بخش اول: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ کسب استقلال
بخش دوم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ به قدرت رسیدن امیر دهقان و بیسواد
بخش سوم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ استبداد خاندان یحیا
بخش چهارم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ دهه دموکراسی
بخش پنجم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ جمهوری اول
بخش ششم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ حزب دموکراتیک خلق قدرت را در دست میگیرد
بخش هفتم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ جهاد در برابر شوروی
بخش هشتم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ جنگ داخلی
بخش نهم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ طالبان
بخش دهم
مقاومت و جنگ در برابر طالبان، مقدسترین و برحقترین جنگ تاریخ افغانستان است. چون مقاومت در برابر طالبان، مقاومت در برابر تاریکی، مقاومت در برابر جهل و خرافات، مقاومت در برابر هژمونیطلبی و ستم و مقاومت برای حراست و نگهداشتن تمامیت ارضی افغانستان بود. جنگ و مقاومت در برابر طالبان، جنگ فضیلت در برابر پستی و پلشتی بود و هنوز هم است. جنگ و مقاومت مردم در برابر طالبان، ضروریتر، مفیدتر و رهاییبخشتر از جنگ در برابر شوروی و جنگ در برابر نیروهای متجاوز انگلیس بود. زیرا مقاومت در برابر کسانی بود که فرهنگ و سیاست قومی، قبیله و تنگنظرانه آنان مورد قبول و پسند هیچ یک از کشورهای دموکراتیک جهان قرار نگرفت و همچنان مورد قبول هیچ یک از کشورهای دموکراتیک جهان قرار ندارد.
عملکرد گروه طالبان سبب نفرت و بیزاری منطقه و جهان از آنان شد. هراس کشورهای آسیای میانه از گسترش قلمرو آنان به فرارود، نگرانی ایران از شیعهکشی آنان و از قتل دیپلماتهای ایرانی در مزار شریف، ابزار دست پاکستان بودن آنان برای هند و نگرانی ایالات متحده امریکا و جهان از برخورد خشن و غیرانسانی آنان با زنان و دیگر شهروندان افغانستان، باعث شد که از جبهه مقاومت در برابر آنان حمایت شود. البته تا قبل از شکلگیری چنین ذهنیتی در برابر آنان، فرمانده احمدشاه مسعود و برهانالدین ربانی، رییس دولت اسلامی از ماهیت قومی و قبیلهای، ابزار دست پاکستان بودن و بنیادگرا بودن آنان به درستی میدانستند و در همان روزهای ورود آنان به کابل مصمم به مقاومت در برابر آنان بودند. افزون بر رییس دولت اسلامی و فرمانده مسعود، مخالفان مسلح دولت آنان برای جنگ با طالبان با آنان متحد شدند و «جبهه متحد ملی» را علیه گروه طالبان تشکیل دادند.
قبل از ورود نیروهای طالبان به داخل کابل، نیروهای دولت اسلامی به طرف پنجشیر و پلخمری عقبنشینی کردند. احمدشاه مسعود بعد از خروج کامل نیروهای دولت اسلامی از کابل و اطراف آن، خودش نیز کابل را ترک کرد. هیچ یک از نیروهای دولت اسلامی هنگام عقبنشینی از کابل اسیر گروه طالبان نشد. احمدشاه مسعود برای تدارک مقاومت و جنگ با گروه طالبان به جبل السراج و پنجشیر عقبنشینی کرده بود.
