نبض شهر کابل به کندی می‌زند

بهنیا

مدت‌هاست نبض شهر کابل از حضور جنگ‌جویان طالب به کندی می‌زند. همراه با باشنده‌گان آن روح این شهر نیز از سوی این گروه به اسارت گرفته شده است. طنابی از ناامیدی‌، رنگ‌های فرورفته و فضای رعب و وحشت به گلوی روح شهر افتاده و آهسته‌آهسته خفه می‌شود. تیک‌تیک عقربه‌های ساعت از پایان یک روز دیگر به مردمان خسته‌ این شهر خبر می‌دهد. آفتاب پرتوش را به قصد غروب یکی پس از دیگری از آسمان کابل به سمت خود فرا می‌خواند. فضای قبل از غروب رنگ نیلگون و نارنجی تیره به خود گرفته است. صدای جیگ‌جیگ پرنده‌هایی که قصد رفتن به لانه‌های‌شان را دارند، کمتر به گوش می‌رسد. نوای این پرنده‌گان روزهاست از ترس صداهای خشن دیگر، کم‌تر به گوش می‌رسد، با آن هم احساس خوبی به آدم‌ دست می‌دهد. کودکان مانند همیشه به‌خاطر بدرقه‌ این شامگاه به قصد بازی از خانه‌های‌شان بیرون شده‌اند و با جیغ و فریادهای‌شان سناریوی فلم‌های هالیوود و بالیوود را که هر کدام آنان نقش ستاره‌های فلم‌ را دارند، به تکرار به نمایش گذاشته‌اند. در این کوچه‌ها سال‌هاست که زنده‌گی جریان دارد و دل‌های زیادی در این‌جا گیر مانده است. اما انتهای شاهرگ این کوچه‌ها به جاده‌های بزرگ و سهمناکی وصل است. آن سوی این کوچه‌ها نبض زنده‌گی کندتر و ناملایمت‌های روزگار تیزتر می‌زند؛ جایی که پای انسان‌ها میل رفتن به آن را ندارد و می‌خواهد قدم‌ها تا آخر در لای این کوچه‌ها گیر کند و نظاره‌گر زنده‌گی بی‌دردسر کودکانه در شامگاهان باشد.

پس از سپری شدن چند ساعتی سکوت خوف‌ناکی حاکم این در و دیوار می‌شود، صدای کودکان متوقف می‌شود و به‌جای آن جیرجیرک‌ها با ریتم نازک و تیزشان از رسیدن شب خبر می‌دهند. هرازگاهی این سکوت شبانه و صدای جیرجیرک‌ها که سال‌هاست فرا رسیدن آرامش پس از یک روز جنجالی را برای اهالی این دیار گوش‌زد می‌کند، توسط صداهای گوناگون و بلندی که در موترهای نیروی حاکمان این شهر پخش شده و یا فیرهای هوایی نیروهای طالبان، در هم کوبیده می‌شود. ترانه‌های دلخراش طالبان به‌طرز وحشت‌ناکی سکوت شب را در هم می‌شکند و قلب مردمان  خسته از جنگ را با این صدا بارها به تپش می‌اندازد.

مردمان این پایتخت اندوه جهان مدت‌هاست نه شب آرامش دارند و نه روز. سکوت‌ شبانه توسط صداهای وسایط نقلیه و گاهی نیز توسط شلیک‌های هوایی افراد این گروه در هم می‌شکند و روزها بدون در نظر گرفتن هیچ فردی که برای لقمه نان از خانه‌ها بیرون زده‌اند، جنگ‌جویان طالب با تیزرانی رنجرهایی که در اختیار دارند، عابران را  زیر می‌گیرند. این روزها عابران از ترس این که مبادا زیر رنجرهای ارتش و پولیس نظام قبلی که اکنون در اختیار طالبان قرار دارد، شوند، با احتیاط از جاده‌ها عبور می‌کنند.

رنجرهای طالبان بارها کودکان و بزرگ‌سالان را در جاده چهل‌متره در غرب شهر کابل زیر گرفته‌اند. این جاده شاهد خون‌خواری شماری از اهالی این منطقه در چند ماه گذشته بوده است.

مرضیه، زن ۳۷ ساله‌ای است که خانه‌اش در کنار جاده‌‌ عمومی واقع شده است؛ جاده‌ای که او در آن شاهد ریختن خون تعداد زیادی از اهالی منطقه از جمله یکی از اقارب نزدیکش بوده است. واهمه‌ پس از این حادثه‌های پیهم، او را واداشته  تا گشت‌و‌گذار روزانه اعضای خانواده‌‌اش را کاهش دهد. مرضیه می‌گوید: «بعد از این حادثه‌ حتا به دروازه‌ حویلی ما قفل زدم که فرزندانم بیرون نشوند؛ چون موترهای طالبان روزانه از این‌جا با سرعت خیلی زیاد عبورومرور می‌کند و خیلی‌ها را با موترشان زده و کشته‌اند.»

