بخش دوم – روایت صلح؛ از کجا تا این‌جا؟

محمدعمر داوودزی

بخش اول – روایت صلح؛ از کجا تا این‌جا؟

شناخت و روابط من با طالبان

روزی از خط دیورند در تورخم گذشتیم از پشاور عازم ننگرهار بودیم. در راه توسط گروه دزدان اختطاف شدیم، من را نشاختند و بعد از دو ساعت رها کردند. این رویداد در سال ۱۹۹۵ میلادی به وقوع پیوست. طالبان در برخی مناطق افغانستان بروز کرده بودند، مگر به ننگرهار نرسیده بودند. در آن زمان فعالیت‌های کمیته سویدن در افغانستان توسط سه دفتر ساحوی، زون مرکزی و شرقی، زون جنوب غرب و زون شمال اجرا می‌شد. مسوولیت زون مرکزی و شرقی کمیته سویدن را من عهده‌دار بودم که دفتر ما در شهر جلال آباد موقعیت داشت.
من قبل از این، همیشه وقتی از پشاور به ننگرهار می‌آمدم، به والی آن زمان حکومت مجاهدین حاجی قدیر تماس می‌گرفتم، وی به تورخم به استقبال ما محافظان می‌فرستاد مگر در این روز مخابره کار نکرد و ما نتوانستیم با والی ننگرهار به تماس شویم.
بعد از وقوع این رویداد، عمر عزیزی مسوول زون جنوب‌غرب که دفترشان در غزنی بود با من تماس گرفت و خبر داد که طالبان ولایت غزنی را تصرف کردند، خودش وظیفه را ترک کرده بود، به من نیز توصیه کرد تا از افغانستان بیرون شوم و دفتر ساحه‌ای را نیز از ننگرهار به پشاور انتقال دهم.
روزی رییس سازمان ملل متحد و مسوول بخش انکشافی آن سازمان برای افغانستان که با هم رفاقت داشتیم، به ننگرهار سفر کرد. از من پرسید که آیا در وظیفه‌ام خوش هستم؟ نگرانی‌ام را از وضعیت برایش توضیح دادم. پیشنهاد نمود که به اسلام‌آباد و در چوکات سازمان ملل متحد کار کنم. پذیرفتم و در بلندرتبه‌ترین پست در چوکات سازمان ملل برای یک افغان، به کارم آغاز کردم.
چند ماه بعد، بهار ۱۹۹۶ میلادی، سازمان ملل متحد نشستی را در ولایت فراه در پیوند به برگشت مهاجرین افغان، دایر کرد. عزم سفر فراه کردم. در میدان هوایی هرات از طیاره پایین شدیم. هرات و قندهار تحت تسلط طالبان بود اما کابل از تصرف حکومت مجاهدین خارج نشده بود. از میدان هوایی هرات یک امریکایی مربوط سازمان ملل متحد نیز در سفر با من همراه شد. ما توسط موتر از هرات به جانب فراه می‌رفتیم که در راه در شیندند یک پوسته طالبان ما را توقف داد. راننده‌ی ما به طالب گفت که ما مربوط سازمان ملل متحد هستیم و برای ما اجازه نیست تا شخص مسلح را در موترمان انتقال دهیم. طالب از ما خواست که فقط خوراک یا آذوقه را به پوسته بعدی‌شان برسانیم. ما خریطه آذوقه را گرفتیم. وقتی حرکت کردیم من از روی کنجکاوی دهن خریطه را باز کردم تا داخل آن را ببینم. یک عدد بادنجان رومی، یک عدد پیاز، دو عدد بادنجان سیاه و در یک خریطه کوچک‌تر یک مقدار روغن داشته‌های داخل خریطه را تشکیل می‌دادند.
بعد از دیدن محتوای آن خریطه، بحث من با امریکایی روی این بود که طالبان چقدر ساده زیست استند در حالی که مجاهدین از امکانات بسیار زیادی برخوردار اند. این نخستین برخورد ما با طالب بود.