اعضای دولت اسلامی به شمول گلبدین حکمتیار در جبل السراج نگران و ناامید از وضعیت پیش آمده، تشکیل جلسه دادند. ظاهراً در روزهای نخست تسخیر کابل توسط طالبان، کسی امیدوار به پیروزی دوباره در جنگ نبود و اغلب سربازان دلیلی برای جنگ در برابر ملاهای جدید نداشتند. چون هنوز درک درستی از آنان شکل نگرفته بود. عبدالرحمان، وزیر هوانوردی دولت اسلامی در آن جلسه گفته بود، آخرین طیاره مربوط به شرکت آریانا در میدان هوایی بگرام است. اگر کسی میخواهد کشور را ترک کند، شانس سفر با این طیاره به بیرون از کشور را دارد. براساس روایت حفیظ منصور که در آن جلسه حضور داشت، شماری از اعضای جمعیت اسلامی به برهانالدین ربانی، رییس دولت اسلامی میگویند که مویسفید شدی و بهتر است با همین طیاره باقی مانده به خارج از کشور سفر کنی. برهانالدین ربانی، رییس دولت اسلامی استدلال میکند که در دوران جهاد در کنار مجاهدین نبودم، اکنون تصمیم دارم که «در کوهها و درههای سرزمینم با مجاهدین همگام باشم.» به باور منصور اگر استاد ربانی این خواست اعضای جمعیت را قبول میکرد، مقاومت دیگر مشروعیت نداشت و پاکستان کل افغانستان را اشغال میکرد. اما موضع قاطع برهانالدین ربانی «جریان مقاومت را ساخت و تاریخ را رقم زد.» برهانالدین ربانی گفته بود که در پنجشیر، تالقان، بلخ و بدخشان حضور میداشته باشیم و رییس جمهور هم میباشیم. او در آن جلسه گفته بود: «من در سر هر سنگی که نشستم، همانجا ارگ ریاست جمهوری است و از همانجا فرمان صادر میکرد که بانکنوتها چاپ شود.» (منصور، ۱۳۹۹: ۱۹۷)
به نظر حفیظ منصور چگونهگی قتل امیر حبیبالله کلکانی توسط نادرخان، یکی از رویدادهای الهامبخش برای مقاومت در برابر طالبان بود. حفیظ منصور در آغاز مقاومت از احمدشاه مسعود پرسیده بود که شما صلحطلب بودید و به جنگ زیاد علاقه نداشتید، حالا چرا با طالبان میجنگید؟ احمدشاه مسعود در پاسخ گفته بود که تجربه حبیبالله کلکانی برای ما یک درس بزرگ تاریخی است. برای همین «یا شهید میشویم، یا مقاومت میکنیم، غیر از این راه دیگر نداریم، چون طرف مقابل کسی است که هیچ قول، قرار، وعده، وعید، اخلاق و انسانیت را نمیشناسد و نمیپذیرد.» (همان، ۱۹۹)
طالبان از سوی پاکستان و کشورهای عربی به رسمیت شناخته شده بودند. لابیهای قومی آنان در غرب آنان را آورنده صلح معرفی میکردند. زلمی خلیلزاد، بیل کلینتون را تشویق میکرد که آنان را به رسمیت بشناسد. روزنامه نیویارک تایمز در آن زمان نوشته بود که خلیلزاد برای بیل کلینتون استدلال کرده است که از طالبان نترسید، آنان بنیادگرا نیستند و مانند دولت ایران دشمن امریکا نخواهند بود. فقط ضد نوگرایی هستند. آنان مثل شیخهای عرب میخواهند حکومت کنند و دوست امریکا میباشند. در داخل افغانستان حتا سربازان و بعضی از بلندپایههای دولت اسلامی میگفتند که چرا در برابر طالبان بجنگیم؟ اینها که مسلمان و ملا استند و از افغانستان نیز میباشند. هیچکس از حقانیت و مشروعیت جنگ در برابر آنان سخن نمیگفت، تا اینکه مولوی محمد موسی از پنجشیر فتوا صادر کرد که «استاد ربانی امام و زعیم شرعی است، هرکسی که در دفاع از حکومت او کشته شود، شهید میشود. این فتوا توسط نشریه «پیام مجاهد» در میان عدهای از مردم پخش شده بود.
دولت اسلامی، پایتخت را از دست داده بود و مقر ریاست جمهوری را با خود به شمال کشور انتقال داده بود. در پهلوی سایر مشکلات که دامنگیر دولت و نیروهای وفادار به او شده بود، دولت با مشکل بزرگ مالی دست و پنجه نرم میکرد. چیزی برای جنگ در چانته نداشت و هنوز حامی بینالمللی پیدا نکرده بود. همسایهها و جهان هنوز به ماهیت اصلی طالبان پی نبرده بودند و برای همین، کسی به مخالفان آنان کمک نمیکرد. دولت اسلامی یکبار امام علی رحمان، رییس جمهوری کنونی تاجیکستان را به حیث واسطه به مسکو فرستاده بود تا به مسکو بگوید که دولت اسلامی پول ندارد و میخواهد یک مقدار سلاح و جنگ افزار برایشان کمک کنید. مسکو به رحمان گفته بود: «اگر دولت اسلامی در برابر سلاح و جنگ افزارهای روسیه پول ندارد، در عوض آن، سنگ لاجورد بدخشان و زمرد پنجشیر را بدهد.» (همان، ۲۰۳)
نیروهای طالبان در مقایسه با نیروهای مقاومت پنج برابر بودند. تمام نیروهای نظامی زیر فرماندهی مسعود کمتر از بیست و پنج هزار نفر بودند؛ در حالی که نیروهای جنگی طالبان در خط نبرد و عقب جبهات به بالاتر از صدهزار نفر میرسیدند.
