مادری در حسرت فرزندی که در اسارت طالبان است
در اتاق دنج و تاریک که یک پنجره به آسمانی که از آن حس غربت میبارد انتظار فرزندش را میکشد. با تسبیح در دست و چشمان اشکبار زیر لب دعا میخواند و برگشت فرزندش را از خدایش میطلبد. با هر صدایی که میشنود از جا تکانی میخورد و چشمانش گمشدهای را میپاید. انگار گوشهایش انتظار صدایی را دارد که برای آخرین بار به وی آرام گفته بود: «مادر خداحافظ». پس از شنیدن صدای ناآشنا به همه چیز...
بخش سوم و پایانی – فقر، بیوطنی و داغ غربت؛ چه بر ما گذشت؟
به حالت خود و هزاران هموطنم که همچون من شبها را بر ریگ روان، سنگها و سرگین حیوانات خوابیده بودند ناراحت شدم. چه کسی ما را به این سرنوشت رساند؟ جرم و گناه این نسل جوان چه بود که این گونه از وطن طرد شد؟ در همین فکرها بودم که ماشینهای حامل ما رسید. فکر میکردم که پس از این وقتی به مقصد برسیم سفر راحتتر خواهد بود، اما بیخبر از اینکه سختترین شب و در حقیقت...
بخش دوم – فقر بیوطنی و داغ غربت؛ بر ما چه گذشت؟
سرانجام از خاک وطنم بیرون شدیم؛ خاکی که همواره برای آزادی و آزاد بودن جغرافیایش، جان فرزندانش را هزینه کرده است. فرزندان این کشور نسلهاست که برای بقای آزادی آن پابهپای هم در کوهها، صخرهها، دشتها و بیابانهایش گام گذاشته و جان دادهاند تا این خاک پایدار، سربلند، سرفراز و استوار بماند. از زیبایی طبیعت، از سبزی درختان، از صاف و پاک بودن آبها، از آنهمه قشنگیای که در هر گوشه افغانستان وجود دارد، با سختی تمام گذشتیم....
بخش اول – فقر بیوطنی و داغ غربت؛ بر ما چه گذشت؟
ساعت ۱۰:۳۰ قبل از ظهر بود و من تازه از امتحان پنجم و نهایی سمستر هشتم به خانه برگشته بودم. اعضای خانوادهام را با چهرههای آشفته و نگران پیدا کردم. از مادر شوهرم پرسیدم که آیا اتفاقی افتاده است؟ گفت: «طالبان تلاشی خانهبهخانه دارند.» این سخت برای ما نگرانکننده بود، هر چند خانواده من پس از حاکمیت طالبان از خانه اصلی خود به جای دیگری نقل مکان کرده بود، اما با آن تلاشیها ترس این میرفت که این...
تجربه تلخ یک دانشجوی نظامی از سقوط کابل تا مهاجرت غیرقانونی
زمانی که دولت جمهوری به دست گروه طالبان سقوط کرد، دانشجوی سمستر چهارم اکادمی نظامی پولیس در کابل بودم. سقوط دولت به دست این گروه، سقوط زندهگی و رویای همه دختران افغانستان بود. لحظههای خوفناکی که ولایتها یکی پس از دیگری به دست گروه طالبان سقوط میکرد و جنایتهایی که طالبان انجام میدادند را خوب به یاد دارم. همه چیز بوی ترس و وحشت میداد. صنفها و محوطه اکادمی حالت نظامی به خود گرفته بود. همه از...
در آرزوی رفتن به مکتب و ساختن دنیایی که کتاب و قلم صلح و آزادی را رقم بزند
این روزها بیش از همهچیز آرزو کردهام که ای کاش آرزوهای بلندپروازی نمیکردم. ای کاش میان واژههایی که سرشار از موفقیتها و شادیها بود، نمیرقصیدم. ای کاش دانشم را اینهمه شعار نمیدادم. کاش به خوشبختی خودم و دیگر همسنوسالانم نمینازیدم. چه شد آنهمه تعریف صفات کتابهای مکتبم؟ چه شد آنهمه شور و شوق برای فردا و رفتن به مکتب؟ امروز که شرایط خفقانی را تحمل میکنیم، با خود میگویم چه حاصل آنهمه شب که برای فردای مکتب...
رویاهایی برای بافتن، نه یافتن
مسیر را نیمهتمام گذاشته پیاده شدیم. نه به این دلیل که از بوی بد موتر خسته شده باشیم یا از فضای سرسبز و بارانزده بیرون خوشمان آمده باشد، فقط پیاده شدیم بیآنکه فکر کنیم برای چه. راه زیادی تا خانه مانده بود. ما هم خسته و مانده از دانشگاه به سوی خانه برمیگشتیم؛ اما به خانه نارسیده پیاده شدیم. غصه به جان ما چسبیده بود، انگار چیزی ما را به پایین کش میکرد؛ چیزی که باید با...
زنان زیر سلطه طالبان؛ محروم از حقوق و محبوس در خانه
هر لحظه زندهگی یک زن در افغانستان مانند پا گذاشتن روی زمین پر از ماین است. برای همین مسیری را که من طی کرده و میکنم، مسیر دشواری است. من از طفولیت عاشق خبرنگاری بودم. کم کم داشتم روی هدفهایم کار میکردم، با خود میگفتم مکتب چه وقت تمام شود تا من دانشگاه رفته و رشته دلخواهم، ژورنالیسم، را بخوانم تا به هدفهایم برسم. وقتی در تلویزیون اخبار را تماشا میکردم خودم را جای آن گزارشگر قرار...
۷ و ۸ ثور به روایت زنان؛ «چپیها آتش افروختند و اسلامگراها هیزم ریختند»
«زنی که پیچهاش در جنگ سفید شده است.» این تعریفی است که او از خود دارد. امروز آمدهام پای سخنانش بنشینم که سفره دل را باز و چراغ حافظهاش را روشن کند تا چیزی از تاریخ زیسته مردم در سالهای گذشته حاصل شود. حرف از 7 و 8 ثور، از کودتا و انقلاب میشود. همه چشمها او را دنبال میکنند تا لب بجنباند و حرف و حدیثی بگوید. گویا حرفی برای گفتن ندارد. به نظر میرسد از...
هشت ثور، یادآور روزهای جنگ، تنهایی و ترس
روزها و تاریخهای معمولی و تکراری تقویم را تا زمانی دقیق به حافظه میسپاریم که یادآور رویداد و روایت خاصی از گذشته برایمان باشد و یا نیز، قرار بر این باشد که در روزهای آینده آن، چشم به راه اتفاقی برای خود و یا افراد نزدیک به خود باشیم. روزهای خاص تقویم را نیز، بنابر عُرف رخصتی آن، به خاطر میسپاریم. هشتم ثور، یکی از آن روزهای خاصِ تقویم است، که در ذهن و حافظه کسانی که...