هنوز کابل توسط طالبان تصرف نشده بود که در جمع هیأت سازمان ملل متحد که از نیویارک آمده بودند، به قندهار سفر داشتیم. با والی طالبان در قندهار، ملا حسن رحمانی، ملاقات مفصل صورت گرفت. مجلس با ملا حسن ساعت‌ها ادامه پیدا می‌کرد وی اما هیچ گاه عادت به یادداشت‌برداری نداشت. مگر وقتی بعد از شنیدن صحبت‌های فراوان، دهن به سخن می‌گشود، با تسلسل باورنکردنی، البته با منطق خودش، در رابطه به صحبت‌های مقابل پاسخ و توضیح ارایه می‌کرد.
در وقت صرف نان چاشت، سفره روی زمین هموار گردید، کاسه‌های شوربا روی سفره گذاشته شدند. من، ملاحسن و یک طالب افغان بودیم متباقی چهار پنج تن خارجی‌ها حضور داشتند. خارجی‌ها وقتی کاسه‌های شوربا را دیدند، پرسیدند؛ اگر این سوپ است باید به هر نفر یک کاسه و قاشق باشد، در حالی که به هر سه نفر یک کاسه گذاشته شده است. من رهنمایی کردم که باید نان در شوربا میده شود، سپس از هر کاسه سه نفر نوش جان کنند.
خارجی‌ها نخستین بار بود که چنین غذا و شیوه صرف نمودن غذا را تجربه می‌کردند و بسیار عجیب به نظرشان آمده بود. وقت بازگشت، خارجی‌ها در طیاره برایم از مزه شوربا بسیار توصیف کردند و این که طالبان با تصرف قسمتی از خاک افغانستان، طرز زنده‌گی خود را تغییر ندادند، غیر قابل شکست توصیف شدند.
بعد از تصرف کابل توسط طالبان، سفرهای ما به کابل و قندهار ادامه داشت که جزییات آن‌ها در کتاب خاطراتم به گونه مفصل آمده است. در جریان همین سفرها، روابط با و شناخت رهبری طالبان برایم مساعد گردید چنان‌که به استثنای ملا محمد عمر مجاهد با تمام بزرگان طالبان روابط و آشنایی‌ام ایجاد شد.
در این مرحله، در بیش‌تر سفرها تمرکز اصلی ما به نماینده‌گی سازمان ملل متحد قانع ساختن طالبان برای اجازه دادن به فعالیت مکاتب دختران بود. ملل متحد در یک مقطع زمانی به طالبان پیشنهاد کرد که در صورتی که مکاتب دخترانه اجازه فعالیت داشته باشند، آن سازمان حاضر است تا جهت انتقال معلمان و شاگردان مکاتب در سرتاسر افغانستان ترانسپورت مورد نیازشان را تدارک ببیند.
برآورد ما برای انجام این امر ۳۰۰ میلیون دالر در سال شده بود که نماینده‌گان سازمان ملل متحد در مشورت با سفارت‌های مقیم در اسلام‌آباد به آن موافقت کرده بودند.
طالبان یک هفته فرصت خواستند تا موافقت یا عدم موافقت‌شان را برای ما بیان کنند. در نتیجه اما پاسخ طالبان منفی بود. آن‌ها گفتند تا زمانی که جنگ دوام داشته باشد، به مکاتب دختران اجازه فعالیت نخواهند داد.
در یکی از همین سفرها در میدان هوایی قندهار فرانسس وندریل نماینده خاص اتحادیه اروپا و ملل متحد در افغانستان را دیدم که بعد از انجام دید و بازدیدها قندهار را ترک می‌کرد. بسیار ذوق‌زده و راضی به نظر می‌رسید. دلیل خوشحالی‌اش این بود که ملا محمد عمر را ملاقات کرده بود. ملا عمر را بسیار شخص خوب، خاموش و کم‌صحبت توصیف کرد.
ما در قندهار به جلسات خود ادامه دادیم. وکیل احمد متوکل وزیر خارجه طالبان برایم گفت، اگر رییس هیأت‌تان می‌رود خودت باش، زمینه‌سازی شده است تا امشب با ملا صاحب (ملا عمر) ببینی. من با رییسم مشورت کردم، نظرشان این بود که از خیر این کار بگذرم چون برای آینده‌ام مفید نیست. من نیز از خیر دیدار با ملا صاحب گذشتم.