سرعت و بوق بلند رنجرهای طالبان حین عبور از جاده‌های شهر کابل مدت‌هاست به کابوس باشنده‌گان این شهر بدل شده است. صدایی که با شنیدن آن مرضیه را بارها به یاد کشته شدن بی‌رحمانه‌ یکی از بسته‌گانش می‌اندازد. او روزانه گوش به صدای دلخراش حادثه‌ دیگری می‌ماند و منتظر است که بار دیگر رنجر طالبان جان چه کسی را در نزدیکی خانه‌اش خواهد گرفت و مبادا این بار نوبت عزیزانش باشد.

او از ترس ابتلا به چنین سرنوشت تلخی، روزانه همه کارهایش را رها کرده و فرزندانش را از خانه تا مکتب و از مکتب تا خانه همراهی می‌کند. او می‌افزاید: «روزانه همه کاروبار خود را ترک می‌کنم و صبح وقت اولادهایم را به مکتب می‌رسانم و چاشت پشت‌شان می‌روم. دلم از بچه‌هایم که جمع شد همان لحظه دختر خود را به مکتب می‌برم و شام بر می‌گردانم.»

وظیفه این خانم پس از تکرار حادثه‌های پیهم، کشیک دادن سر بام خانه و دهن دروازه کوچه‌اش است که مبادا فرزندان قدونیم‌قد و یا شوهرش توسط وسایط نقلیه طالبان بلعیده شوند. او در صدد این است که چگونه از دست این همه نگرانی‌ها رهایی یابد.

این جاده برای مردمان محل به زخم ناسور بدل شده است؛ زیرا اهالی آن و مرضیه گواه کشته شدن بیش از ۸ تن در اثر حادثاتی بوده‌اند که از سوی رنجرهای طالبان صورت گرفته است. طالبان نیز پس از حادثه‌های ترافیکی افراد خود، به شاهدان عینی و اقارب آسیب‌دیده‌گان هشدار می‌دهند که موضوع نباید فراتر از این منطقه به گوش اشخاص دیگری برسد. خانم مرضیه علاوه می‌کند: «چند ماه پیش یک دختر نوجوان را با موتر زدند و به هیچ کس اجازه ندادند که عکس بگیرد. به همه اخطار دادند که موضوع نباید رسانه‌ای شود.»

او به حال خود و دیگر اهالی منطقه‌اش که نمی‌توانند از حاکمیت استبدادی طالبان شکایت کنند و خون ریخته شده‌ عزیزان‌شان را بازخواست کنند، غصه می‌خورد. خانواده یکی از بسته‌گان مرضیه که در اثر زیر گرفتن رنجر طالبان جان باخته است، نیز از ترس بازداشت و شکنجه طالبان به هیچ نهادی شکایت درج نکرده است. افراد طالبان با پرداخت پول به‌عنوان خون‌بها از خانواده شخص مقتول خواسته‌اند تا کشته شدن عزیزشان را فراموش کنند. مرضیه می‌گوید: «از کی به کی شکایت کنیم. کسی است که به داد ما برسد، در این کشور هیچ کسی نیست تا صدای مردم بی‌چاره را بشنود.»

پس از سقوط نظام جمهوری و روی کار آمدن رژیم طالبان، نه تنها مردمان این منطقه همواره گواه آزارواذیت، بازداشت‌های خودسرانه و قتل‌های مرموز از سوی افراد طالبان بوده‌اند، بلکه منطقه نیز به دست این گروه آهسته‌آهسته خفه شده و در و دیوارش گواه لحظات ناخوشایند و فرار خیلی‌ها برای نجات بوده است.

نه تنها باشنده‌گان غرب کابل بلکه بیشتر ساکنان پایتخت این روزها از زنده‌گی زیر پرچم طالبان که هر دم ترس و وحشت می‌آفریند، خسته شده و در صدد فرار از دیاری هستند که یک عمر در آن زنده‌گی کرده‌اند. با این که ترک وطن  دشوار است، اما برای این که روزی از دست گرسنه‌گی هلاک شوند و یا هم به بهانه‌های مختلف از سوی طالبان بازداشت و شکنجه شوند، مجبور به این کار شده‌اند.

جاده‌ها و کوچه‌های کابل هر روز ساکنانش را از دست می‌دهد و آنانی که باقی مانده‌اند، مجبورند همه‌ این ناهنجاری‌ها را در انتظار طلوع آفتابی سپری کنند؛ روزی که پرتو آزادی به زنده‌گی تیره‌وتار آنان بتابد.

دکمه بازگشت به بالا