بخش اول: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ کسب استقلال
بخش دوم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ به قدرت رسیدن امیر دهقان و بیسواد
بخش سوم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ استبداد خاندان یحیا
بخش چهارم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ دهه دموکراسی
بخش پنجم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ جمهوری اول
بخش ششم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ حزب دموکراتیک خلق قدرت را در دست میگیرد
بخش هفتم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ جهاد در برابر شوروی
بخش هشتم
پروفسور برهانالدین ربانی در سال ۱۹۸۳ که اوج اشغال افغانستان توسط شوروی بود، نوشت: «بعد از عقبنشینی روسها باید از برادرکشی در بین خود دست برداریم و یک حکومت فعال و با برنامه منظم را برای افغانستان آماده کنیم. باید طوری رفتار کنیم که دوستان ما در جهان اسلام نگران یک جنگ داخلی بین مجاهدین افغانستان نباشند و بدانیم که وجود چنین حالتی به روسها موقع خواهد داد، به بهانه حفظ امنیت در سرحدات جنوبی کشورشان، به مداخلات جدیدی در افغانستان متوسل نشوند.»
پیروزی مجاهدین در برابر شوروی به جنگ چهارده ساله افغانستان پایان نداد. جنگ از فردای قدرتگیری مجاهدین از روستاها و شاهراهها به پایتخت کشیده شد و این جنگ قربانیهای بیشماری از مردم ملکی در شهر کابل گرفت. از فردای ایجاد حکومت اسلامی مجاهدین، گروههای رقیب جهادی جنگ جدیدی را میان یکدیگر آغاز کردند که هدف آن بیشتر از هر چیز دیگری تصاحب قدرت سیاسی بود. در نتیجه این جنگها میان تنظیمهای جهادی، کابل به ویرانه تبدیل شد؛ میراثهای فرهنگی، آثار موزه ملی، آرشیوی ملی، گالری ملی و کتابخانه عامه که عظمت تاریخی کشور را بازتاب میداد، غارت شد. البته این تنها نبود. جان و مال مردم به دلیل درگیریهای تنظیمها در کابل همیشه در خطر و در معرض تهدید و نابودی بود. همهچیز به بنبست کامل رسیده بود و هیچ گروهی نمیتوانست گروه دیگر را از جایش بیرون کند. طی این درگیریها و قساوتهای بیشمار، اعتبار و احترامی که نیروهای مجاهدین از جنگ در برابر شوروی به دست آورده بودند در خرابههای کابل، میان انباشتههایی از خرده سنگ و پاره آجرها برای همیشه دفن شد. مردمی که در قرن نوزدهم و بیستم، افغانستان را به «گورستان امپراتوریها» مشهور ساخته بودند، در دهه هفتاد خورشیدی برای یکدیگر خود گورستان تدارک دیدند.
کابل در دهه هفتاد خورشیدی هیچ روزی واحد و منسجم نبود. بخش عظیمی از شمال کشور در اختیار نیروهای جنرال دوستم بود. دوستم در این بخش کشور پول و اصول خود را داشت و آن را تطبیق میکرد. غرب افغانستان به دست نیروهای اسماعیل خان بود. اسماعیل خان خودش برای ولایتهای هرات، نیمروز، فراه و غور والی، فرمانده امنیه و دیگر مسوولان را تعیین میکرد. پایتخت میان حکومت و مخالفان مسلحش چند پارچه بود.