روش طالبان در مذاکره

در سال ۱۹۹۸ میلادی در یک سفر ۱۴ روزه در قندهار بودیم. سازمان ملل نیاز عاجل دیده بود تا سند مصونیت و امتیازات کارمندان سازمان ملل متحد را تهیه و با طالبان به امضا برساند. چون چندی پیش از این اقدام، ملا حسن والی قندهار مسوول سازمان ملل متحد در قندهار مایکل شولتز آلمانی را با ترموز چای زده بود. اگرچه ترموز چای از کنار مایکل گذشته بود و به دیوار اصابت نموده بود، مگر ملل متحد در پاسخ به این عمل‌کرد ملا حسن، تمام فعالیت‌هایش را در قندهار به حالت تعلیق درآورد.
به منظور تهیه و امضا نمودن این سند، مذاکرات عمیق میان جانب ملل متحد و طالبان صورت گرفت. قابل یادآوری است که در سال ۱۹۶۵ چنین سندی میان افغانستان و سازمان ملل به امضا رسیده بود اما طالبان آن را قبول نداشتند و آن را کهنه و سابقه می‌خواندند، تاکید داشتند که وضعیت نسبت به گذشته نیز فرق کرده است. طالبان تقاضا داشتند تا سند جدید به امضا برسد نگرانی سازمان ملل متحد اما این بود که چون طالبان را به رسمیت نمی‌شناختند، امضای چنین سندی معقول نبود.
در هر صورت، بر اساس تصمیم سازمان ملل متحد، هیأت بلندرتبه به رهبری مارتین گرفتس که من نیز عضو هیأت بودم به کابل آمد. مذاکرات ۱۴ روزه سرانجام به سندی منتج شد که در زیر آن سازمان ملل متحد امضا کرد، اما در کنار امضا چنین نگاشته شده بود: «این سند باعث به رسمیت شناختن طالبان نمی‌شود.» این جمله بسیار شباهت با عبارتی دارد که ۱۶ بار در متن توافق‌نامه اخیر میان ایالات متحده امریکا و طالبان به کار رفته است: «امارت اسلامی افغانستان، که ایالات متحده آن را به حیث دولت نمی‌شناسد و به نام طالبان می‌شناسد.»
جالب‌تر این‌که تیم مذاکراتی آن زمان گروه طالبان را به استثنای ملا برادر اکثریت اعضای فعلی تیم مذاکراتی طالبان در قطر، تشکیل می‌دادند.
نتیجه این که در طالبان هیچ گونه تغییر بزرگی رونما نگردیده است. به همان شیوه قبلی مذاکره می‌کنند. در طرز تفکر و دیدگاه‌شان نیز تغییر چندانی دیده نمی‌شود. حتا مذاکره‌چی‌های‌شان تغییر نکرده، افراد و اشخاصی که قبلاً با ریش سیاه در اطراف میز مذاکره می‌نشستند حالا با ریش سفید از امارت اسلامی افغانستان نماینده‌گی می‌نمایند. مطالبات‌شان در سال ۱۹۹۸ میلادی هم این بود که امارت اسلامی افغانستان به رسمیت شناخته شود، حالا نیز با همان قاطعیت به این موضع خودشان پافشاری دارند.

