در تازهترین اظهار نظر که از قول سراجالدین حقانی، وزیر داخله گروه طالبان به رسانهها رسیده است، وی از انحصار قدرت از سوی وابستهگان یک مدرسه دینی شکایت دارد. او از این مدرسه نام نبرده است، اما دیگران میگویند که نیمی از اعضای کابینه طالبان را وابستهگان مدرسه حقانیه پاکستان تشکیل میدهند؛ مدرسهای که به افکار متحجر، تعصب فرقهای، زدوبندهای سیاسی و آفاتی از این قبیل شهرت دارد و از همه بدتر اینکه به خونریزیهای فراوانی در این منطقه وصل است.
اینکه گروه طالبان گروهی بیظرفیت و بهشدت انحصارگرا است، از بدیهیات عرصه جنگ و سیاست در افغانستان است و اینکه این موضوع با زبان یکی از رهبران ارشد این گروه گفته میشود، حکایت از عمق فاجعهای دارد که این گروه بر افغانستان تحمیل کرده است. انحصار قدرت بهعنوان عامل بحران در افغانستان، یکی از معدود موضوعاتی است که مورد اجماع همه گروههای سیاسی است و از کسانی در رهبری طالبان تا آن سر طیف نیروهای سیاسی پیوسته تکرار و از آن شکایت دارند. شکایت از این پدیده از امروز نیست، زیرا ساختار قدرت در اینجا همیشه معیوب بوده و از همان رو هیچگاه منازعه و بحران در اینجا نخوابیده و راهی به ثبات پایدار گشوده نشده است.
آنچه پس از این تجربه تلخ و پرپیچوخم مهم است، چارهجویی برای این آفت بزرگ است. باید دید که چگونه سرطان انحصارگرایی را از بدنه سیاست در افغانستان میتوان بیرون کشید و ریشهکن کرد، چه انحصارگرایی رنگ قومی داشته باشد و چه حزبی، دینی، منطقهای یا ایدیولوژیک. این کار نه با شکایت و گلهگذاری ممکن است و نه با هیاهو و تعرض. راهحل درست این معضل مزمن و منازعهخیز، چند گام اساسی است. نخست، باید پدیده قدرت را بهشکل علمی و عقلانی شناخت و از آن اسطورهزدایی کرد، بدانگونه که در فلسفه سیاسی رایج است. اسطورهزدایی از قدرت یعنی وا زدن لایههای تقدس دینی، فرهنگی و ایدیولوژیک از این پدیده و شناخت آن مانند هر پدیده اجتماعی دیگر. دوم، باید مکانیسمی برای مهار قدرت و جلوگیری از تراکم و تمرکز آن جستوجو کرد؛ چرا که هر چه قدرت متمرکزتر است، فاسدکنندهتر است، هم فاسدکننده شخص صاحب قدرت و هم فاسدکننده اجتماعی که او به کنترل خود درمیآورد. تفکیک و استقلال قوای اساسی دولت، توزیع قدرت میان نهادهای دولتی، گروههای اجتماعی و احزاب سیاسی، با شفافیت و نظارت افکار عمومی، تنها راهی است که مانع شکلگیری استبداد و تمرکزگرایی میشود. سوم، باید مکانیسمهایی برای مشارکت مردم در تعیین سرنوشتشان ایجاد کرد، از سطح محلات تا سطح کشوری، تا مردم صاحب قدرت و حاکمان مجبور به پاسخگویی شوند.
افزون بر اینها اما از یاد نبریم که این موضوع یک لایه فرهنگی هم دارد. رهایی از چنگ انحصارگرایی سیاسی ممکن نیست مگر اینکه اتوریتهسازیهای بیجا را در همه سطوح کنار بگذاریم، از خانه تا محله، تا محیط آموزشی، تا محیط کاری، تا محیط سازمانی و تشکیلاتی. به اینگونه است که دموکراسی در زندهگی یک ملت ریشه میدواند و راه را بر انحصار قدرت برای همیشه میبندد. شکایت از انحصارگرایی هنگامی معنا دارد که ارادهای به خشکاندن ریشههای این سرطان در حیات سیاسی ما پدید بیاید. روح دموکراسی و گوهر اساسی آن، پایان دادن به انحصار، استبداد و خودکامهگی است.