رهبران مجاهدین در ۱۹۹۲ در پاکستان «فیصلهنامه پشاور» را در حضور نوازشریف، صدراعظم وقت پاکستان امضا کردند. هدف از آن فیصلهنامه مشخص کردن یک چارچوب برای وضعیت موقتی و عبوری بود. براساس آن فیصلهنامه، صبغتالله مجددی میبایست مدت ۲ ماه رییس دولت اسلامی میبود. بعد از آن، برهانالدین ربانی برای چهار ماه باید رییس دولت اسلامی میشد. برهانالدین ربانی، رییس دولت اسلامی میبایست «شورای حل و عقد» را طی مدت چهار ماه دوره مسوولیتش برای معرفی یک حکومت موقت ۱۸ ماهه دایر میکرد و بعد از آن مقدمات انتخابات عمومی و ایجاد یک حکومت فراگیر ملی را فراهم میساخت. اما شورای حل و عقد در سال ۱۹۹۲ حکومت برهانالدین ربانی را برای ۱۸ ماه دیگر تمدید کرد. گلبدین حکمتیار، ماجراجوترین چهره چهل سال اخیر تاریخ افغانستان و رقیب اصلی احمدشاه مسعود و برهانالدین ربانی در همکاری با پاکستان این روند را نپذیرفت و در برابر آن موضع تند گرفت. گلبدین حکمتیار مخالف مسلح دولت اسلامی به رهبری ربانی و احمدشاه مسعود که سمت صدارت برای او در نظر گرفته شده بود، استدلال میکرد که کرسی صدارت نباید تابع ریاست جمهوری باشد و وزیر دفاع (احمدشاه مسعود) هم که توسط نخستین رییس جمهوری دولت اسلامی یعنی مجددی انتخاب شده است، باید با امر صدراعظم، یعنی خودش وظیفه اجرا کند و به او پاسخگو باشد، نه به رییس جمهور ربانی.
در همین زمان، حزب وحدت به رهبری عبدالعلی مزاری خواستار بیشترشدن نمایندهگانش در کابینه بود. حزب وحدت اسلامی به رهبری عبدالعلی مزاری، سه وزارتخانه مهم چون مالیه، امنیت دولتی (امنیت ملی) و تجارت را از حکومت میخواست. حکومت از این میان وزارت مالیه و وزارت تجارت را برای حزب وحدت داد، ولی از سپردن وزارت امنیت دولتی به آن، امتناع کرد. مزاری اما برای به دست آوردن آن پافشاری میکرد. به نظر حفیظ منصور اصل اختلاف جمعیت اسلامی و حزب وحدت از همین جا نشأت گرفت. حکومت غیر از وزارت امنیت ملی، وزارتخانههای دیگر برای عبدالعلی مزاری پیشنهاد کرد که پذیرفته نشد. بنابراین، نیروهای وفادار به عبدالعلی مزاری از سمت غرب کابل علیه دولت جنگ را آغاز کردند. این اختلافات به اندازهای شدت پیدا کرده بود که پای علیاکبر ولایتی، وزیر خارجه وقت ایران را به کابل کشاند. خواست علیاکبر ولایتی سازش میان حزب جمعیت اسلامی و وحدت اسلامی بود و برای حکومت گفته بود، در هر حال ایران از شما دفاع خواهد کرد. اما معلوم نیست که چرا احمدشاه مسعود به او گفته بود: «شما ما را نصیحت نکنید، ما جزوی از بدنه بزرگ جهان اسلام (اهل سنت) استیم و مشکلات مان را خودمان میتوانیم حل کنیم، نیازی به مداخلههای شما نیست.» (منصور، ۱۳۹۹: ۱۶۵)
جنگ مزاری با دولت اسلامی با جنگ گلبدین حکمتیار با همان دولت، ماهیت متفاوت داشت. جنگ حزب وحدت و نیروهای وفادار به احمدشاه مسعود، بر سر تقسیم قدرت و عدالت سیاسی و اجتماعی بود. اما گلبدین حکمتیار غرض دیگری داشت. حکمتیار به دنبال انحصار قدرت بود. او کل قدرت و رهبری دولت را میخواست. البته این استراتژی پاکستان بود که او در چنین جایگاهی قرار بگیرد. پاکستان به احمدشاه مسعود، هزارهها و اوزبیکها اعتماد نداشت و همیشه تمرکزش بالای حکمتیار بود.