چگونه‌گی ربوده شدن هواپیمای هندی

نیمه‌های یک شب رمضان سال ۱۹۹۹میلادی در جریان صرف غذای سحری، تلویزیون بی‌بی‌سی جهانی را تماشا می‌کردم که خبر ربوده شدن یک هواپیمای متعلق به خطوط هوایی هند که از کتمندو به جانب دهلی در حرکت بود، نشر شد.
هواپیمای یادشده نشست کوتاهی در لاهور پاکستان داشت اما از جانب پاکستان اجازه داده نشد، از آن‌جا به دوبی پرواز کرده بود، در دوبی دو سه تن از سرنشینان هواپیما را رباینده‌گان کشته و بیرون انداخته بودند. امارات تیل مورد نیاز هواپیما را فراهم نمود مگر اجازه توقف بیش‌تر نداد. تا این‌جا جزییات خبر را شنیدیم، یک حس غریب برایم می‌گفت که سرانجام این هواپیما به افغانستان می‌کشد. با این حس به خواب رفتم.
ساعت هشت صبح از دفتر برایم زنگ آمد، رییسم خواست هرچه زودتر به دفتر بروم. وقتی به دفتر رسیدم رییس ما در باره هواپیمایی ربوده شده توضیح داد و گفت که سر این هواپیما به کابل کشیده و در میدان هوایی کابل نشست کرده است. سرمنشی سازمان ملل متحد به دفتر ما هدایت داده بود تا خودمان را به کابل برسانیم و به سرنشینان آن کمک‌های بشردوستانه را برسانیم. رییس ما از من خواست تا در این زمینه به کارم آغاز کنم. من با عبدالسلام ضعیف سفیر طالبان در اسلام‌آباد و سهیل شاهین کارمند سفارت تماس گرفتم، آن‌ها پذیرفتند که زمینه سفر هیأت ما را به قندهار فراهم می‌سازند و گفتند که هواپیمای ربوده شده در آن‌جا نشست کرده است. ضعف اطلاعات در زمان حاکمیت طالبان به حدی بود که هواپیما اصلاً به کابل نرفته بود اما دنیا نمی‌دانست که هواپیما در قندهار است.
ساعت ۱۰ شب برای ما احوال دادند که ما می‌توانیم جهت دیدن سرنشینان هواپیمای ربوده‌شده به افغانستان برویم.
ساعت ۱۰ شب سفر ناممکن بود، ما ساعت ۱۰صبح خودمان را به قندهار رساندیم. به مجرد رسیدن، از شرکت هوایی آریانا تقاضا کردیم تا برای سرنشینان هواپیمای ربوده شده غذا تهیه نماید. شرکت یادشده پذیرفت و وعده کرد تا زمانی که ظروف یکبار مصرف‌شان کفایت کند در این زمینه همکاری می‌نمایند.
افزون بر آن، رییس هیأت ما با یکی از رباینده‌گان از طریق مخابره وصل شد. از وی پرسید که وضعیت سرنشینان هواپیما چطور است؟ گروگان گیرنده پاسخ داد که تمام سرنشینان خوش هستند و انتظار دارند که سال نو را همین‌جا تجلیل کنند. شنیدن این موضوع، در حالی‌که تا اول جنوری سال ٢٠٠٠ شش روز باقی مانده بود، ما را شدیداً نگران ساخت.
وقتی برای بار دیگر تلاش کردیم تا به واسطه مخابره با رباینده‌گان به تماس شویم، از آن‌سوی خط برای ما گفتند که فرمانده ما به زبان انگلیسی بلدیت ندارد، باید به زبان اردو با آن‌ها صحبت کنیم. من به زبان اردو با فرمانده‌شان صحبت کردم. گفت که علاقه ندارند با ما (هیأت سازمان ملل متحد) و یا طالبان صحبت کنند، خواست‌شان این بود که هیأت هندی جهت گفت‌وگو به قندهار بیاید.
ما با هندی‌ها صحبت کردیم، آن‌ها پاکستان را مسوول دانستند و گفتند که این درامه را پاکستانیان به راه انداخته و آن‌ها مسوول عواقب‌اند، و آمدن‌شان را جهت گفت‌وگو رد کردند.
دو روز در همین حالت گذشت، وضعیت سرنشینان هواپیما به وخامت گرایید. گروگان‌گیران یک داکتر معالج را از میان سرنشینان هواپیما بیرون کردند. حالت این شخص بسیار نگران‌کننده بود و یک نوع دیوانه‌گی و بی‌ثباتی روانی در وی دیده می‌شد. شخص یادشده را به هند فرستادیم. ما وقتی وضعیت را چنین دیدیم به دولت هند خبر دادیم که اگر هیأت خود را نفرستد یک فاجعه بشری رخ خواهد داد و تعداد زیاد مردم بی‌گناه داخل هواپیما از دست خواهد رفت. بعد از پافشاری زیاد ما سرانجام هیأت هندی حاضر شد جهت گفت‌وگو و مذاکره با رباینده‌گان هواپیما به قندهار بیاید. هیأت هندی بعد از مذاکرات طولانی ناگزیر به مطالبات رباینده‌گان تن داد و حاضر شدند تا تبادله صورت گیرد.
رباینده‌گان هواپیما در قبال آزادی ۱۵۵ تن سرنشین خواستار آزادی چهار تن تروریست بزرگ در راس آن‌ها مسعود اظهر عضو گروه حرکت‌المجاهدین، که در کشمیر فعالیت داشتند، شده بودند. مسعود اظهر در زندان هند به سر می‌برد. افزون بر مسعود اظهر دو تن دیگر شامل این تبادله عمر سعید شیخ و مشتاق زرگر بودند.
در روز تبادله وزیر خارجه هند آقای جاسوانت سینگ به قندهار آمد و وکیل احمد متوکل وزیر خارجه طالبان نیز حضور داشت.
طالبان چون با عرف دیپلماتیک آشنایی چندانی نداشتند در برخی مسایل از ما خواستار همکاری شدند. بر اساس همین مطالبه‌شان، من در مذاکرات دو طرف شامل شدم. مجالس را هم‌آهنگی می‌کردم و در روز اخیر در نشست خبری نیز حضور داشتم. (یک عکس از همان نشست خبری در رسانه‌های اجتماعی موجود است.)

