تبلیغات

دنیای کودکان را کثیف نکنید

چهار و یا پنج ساله بودم، در «آبیک» زنده‌گی می‌کردیم، آن وقت‌ها از اقوام ما که به صورت خانواده به ایران مهاجرت کرده باشند، یا کم بودند و یا هم در شهرهای دیگر ایران زنده‌گی می‌کردند که رفت‌وآمد ما با آن‌ها بسیار کم بود، از...

موتر آب

۱۱ ساله بودم و خانه‌مان در موتر آبی بود که در بیابانی میان زمین‌های هندوانه یا همان تربز قرار داشت. پدرم برای این که از درس نمانیم، تاکسی نارنجی رنگ آقای صالحی را برای انتقال من و ابراهیم و بعدها لیلا کرایه گرفته بود. آن...

خاطره

از موتر تکسی زرد کاکا درایور پیاده می‌شوم، او چشمانی آبی و ریش و موهای سفید دارد، کم‌تر پیش می‌آید در موتر‌های لینی احساس آرامش کنم، مرد مهربانی هست، سر کوچه پیاده می‌شوم و بی‌توجه به اطرافم گام‌های بلندی برمی‌دارم تا کفش‌هایم گِل‌پُر نشود و...

فرشته

چند سال پیش، وقتی ایران بودیم در همسایه‌گی ما دختر ۱۷ ساله‌ای به نام فرشته با مردی ۴۰ ساله ازدواج کرده بود. مرد از ازدواج سابقش دو پسر و یک دختر در گروه سنی فرشته داشت که رابطه بسیار خوبی با فرشته داشتند.

Welcome Back!

Login to your account below

Retrieve your password

Please enter your username or email address to reset your password.

Add New Playlist