حکمتیار، عبدالصبور فرید را به جای خودش به سمت صدارت پیشنهاد کرد و خودش بدون وارد شدن به کابل به تخریب حکومت و احمدشاه مسعود و برهانالدین ربانی پرداخت. همزمان با این، گلبدین حکمتیار خواهان خارج شدن نیروهای جنرال دوستم که با برهانالدین ربانی متحد شده بودند، شد. برهانالدین ربانی این خواست حکمتیار را قبول کرد. ولی دوستم از این امر سرپیچی کرد و خواهان شمولیت بیشتر افرادش در درون حکومت شد. همزمان با این، در خیابانهای کابل مجاهدین وابسته به سیاف و مزاری بر سر قدرت و کنترل بخشهای مختلف شهر با هم درگیر شده بودند. احمدشاه مسعود برای اینکه به این وضعیت پایان بدهد، آماده شد با گلبدین حکمتیار رو در رو صحبت کند و حتا اعلام کرد که به شرط آرام شدن حکمتیار حاضر است از سمتش – از وزارت دفاع استعفا کند. احمدشاه مسعود به قول خود وفا کرد و از سمتش کنار رفت. اما حکمتیار با وجود کنار رفتن احمدشاه مسعود از وزارت دفاع، در بیرون از کابل باقی ماند و شهر را در محاصره نگاه کرد و گاه ناگاه کابل مورد اصابت راکتهای کور او قرار میگرفت.
در اوایل سال ۱۹۹۲، حکمتیار شهر کابل را راکتباران کرد. او ۱۸۰۰ نفر را در این راکتباران کردنها کشت. طی چند هفته، بخش عظیم پایتخت را به یک ویرانه تبدیل کرد. مقارن به راکتباران گلبدین حکمتیار، جنرال عبدالرشید دوستم، حکومت برهانالدین ربانی را با لحن تند تهدید کرد که «هرگاه ملاهای متعصب کابل تغییری در خط مشی خود نیاورند، یک جمهوری دموکراتیک و سکولار را در شمال افغانستان ایجاد خواهد کرد.» دوستم بخش شمال کشور را در اختیار داشت و روابط دوستانهای با اوزبیکستان برقرار کرده بود. تا جایی که کارمندان بلندپایه تاشکند مکرر و بدون اینکه به حکومت کابل اطلاع بدهند، از شهر مزار شریف دیدن میکردند. اسلام کریموف، رییس جمهور اوزبیکستان که از نفوذ روسیه و تاجیکستان در آسیای میانه نگران بود، علاقه داشت جنرال دوستم حکومت تاجیکان را در کابل به چالش بکشد و ناحیه مرزی اوزبکیستان را در اختیار و تصرف خویش داشته باشد.
راکتپراکنیهای وسیع حکمتیار نیمی از پایتخت را ویران کرد و بیست و پنج هزار کشته و زخمی برجای گذاشت. هدف اساسی گلبدین حکمتیار این بود که ربانی و مسعود دیگر نتوانند قدرت خود را تثبیت کنند. او نمیخواست، آنان حکومتی با اعتبار در افغانستان تشکیل بدهند. او نمیخواست، حکومت مسعود و ربانی حمایت وسیع مردمی را داشته باشد و در نظر داشت با راکتپراکنیهایش مردم کابل را تا حد امکان از حکومت روگردان سازد. همچنان او میخواست کابل را به جای ناامن برای کشورهای خارجی تبدیل کند و نگذارد حکومت ربانی کمکهای خارجی برای نوسازی افغانستان را که در اثر جنگها ویران شده بود دریافت کند. (صیقل، ۱۳۹۴: ۴۳۹) گلبدین حکمتیار خلاف تعهداتی که کرده بود، به کابل نیامد و در حکومت اسلامی مجاهدین همکاری صادقانه نکرد. اما با هیچ وسیله و ترفندی حتا با حملات مرگبار نتوانست قدرت را از مسعود و ربانی بگیرد.
در همین زمان، جنگ داخلی در تاجیکستان رخ داد. جنگ تاجیکستان میان اسلامگرایان و حکومت مورد حمایت شوروی بود. مسلمانان تاجیکستان فکر میکردند که چون مسلمانان افغانستان توانستهاند جنگ را در برابر شوروی و حکومت مورد حمایتش ببرند، آنان هم میتوانند به این پیروزی نایل شوند. در آغاز جنگ، روسیه از امام علی حمایت کرد و احمدشاه مسعود ۹ پایگاه را در درون افغانستان در اختیار جنگندههای نیروهای نهضت اسلامی مخالف امام علی رحمان قرار داد. دولت اسلامی کابل که قادر نبود امنیت پایتخت را بگیرد و زیر فشار حملات مخالفان مسلح داخلیاش رنج میبرد، در نظر داشت دولت دیگر اسلامی در تاجیکستان روی کار بیاورد و حتا فکر میکرد که میتواند پس از آن سمرقند و بخارا را هم آزاد کند. این اشتباه سبب شد که روسیه جنرال دوستم را که در آن زمان رییس فرقه ۵۳ بود، مورد حمایت همهجانبه قرار بدهد. روسها حزب دوستم را تقویه کردند. با هدایت آنان مهندسان اوزبیکستانی تمام تانکها و هواپیماها و سلاحهای دوستم را دوباره ترمیم و فعال کردند. آنان از این هم فراتر رفتند و برای دوستم پول چاپ کردند. این مورد، دولت کابل را در وضعیت بدتر از قبل قرار داد.