زمان تبادله، وقتی من و وزیر امور خارجه هند به هواپیما نزدیک می‌شدیم تا وضعیت سرنشینان را از نزدیک مشاهده کنیم، در ۱۰ متری هواپیما بوی و تعفن غریبی به مشام می‌رسید که تحملش برای ما مشکل بود. در داخل هواپیما، یک جمع از حال رفته و نیم‌جان را دیدیم که غیر قابل تصور بود. من هیچ گاه، نه پیش از آن و نه هم بعد از آن، چنین حالت اسف‌بار را ندیده بودم. جاسوانت سینگ جلو اشک‌هایش را نتوانست بگیرد.
من دیدم که چند تن تروریست چطور می‌تواند با گروگان‌گیری چند تن اتباع، یک کشور بزرگ را به زانو درآورد.

تخریب بت‌های بامیان

ر سال ۲۰۰۱ بعد از رویداد ربوده شدن هواپیمای هندی تشویش من نسبت به آینده افغانستان بیش‌تر شد. یک روز این تشویش خود را با رییس‌ام در میان گذاشتم. ارزیابی رییس‌ام این بود که نه کشورم آینده بهتر دارد و نه من. پیشنهاد کرد که زمینه‌سازی می‌کند تا به یکی از کشورهای غربی مهاجرت کنم تا به زنده‌گی مرفه در خارج از افغانستان برسم. من با کمال احترام پیشنهادشان را نپذیرفتم در مقابل تقاضا کردم تا در صورت امکان در موقف‌های سطح بین‌المللی سازمان ملل متحد ایفای وظیفه نمایم تا هم مصونیت وظیفه‌ای دریافت کنم و هم به آینده‌ام مفید واقع شود.
با من موافقت کرد، بعد از آن فهرست کمبودهای سطح بین‌المللی سازمان ملل متحد برایم می‌رسید تا این‌که ریاست یک بخش در سریلانکا با تجربه کاری‌ام سازگاری بیش‌تر داشت. بعد از طی مراحل، در این پست تقرر حاصل نمودم. قرار بود تا دو هفته دیگر به وظیفه جدیدم انتقال نمایم، در همین هنگام آگاه شدیم که قرار است طالبان بت‌های بامیان را تخریب کنند.
سرمنشی ملل متحد از دفتر ما در ‌اسلام‌آباد خواست تا برای مانع شدن طالبان از این امر دست به کار شویم. من با مسوول دفتر نزد عبدالسلام ضعیف سفیر طالبان در ‌اسلام‌آباد رفتیم. پاسخ ضعیف به تقاضای ما این بود که من‌حیث یک افغان دیدگاه من این است که بت‌های بامیان آثار قدیمی‌اند و سرمایه کشور به شمار می‌روند از گذشته‌های دور وجود داشت، می‌تواند در آینده نیز باقی بماند. مگر من‌حیث یک طالب و من‌حیث سفیر طالبان نظر من این است که هنوز هم ناوقت شده باید بسیار وقت تخریب می‌شد. وقتی از سفارت بیرون شدیم رییس از من پرسید: دو نظر متفاوت سفیر را چگونه تعبیر می‌کنید؟ گفتم به نظر من منظور سفیر این بود که تخریب بت کار افغان‌ها نبوده.
جالب این که در زمانی که ما روی عدم تخریب بت‌های بامیان پافشاری می‌کردیم، بت‌های بامیان تخریب شده بودند. چون شام برایم احوال رسید که طالبان بت‌ها را تخریب کرده‌اند و من موضوع را به رییس‌ام رساندم. براندازی بت‌های بامیان شش روز را دربر گرفت. این مساله نشان می‌داد که جامعه آن زمان افغانستان به حدی بسته بود که جامعه جهانی از تحولات بزرگ که در داخل خاک به وقوع می‌پیوست، به آسانی آگاه شده نمی‌توانست. دنیا از وضعیت در داخل افغانستان تا حدی زیادی بی‌خبر بود.
چند روز بعد از تخریب بت‌های بامیان مسوولان ملل متحد از نیویارک برایم خبر رساندند که دولت سریلانکا از تخریب بت‌های بامیان متاثر شده است و چون اکثریت مردم آن کشور پیروان آیین بودایی‌اند، بنا بر این در چنین شرایطی کار کردن یک افغان در چنین یک پست مهم سازمان ملل متحد در آن کشور را مناسب نمی‌بینند.

ادامه دارد…

دکمه بازگشت به بالا