همه گذاشته باشند و فقط همین یک پرواز مجالی برای گریز و زنده ماندن باشد… و هیچ کس هم از بدنه آن خود را پایین نینداخت.
– میفهمی، مردم به خاطر نجات مثل خارچنگ به هواپیما چسبیده بودند. هواپیما با مردانی که بر بدنهاش چسبیده بودند، پرواز کرد.
– این دیار جدامانده از تاریخ در دل خود آدمهای خوفناکی دارد که با تمدن و پیشرفت سر ستیز دارند.
– و من نمیدانستم که تیر آن لعنتی مرا به تو میرساند، خیلی دوستت دارم.
– تا ریشه در خاک است، امید ثمری هست.
– با فروپاشی همه چیز فرو پاشید، حتا دوستی و اندیوالی.
در مورد سیامک هروی
سیامک هروی شخصیتی آشنا در ادبیات داستاننویسی معاصر افغانستان است که در نوزدهم ثور ۱۳۴۶ خورشیدی در روستای خواجه سرمق شهرستان انجیل هرات متولد شد. او ابتداییه را در دبیرستان امیر دوستمحمدخان هرات خواند و در سال ۱۳۵۹ خورشیدی جهت ادامه تحصیلات به کابل رفت و دبیرستان حبیبیه را به اتمام رساند. سیامک هروی در سال ۱۳۶۲ خورشیدی شامل دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل شد و بعد از یک سمستر تحصیل در آن دانشکده، با دریافت بورسیه تحصیلی به روسیه رفت و از سال ۱۹۸۴ میلادی تا ۱۹۹۰ میلادی در دانشگاه «استاوراپل» کشور روسیه درس خواند. با اخذ ماستری در رشته زبان و ادبیات روسی در سال ۱۹۹۱ میلادی به وطن برگشت.
او دوره مأموریت خویش را بهحیث خبرنگار در سال ۱۳۷۳ خورشیدی از آژانس اطلاعاتی باختر آغاز کرد و بعد در پستهایی چون: مسوول بخش خبر و مدیر شعبه عکاسی آژانس باختر، رییس و مدیرمسوول روزنامه انیس، مسوول بخش پلان و استراتژی دفتر مطبوعاتی ریاست جمهوری، مسوول شعبه تولید دفتر سخنگوی و ریاست مطبوعات ریاست جمهوری کار کرد و به تاریخ سوم سنبله سال ۱۳۸۳ خورشیدی بهحیث معاون سخنگوی رییس جمهور حامد کرزی مقرر شد. او بعد از 10 سال کار در پست معاونت سخنگوی رییس جمهور، به تاریخ 11 جدی ۱۳۹۲ خورشیدی به وزارت خارجه تبدیل و بهحیث معاون سخنگوی این وزارت تعیین شد و بعد در اول سرطان ۱۳۹۲ خورشیدی بهحیث مستشار در سفارت افغانستان در لندن تقرر یافت. سیامک هروی با رویکارآمدن اشرف غنی از وظیفهاش استعفا داد.
سیامک هروی نقاشی نیز بلد است و علاوه بر مقالات و نوشتههای زیادی در مطبوعات، تا کنون 13 جلد کتاب نوشته که سوژه اصلی تمام رمانهای او را «جنگ، درد و زندهگی در افغانستان» احتوا میکند. او در اصل طنزنویس بوده و داستانهای کوتاه نیز در دستاوردهای زیادی دارد و بنا بر حوادث پیشآمده رو به رماننویسی آورده است.
آثار منتشرشده:
- مرغ تخم طلایی؛ مجموعه قصههای عامیانه، ۱۳۶۶ خورشیدی، مطبعه دولتی، انتشارات وزرات اطلاعات و فرهنگ.
- مردههای عصبانی؛ مجموعه طنز، ۱۳۸۳ خورشیدی، نویسنده، بازچاپ ۱۳۹۸ خورشیدی، نشر زریاب.
- اشکهای تورنتو در پای درخت انار؛ رمان، ۱۳۸۸ خورشیدی، مطبعه بلخ.
- گرگهای دوندر؛ رمان، ۱۳۸۹ خورشیدی، مطبعه شبیر، چاپ دوم، 1394 خورشیدی، نشر زریاب، چاپ سوم، ۱۴۰۲ خورشیدی، سایت لولو؛ برنده جایزه ادبی «جلالآل احمد» جشنواره سال ۱۳۹۶ خورشیدی.
- سرزمین جمیله؛ رمان، ۱۳۹۱ خورشیدی، مطبعه شبیر، بازچاپ 1396 خورشیدی، نشر زریاب.
- تالان؛ رمان، ۱۳۹۲ خورشیدی، نشر زریاب.
- گرداب سیاه؛ رمان، ۱۳۹۳ خورشیدی، نشر زریاب، چاپ دوم، ۱۴۰۰ خورشیدی، نشر زریاب.
- برگشت هابیل؛ رمان، 1394 خورشیدی، نشر زریاب.
- بوی بهی؛ مجموعه داستانهای کوتاه، 1395 خورشیدی، نشر زریاب.
- دختران تالی؛ رمان، 1397 خورشیدی، چاپ دوم و سوم، ۱۳۹۸ خورشیدی، نشر نبشت و آمازون، چاپ چهارم، ۱۴۰۲ خورشیدی، سایت لولو.
- خدایان منسوخ؛ رمان، چاپ اول و دوم، 1399 خورشیدی، نشر آن، چاپ سوم، ۱۴۰۲ خورشیدی، سایت لولو.
- در رکاب عشق؛ رمان، 1400 خورشیدی، انتشارات امیری، بازچاپ، ۱۴۰۲ خورشیدی، سایت لولو.
- چهارفصل سقوط؛ رمان، ۱۴۰۲ خورشیدی، انتشارات امیری، بازچاپ، همان سال، سایت لولو.