در سرطان ۱۳۷۳، نشست بزرگی به منظور پایان یافتن جنگ و یافتن راه حل در هرات برگزار شد. در آن نشست شخصیتهای بزرگ سیاسی از جمله داکتر یوسف، نخستین صدراعظم دهه دموکراسی اشتراک کرده بودند. قبل از برگزاری نشست هرات، رهبری جمعیت اسلامی فیصله کرده بود که استاد ربانی قدرت را به شخص دیگری تسلیم کند. در این موضوع بیشتر از هر کس دیگری، احمدشاه مسعود پافشاری داشت. پروفسور ربانی در ظاهر پذیرفته بود که قدرت را به شخص دیگری تسلیم کند. رهبران جمعیت اسلامی در آن زمان به دنبال کسی بودند که از جنوب کشور، ولی تاجیک و تحت تأثیر آنان باشد. آنان محمدشاه فضلی از ارگون پکتیکا را برای این مهم انتخاب کرده بودند و میان پروفسور ربانی و احمدشاه مسعود فیصله شده بود که در نشست هرات قدرت به او تسلیم داده شود. آنان میخواستند بار مسوولیت جنگ از شانههایشان دور شود و بهانهای هم برای حملات مرگبار حکمتیار باقی نماند. خلاف انتظار همه اعضای نشست، برهانالدین ربانی قدرت را در نشست هرات هم تسلیم نکرد. ربانی همچون رییس جمهور دوباره به کابل برگشت و این کار او سبب ناراحتی احمدشاه مسعود شده بود. یکسال بعد از آنکه نیروهای دولت اسلامی همراه با احمدشاه مسعود از کابل رانده شدند، احمدشاه مسعود گفت: «اگر در آن زمان در جلسه هرات استاد قدرت را تحویل میداد، بزرگترین اشتباه تاریخ بود.» چرا انتقال قدرت به محمدشاه فضلی بزرگترین اشتباه تاریخ بود؟ زیرا محمدشاه فضلی که قرار بود قدرت را از ربانی تسلیم و رییس دولت اسلامی شود، نخستین کسی بود که با ملا عمر بیعت کرد. به گفته حفیظ منصور، یکسال بعد از این ماجرا احمدشاه مسعود «از عملکرد سیاسی پخته استاد چنان خوشحال شد که وصفناپذیر است. آمر صاحب گفت: اگر در زمان مقاومت که به پنجشیر، تخار و بدخشان رفتیم، استاد به حیث رییس جمهور دولت اسلامی نمیبود، اصلاً مقاومت شکل نمیگرفت و مشروعیت نداشتیم.» (منصور، ۱۳۹۹: ۱۷۷)
ادامه جنگ و اختلافات مداوم و ناتوانی گروههای مجاهدین در ایجاد یک حکومت ملی، کشور را در سراشیب نابودی قرار داد و امنیت هر فرد و خانواده در شهرها و روستاها برهم خورد. هر قوماندان کوچک و بزرگ، حکومت مستقل محلی به وجود آورد و نظم و قانون جای خود را به هژمونی تفنگ داد. در چنین اوضاعی بود که در اواسط سال ۱۹۹۴ گروه تازهای به نام طالبان با شعار «مبارزه علیه غارت و بیدادگری گروههای مجاهدین» شکل گرفت. (طنین، ۱۳۸۴: ۴۰۹)
پاکستان در دوره حکومت اسلامی، حامی مخالفان مسلح دولت بود و برای سقوط و یا حداقل ناکام ساختن آن از هیچگونه تلاشی دریغ نمیکرد. رادیوی پاکستانی که برای مردم افغانستان به زبان پشتو نشرات داشت، احمدشاه مسعود را به عنوان تاجیک و متعلق به قومی که در شأن حکومت کردن نیست، نکوهش میکرد و با این کار خشم پشتونها را بر میانگیخت. به اندازهای که سران قبایل شرقی پشتون دستور میدادند که «مسعود را دار بزنید، همانطور که «بچه سقاو» را دار زدیم.» (باری، ۱۳۹۹: ۱۴۴)