طالبان در حال پیشروی بودند و ۹۰ درصد خاک افغانستان را تصرف کرده بودند و جبهه مقاومت در بدخشان، پنجشیر و قسمتهایی از تخار محصور شده بود. در حالی که همهچیز به سود طالبان پیش میرفت و آنان تقریباً تمام کشور را در اختیار داشتند، حضور بن لادن در افغانستان در سال ۱۹۹۸میلادی، آنان را در وضعیت بدی قرار داد. تا آن زمان، جهان انزجار و نفرتش را از رویه طالبان با شهروندان افغانستان نشان داده بود؛ اما هیچ یک از کشورهای جهان متمایل به برخورد یا مداخله مستقیم به منظور یکسره کردن کار طالبان نبود. عربستان سعودی و ایالات متحده امریکا بن لادن را برای محاکمه کردن به خاطر سازماندهی حملات تروریستی بر سفارتهایشان در کنیا و جاهای دیگر، به کشورهای خود خواسته بودند و ملا محمد عمر به این خواست آنان پاسخ رد داده بود. این کشورها از ملا عمر خواستند که حداقل بن لادن را از فغانستان بیرون کند؛ اما ملا محمد عمر این خواست آنان را هم نپذیرفت. ملا عمر رسم مهماننوازی پشتونوالی را بهانه آورد و استدلال کرد؛ بر میزبان است که تا پای جان از مهمانش محافظت کند. اما برای جهان تضمین داد که مهمان را از هرگونه کار ناشایست منع کرده است. طالبان هزینه پناه دادن به رهبر القاعده را نسنجیده بودند.
در سپتامبر ۲۰۰۱، دو عضو شبکه القاعده، این متحد طالبان، احمدشاه مسعود، فرمانده ارشد مقاومت در برابر شوروی و ائتلاف شمال را در ولایت تخار ترور کردند؛ رویدادی که جبهه مقاومت را در اندوه نشاند و روحیه آنان را به شدت ضعیف ساخت. دو روز بعد از این واقعه، یعنی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، ورق به زیان طالبان برگشت. شبکه القاعده که گروه طالبان به رهبرانش پناه داده بود و حاضر به تحویل دادن آنها به عربستان سعودی و ایالات متحده امریکا نبود و قبلاً به سفارتهای ایالات متحده امریکا حمله کرده بود، با هواپیماهای مسافربری ربوده شده، به اهدافی در نیویارک و واشنگتن حمله کرد و هزاران نفر را کشت.
در پیوند به این رویداد، ایالات متحده امریکا تهدید کرد که اگر رهبر القاعده از افغانستان بیرون نشود، گروه طالبان را نابود خواهد کرد. عربستان سعودی و حتا پاکستان برای طالبان گفتند که پیش از نابودی کامل این گروه، اقدام به اخراج بن لادن کنند. اما ملا محمد عمر بر مواضع قبلی خود مبنی بر نگهداشتن مهمان تاکید کرد. او برای این کار حدود ۳۰۰ ملا را هم دعوت و فتوای آنان را گرفت. بعد از آن، در ماه اکتوبر، جتهای ایالات متحده امریکا پایگاه طالبان را بمباران کردند. همزمان با حملات هوایی نیروهای ایالات متحده امریکا، اتحاد شمال حملات زمینی خود را علیه طالبان آغاز کرد. هرچند ملا محمد عمر به امریکا هشدار داده بود که اگر به افغانستان حمله کند با سرنوشت شبیه به دیگر امپراتوریها مواجه خواهد شد و همزمان با این، بعضی از رسانههای دنیا هم از «افغانستان تسخیرناپذیر» و شکستناپذیری گروه طالبان سخن میگفتند؛ اما پس از ده هفته جنگ، گروه طالبان کاملاً در هم شکست و قبل از همه در مناطق شمال افغانستان (جایی که بیشتر از جاهای دیگر کشور مردمش از کنترل پشتونها ناراض بودند)، سقوط کرد. (بارفیلد، ۱۳۹۶: ۳۶۱)
منبعها
- بارفیلد، توماس (۱۳۹۶)، تاریخ فرهنگی – سیاسی افغانستان، ترجمه عبدالله محمدی، تهران: انتشارات عرفان.
- منصور، حفیظ (۱۳۹۹)، جمعیتشناسی – نگاهی به تاریخ تحلیلی جمعیت اسلامی افغانستان، کابل: نشر سعید.