اسلامآباد پس از فروپاشی رژیم کمونیستی به دنبال برقرار کردن یک حکومت دستنشانده در کابل بود که رسیدن به این هدف در موجودیت احمدشاه مسعود و برهانالدین ربانی ناممکن بود. اسلامآباد در جنگهای داخلی به این نتیجه رسیده بود که پیروزی حکمتیار در مقابل ربانی و مسعود از محالات است و برای همین به فکر تدارک نیروهای تازه در برابر حکومت ربانی و مسعود شد. نیروی تازهنفس مورد نظر پاکستان از طلبههای مدارس پاکستان که شهروندان هر دو طرف مرز دیورند بودند، انتخاب شد. این گروه در نوامبر ۱۹۹۴ قندهار را با یک حمله ناگهانی گرفت و به طرف کابل پیشروی کرد.
طالبان در دهم سپتامبر ۱۹۹۶ شهر جلالآباد را گرفتند و با یک تعرض به طرف کابل پیشروی کردند. در هنگام پیشروی گروه طالبان، قوماندانهای گلبدین حکمتیار یکی پس از دیگری در مسیر راه جلالآباد – کابل به طالبان تسلیم شدند. نیروهای وفادار به احمدشاه مسعود هم نتوانستند در برابر سیل طالبان ایستادهگی کنند. احمدشاه مسعود کابل را شهر غیرقابل دفاع میدانست و برای همین ناگزیر به دره پنجشیر عقبنشینی کرد. او مقر حکومت را با رهبران آن به شمال افغانستان انتقال داد. هجوم طالبان و تسخیر کابل توسط این گروه بار دیگر رهبران جهادی و طرفهای جنگ داخلی را گرد هم آورد و همین طرفها بودند که بار دیگر مقاومت را در برابر گروه طالبان شکل دادند.
نبی عظیمی در کتاب «اردو و سیاست» اوضاع کابل در جریان جنگهای داخلی را اینگونه به تصویر کشیده است: «دیگر کابل ملجا و ماوای هیچکس نبود، باغبانانش رهایش کرده بودند. خراباتش دیگر سازی نداشت و خواجه صفایش بیصفا شده بود. این عروس شهرهای مشرق، این قلب جنت نشان آسیا و این نگین پر فروغ جهان اسلام، زخمی، سوگوار و خونین بود. پیکر زیبایش چاک چاک شده بود، فضای با صفایش پر از دود و باروت بود و روح ملکوتیاش دستخوش بیقراری و اضطراب. فرزندانش به جان هم افتاده بودند و مصمم بودند تا هنگامی که نام و نشانی از او باقی نماند، همدیگر را بدرند، پاره کنند و قطعه قطعه نمایند و جویهای خون همدیگر را به عوض آب زلال کابل جاری سازند.» (عظیمی، ۱۳۷۸: ۶۱۲)
منبعها
- باری، مایکل (۱۳۹۹)، سایههای ماندگار کابل، ترجمه طاهره رحمانی و ضیافتالله سعیدی، کابل، انتشارات امیری.
- طنین، ظاهر (۱۳۸۴)، افغانستان در قرن بیستم، چاپ دوم، تهران، طیف نگار.
- صیقل، امین (۱۳۹۴)، افغانستان معاصر: تاریخ مبارزات و بقای یک ملت، ترجمه محمد نعیم مجددی، کابل.
- عظیمی، نبی (۱۳۷۸)، اردو و سیاست، چاپ سوم، پشاور، مرکز نشراتی میوند.
- منصور، حفیظ (۱۳۹۹)، جمعیتشناسی – نگاهی به تاریخ تحلیلی جمعیت اسلامی افغانستان، کابل، نشر سعید.